جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,647 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
هم از حرفش خندم گرفته بود هم عصبیم کرد، یعنی چی؟ به حرف‌هاش فکر نمی‌کنه؟!

- تو خیلی بی‌خود می‌کنی سرتو بکنی تو شرت یه مرد دیگه. قبل از حرف زدن مزه‌اش کن بعد بندازش بیرون.
از خنده سرخ شده بود ولی جلوی خندش رو می‌گرفت چون می‌دونست بخنده حسابی از خجالتش درمی‌آم.
گارسون دوباره اومد و سفارش رو گذاشت رو میز و رفت،
- اون بی صاحاب رو بذار کنار غذات رو بخور وقت واسه اون هست.
- باشه.
گوشی رو خاموش کرد وگذاشت تو جیبش، با ذوق به برش‌های پیتزا زل زد و بعد عین گشنه‌ها یه تیکه رو برداشت گذاشت تو دهنش، نصف یه قاچ رو جا داد! بعدش تازه یادش افتاد سس نزده ظرف سس رو برداشت خالی کرد رو کل پیتزاش دوباره شروع کرد به خوردن.
آدمی که سیر باشه خوردن رها رو ببینه گشنه‌اش میشه، من هم سعی کردم کمتر نگاهش کنم و غذام رو خوردم، لیوانم رو برداشتم تا از دلستر بخورم دیدم رها همه چیزش رو خورده و به صندلی تکیه داده چشم‌هاش رو بسته! این کی تموم کرد غذاش رو؟ چرا این‌قدر سریع؟ باورم نمی‌شه!
چشم‌هاش رو باز کرد دید دارم نگاهش می‌کنم برگشت سمتم:
- هان؟ چیه؟ یه پیتزا دادی بهم ها.
- خدا شفات بده به حق پنج تن.
- همچنین، به تو واجب‌تره.
- خانوم‌ها مقدم‌ترن.
- اختیار دارید به ما یاد دادن همیشه اولیت با اونایی که از نظر ذهنی کم دارن و بدبخت بی‌چارن.
- من کم دارم؟
- نه پس من کم دارم.
- معلومه که تو کم داری.
- تو از زیادی‌هات بده به من.
با حرص نگاهش کردم چرا همش باید این‌جوری دهن به دهن من بیاد این آخه؟!
- جواب ابله‌هان خاموشیست.
- اون‌جوری بود که ما باید پیش تو لال می‌بودیم.
- ببخشید حضرت سلیمان رو با خودم نیاوردم.
- که حرف آدم رو برات ترجمه کنه؟ آخی.
دیگه واقعاً نمی‌دونستم چی باید بگم… .
- این بحث به جایی نمی‌رسه پاشو بریم.
بلند شدیم باهم رفتیم سمت صندوق و بعد از حساب کردن اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم، رها یه خمیازه بلند کشید.
- دستت درد نکنه واقعاً بهم چسبید، الان کجا می‌ریم؟
- نوش جونت، خونه.
- باشه من می‌خوابم.
- اوکی بخواب.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
یکم این‌ور اون‌ور شد رو صندلی چشم‌هاش رو بست، بعد از چند دقیقه خوابش برد من هم سرعتم رو کم کردم تا راحت بخوابه.
وقتی رسیدیم ماشین رو بردم توی پارکینگ و بعد از پارک خواستم بیدارش کنم ولی بد خواب میشه، از ماشین اومدم بیرون سوئیچ رو لای انگشت‌هام گرفتم رفتم سمت در رها، در رو باز کردم آروم بغلش کردم بعد با سوئیچ ماشین رو قفل کردم. از حیاط گذشتم رفتم سمت در ورودی… .
حالا چه‌جوری این رو باز کنم؟ رها رو یه لحظه گذاشتم روی صندلی میز چهار نفری توی حیاط سریع در رو باز کردم و دوباره رها رو بغل کردم بردمش تو، رفتم طبقه بالا در اتاقم رو با پا آروم باز کردم رها رو روی تختم گذاشتم. کفش‌هاش رو درآوردم و پتو رو هم تا بالا کشیدم روش.
نشستم لبه‌ی تخت رفتم تو فکر… دیگه ختی تا توی حیاط نمی‌ذارم تنهایی بره چه برسه بیرون که بخواد دوباره مثل این دلعه اتفاق‌های بد بیفته و اذیت بشه، چند تا دختر بی‌گناه هم اون‌جوری جونشون رو بدن… جنازشون رو بچه‌ها از اون‌جا آوردن بیرون و بردن بیمارستان تا کارهای لازم رو انجام بدن، من طاقت ندلشتم با خانواده‌هاشون رو به رو شم برای همین یکی از بچه‌ها رفت و بهشون خبر رو داد… .
خون اون‌ها گردن منه ابلهِ، چه‌جوری جبران کنم؟ خدایا چه جوری گناه به اینبزرگی رو میتونم جبران کنم؟ با کمک به خوانوادشون؟ یا این‌که تمام هزینه مفن و دفن‌شون رو بدم؟ این‌کار رو که از قبل با خودم گفتم انجام میدم ولی کافی نیست، نمی‌شه خون اون‌ها رو با پول جبران کنم و خودم رو از عذاب وجدان راحت کنم، این عذاب تا ابد با من می‌مونه… .
از روی تخت بلند شدم رفتم پایین، یاد رهام افتادم نمی‌دونم پرونده رو چی‌کار کرد و به کجا رسوند؟!
شمارش رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده:
- الو.
- سلام رهام.
- سلام آیدین.
- خوبی؟ چرا صدات این‌جوریه؟!
- بابا ولم کن خسته شدم این‌قدر این‌ور اون‌ور دوییدم، تو هم که گذاشتی رفتی همه‌شون ریخته سره منه بدبخت اه، مردم به خدا.
- نترس نمی‌میری، تا کجا پیش رفتی؟
- یه سری اطلاعات مهم‌تر از اون‌هایی که دستته گیر اوردم.
- چه اطلاعاتی؟!
- این‌که تا حالا چند تا آدم، با چه سنی، با اسم و فامیلی و خانواده؛ از کجا به کجا قاچاق کردن چه‌قدر پول گرفتن.
- خوب این خیلی خوبه، برام بفرستشون.
- باشه، رها خوبه؟ کجاست چی‌کار می‌کنه؟
- نگران نباش حالش خوبه خوابیده.
- دلم براتون تنگ شده.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- رهام یه مدت بیا مرخصی.
- واسه چی، خیلی کار مونده.
- چه‌قدرم که تو کار می‌کنی.
- نه پس تو الان داری این‌جا جون می‌کنی.
- خیلی خوب حالا، یه مدت کوتاه بیا می‌خوام رها رو خواستگاری کنم، مثل این‌که دیر بجنبم بابات شوهرش داده.
- غلط کرده اون هیچ اختیاری نسبت به رها نداره، خودت هم خوب می‌دونی اون برامون پدری نکردهپس حق پدری هم گردن ماها نداره، رها هم بچه نیست به زور بتونن شوهرش بدن.
- انگار یه خواستگار سمج داره از فامیلاتون.
- کی؟
- درست نمی‌دونم ولی فکر کنم دایی هیراد.
- چی؟!
با دادی که زد مظمئنم پرده گوشم رفت به خدا سلام داد.
- داد نزن کر شدم مردک.
- غلط کرده، اعه‌اعه‌اعه یه آدم چه‌قدر می‌تونه پرو باشه، چند بار اومده رد شده با چه رویی دوباره داره میاد؟ وای.
- اون دفعه رفتیم خونه بابات اینا هیراد بهمون گفت اینو.
- فقط خدا کنه وقتی بیاد که من باشم، خونشو می‌ریزم.
- جوش نیار حالا کی می‌خواد از هما برات رضایت بگیره.
- اشکال نداره شده من برم بالای چوب دار بهتره رها زن اون آدم کثیف بشه.
- خیلی خوب خونتو کثیف نکن برو به کارات برس دیره.
- هوف، باشه کاری چیزی نداری؟
- نه برو خداحافظ.
- خداحافظ.
قطع کردم. خدا رو شکر رهام نظرش با منه وگرنه کلام پس معرکه بود، باید دور رها رو یه خط قرمز می‌کشیدم.
رفتم تو آشپزخونه از فیریزر بستنی درآوردم، موز توت فرنگی شیر رو هم درآوردم گذاشتم رو میز رفتم سمت کابینت مخلوط کن رو درآوردم باهم مخلوطشون کردم، یه اسموتی خوش رنگ و خوش‌مزه درست کردم رها کیف کنه. ریختم تو لیوان گذاشتم تو یخچال خنک بمونه… .
در اتاق رو باز کردم رفتم تو، جا به جا شده بود و به طرز عگیب و خنده داری خوابیده بود پتو هم از روش کنار رفته بود، روی پهلوش بود ولی یکی پاهاش از پاهاش نود درجه روی تخت اون یکی صاف بود دست‌هاش هم یکی زیر بالشت یکی اون‌ور خودش رو تخت، سریع گوشیم رو درآوردم و ازش چند تا عکس گرفتم، این‌قدر بامزه خوابیده بود که دلم می‌خواست از خنده داد بزنم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
رفتم کنارش دراز کشیدم دستم رو گذاشتم رو پهلوش یکم کشیدمش سمت خودم و از اون حالت درآوردم بدنش رو.
حالا تقریباً تو بغل من بود و این‌جوری من می‌تونم راحت بخوابم، پتو رو کشیدم رو هردومون. منبع آرامشم کنارم خوابیده و آرامش رو دریافت کردم. چشم‌هام رو بستم و چندی بعد من هم خوابم برد… .


(از زبان رها)

با حس سرما و لرزش بدنم لای چشمم رو باز کردم، کل پتو روی آیدین بود چیزی برای من نذاشته بود من هم داشتم یخ می‌زدم آقا زیر پتوی گرم و نرم راحت‌راحت خوابیده بود؟!
بلند شدم نشستم رو تخت لبه‌ی پتو رو کشیدم این‌ور انداختم رو خودم دوباره دراز کشیدم هنوز خوابم می‌اومد پس گرفتم خوابیدم، تازه چشمم گرم شده بود و داشت خوابم سنگین می‌شد که حس کردم پتو از روم رفت کنار! چشم‌هام رو باز کردم دیدم آیدین رو به من خوابیده پتو رو کشیده رو خودش! دوباره همون کار رو کردم منتها این بار طول کشید تا خوابم ببره ولی بالاخره خوابیدم، حس خوبیه تو سرما زیر پتو بخوابی خیلی کیف میده ولی آیدین این حس رو دوبذره از من گرفت با تکرار این‌کارش وحشی… .
دیگه اعصابم نمی‌کشه هی من بکشم هی اون بکشه اه، یدونه محکم زدم رو بازوش که با شتاب از خواب پرید رو تخت نشست بازوش رو مالید اخم‌هاش رفت تو هم. با خشم برگشت طرف من و نزدیک بود من رو با چشم‌هاش بخوره.
- مرض داری؟!
- آره تو هم داری.
- فعلاً که مال تو زده بیرون.
- مال تو زده که نمی‌بینی تو این سرما دارم یخ می‌کنم هی اون بی‌صاحابو وی‌کشی رو خودت؟ خگالت نمی‌کشی؟! مثلاً من مهمونتم یه پتو اضافه نداری بکشی رو خودتت بدبخت بی‌چاره؟ خیلی وضعت خرابه.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- ساکت شو چیزی که زیاده پتو، منتها خودت حاضری از خواب نازت بیدار شی بری پتو برداری بیایی خوابت بپره؟
- اکه مهمونم برام مهم باشه آره می‌کنم این کار رو، چرا نکنم مگه مثل توام؟ گشاد بدبخت، البته حقم داری ها چوب نخوردی مامانت تربیتت نکرده که.
- یدونه تو تربیت داری بسه برای هممون، خوابو زهرم کردی اگه از همین دست بزنت استفاده کرده بودی، گیر نمی‌افتادی که هیچ اگر هم می‌افتادی از اینا می‌زدی در می‌رفتی، تو که این‌قدر دست بزنت خوب و سنگینه.
- شرمنده رو غریبه‌ها بلندش نمی‌کنم اخه گناه دارن.
- من گناه ندارم؟!
- اصلاً، تو بگو یه درصد.
- اعه؟ دارم برات صبر کن.
- داشته باش به من چه؟ دارایی‌های تو به من ارتباطی نداره.
فقط با چشم‌های به خون نشسته نگاهم کرد، هنوز هم خوابم می‌اومد اگه بخوابم شاید دیر خوابم ببره ولی می‌بره خستم.
دراز کشیدم پتو رو کشیدم رو خودم چشم‌هام رو بستم تا خواستم سعی‌ام رو بکنم که بخوابم صداش به گوشم خورد:
- برای چی باز خوابیدی؟
- پاشم برات یه قول دو قول بازی کنم؟ خوابم میاد نذاشتی از خواب سیر شم باید خوابم کامل شه، توهم کمتر حرف بزن از خواب نپرم بعدش سخت خوابم می‌بره درد سرش برای خودته.
دیگه چیزی نگفت، تخت اومد بالا و اون رفت بیرون من هم خوابم برد… .
- مامان نرو، کجا میری؟ چرا ما رو تنها می‌ذاری؟ مامان دلت میاد منو تنها بذاری بری پیش خدا؟! نمی‌گی من دلم تنگ میشه؟
پرهام کنارم با چشم‌های گریون نشست و بغلم کرد.
- تو تنها نیستی، کمتر گریه کن چشم‌هات کور میشه.
- اگه به کور شدنه چرا خودت گریه می‌کنی؟ می‌تونم؟
ساکت با چشم‌های خیس از اشکش بهم نگاه می‌کرد… .
- می‌تونم گریه نکنم؟ بدون مامان چی‌کار کنم من پرهام.
یهو با جیغ از خواب پریدم، این چه خوابی بود دیدم، چرا خواب روز خاک‌سپاری مامان رو دیدم؟ کم‌کم اشم اومد تو چشمم و روون شد رو گونه‌هام. در اتاق با ضرب باز شد، آیدین نفس زنان کنارم نشست دستم رو گرفت تو دستش.
- چی‌شده رها؟ چرا جیغ زدی؟ حالت خوبه؟ چرا گریه می‌کنی؟!
فقط نگاهش می‌کردم.
- خواب بد دیدی؟
سرم رو به نشونه آره تکون دادم.
خودش رو نزدیکم کرد و بغلم کرد.
- آروم باش چیزی نیست، من پیشتم خوب؟ حالا بگو چه خوابی دیدی که این‌قدر عرق کردی.
- خواب… روز خاک‌سپاری… مامانمو.
- روز خاک‌سپاری؟!
- آره.
- خیلی خوب گریه نکن آروم باش، اون روز اتفاق خاصی افتاد؟
- پرهام و بابام دعواشون شد.
- شاید به‌خاطر همین تو ذهنت مونده، قبلاً هم این خواب رو دیدی؟
- نه اولین بار بود.
- اشکال نداره دیگه بهش فکر نکن، بلند شو بریم پایین.
اشکم رو پاک کردم و باهم رفتیم پایین.
- بشین برم یه چی بیارم بخور.
رفتم تو آشپزخونه، من هنوز فکرم درگیر اون خواب لعنتی بود. دلیلی داره که این خواب رو دیدم؟ اونم بعد از این همه سال؟!
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
با دو تا لیوان اومد نشست پیشم، به نظر اسموتی بود! خودش درست کرده؟ پشمام!
- بیا بخور.
- دستت درد نکنه.
- نوش جونت.
یکم ازش خوردم، خوش‌مزه بود و خنک که جیگر آدم رو حال می‌آورد. بعد از خوردن اسموتی لیوان رو روی میزذاشتم و دوباره ازش تشکر کردم.
- نوش جونت، با رهام صحبت کردم‌.
- اعه؟ چی می‌گفت؟ کی میاد این‌جا؟
- باید یه مدت بیاد مرخصی پیشمون.
- مرخصی؟ چرا مرخصی؟ چی‌شده؟
- می‌خوام زودتر مال من بشی رها.
- خوب این چه ربطی به مرخصی… .
- چرا تو این‌قدر گیجی رها؟ خنگی؟
- خنگ عمه‌اته بی‌شعور خوب چه ر… .
- باید بذشه تا بیام خاستگاری مادمازل.
- آهان از اون لخاظ می‌گی، خوب میاد؟
- آره میاد، ولی فکر کنم جنگی تو راهه.
- هان؟ جنگ واسه چی؟ چی‌شده آیدین؟
- بهش گفتم قضیه خاستگارت سمج رو.
- خوب واسه چی گفتی؟ الان اون‌جا… .
- باید می‌دونست داداشته ها مثلا.
- وقتی اومد هم می‌تونستی بگی نه الان.
- خوب چه فرقی می‌کنه الان با آخر هفته.
- حداقل پیش خودمه فکر و خیال نمی‌کنه.
- نترس اون آدمی نیست فکر و خیال کنه.
خندم گرفت از حرفش و یه لبخند زدم ولی چیزی نگفتم.
- خوب پس آخر هفته قراره بیایی خاستگاری.
- با اجازه بزرگ‌ترها بله.
از خنده ترکیدیم، یه مشت زدم تو بازوش.
- اونو من باید بگم جناب.
- حالا یبارهم ما بگیم، به جایی بر می‌خوره؟
- باشه حالا این یبار رو گفتی به جایی هم بر نخورد، پاشو بریم یه دوری بزنیم حوصلم سر میره.
با یه لبخند خاص نگاهم کرد:
- کجا بریم؟
- هر جا فقط بریم.
- دریا خوبه؟
- اوهوم.
- برو لباس بپوش بریم.
- لباس‌هام خوبه بریم.
- هوا سرده سرما می‌خوری.
- لباس گرم‌تر از این نیاوردم.
- برو از لباس‌های من بردار.
- هر کدوم رو خواستم دیگه؟
- آره، فقط زود حاضر شو.
- چشم شوهر آینده.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
صدای خنده جفتمون بلند شد، از پله‌ها رفتم بالا تو همون اتاق در کمدش رو باز کردم! به‌به عجب لباس‌هایی داره.
لباس نیستن که جیگرن جیگر! آدم دلش می خواد همه رو برای خودش برداره یدونه هم به آیدین نده بمونه.
از فکر خودم خندم گرفت و با خنده یه هودی سفید طوسی که خیلی عجیب خوشگل بود و چشمم رو گرفت برداشتم.
لباس زیری رو درآوردم فقط هودی پوشیدم وگرنه گرمم میشه نمی‌تونم طاقت بیارم، موهام رو مرتب کردم… .
صدام و انداختم پس کلم و همون‌طور که از پله‌ها پایین می‌رفتم آهنگ می‌خوندم برای خودم با صدای بلند:
- تو ماه آسمونی در شب تارم، وقتی که شب سیاهه من تو رو دارم تو تک ستارم، تا که میایی می‌پیچه عطر گل یاس غنچه سرخ لبات به رنگ گیلاس ببین چه زیباس، شیرین شیرین‌ها خانوم‌خانوم ها خوشگل شدی امشب، خندت شکره لب‌هات عسله مثل گل شذی امشب، چه خوشگل چه خوشگل چه خوشگل شدی امشب.
- ماه آسمونم بیا دیگه خوشگلم.
باخنده رفتم طرفش. با دیدن لباس تو تنم یه لبخند زد:
- این به تو بیشتر میاد تا من، از این به یعد مال تو.
- واقعاً؟!
- اوهوم.
- باشه، مرسی.
- قابل ماه آسمون رو نداره.
و لپم روکشید که هر دومون خندیدیم.
سوار ماشین شدیم و راه افتاد سمت دریا، جایی که خیلی آرامش میده به آدم. نزدیک ساحل نگه ذاشت و پیدا شد، من هم پشت سرش پیدا شدم اون هم دزدگیر رو زد و ماشین قفل شد؛ با دیدن دریای آبی که الان به‌خاطر غروب آفتاب حسابی تو دل برو شده بود بدون توجه به آیدین بدوبدو رفتم کنار آب. تا یه وجب پایین‌تر از زانو رفتم توی آب یخِ‌یخ بود، ولی دیگه پام عادت کرد. یهو گرمای دستی رو دور کمرم حس کردم بعدش هم سرش رو گذاشت روی شونم، بوی آیدین رو می‌داد و آرامش حاصل از وجود آیدین… .
تو همون حال چند دقیقه‌ای موندیم که بوسه‌ای روی گونم کاشت و من رو چرخوند سمت خودش، با نگاه آرامش بخشش زل زد تو چشم‌هام یه لبخند هم اومد گوشه لبش.
- گفتی تو شدی دوای دردام روت حساب می‌کنم واسه فردام واسه گرمی لبات بام تو سرما… .
حرفش رو قطع کردم ادامه آهنگ رو خودم خوندم:
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- بقیه رو ول کن اونا همه ادان بدون تو همیشه منو داری بدون نباشی میشم تو خالی… ‌‌.
اون هم ادامه آهنگ رو خودش خوند:
- این‌قدر خوبه همه چی انگار تو خوابیم بیبی بگو هیچ وقت تنهام نمی‌ذاری… .
- تنهات نمی‌ذارم.
- قول؟
- قول‌.
- مردونه؟
- مردونه.
- من این‌جوری قول نمی‌دم.
- پس چه‌جوری قول میدی؟
- این‌جوری.
انگشت اشاره‌اش رو آورد بالا و کشید روی قوس بینیم!
- حالا نوبت توعه‌.
من هم با خنده همون کار رو انجام دادم.
- حالا شد قول مردونه و حسابی.
هردومون خندیدیم.
- خوب از این لحظات رمانتیک بگذریم یکم بازی کنیم.
تا بیام بفهمم چی گفت خم شد و مشتش رو پر آب کرد پاچید رو من، جیغم رفت تا آسمون! با عصبانیت و اخم نگاهش کردم.
- یکم بازی کنیم دیگه.
- الان بازی رو نشون میدم بهت.
کفشم رو درآوردم که خیس شده بود، برداشتم پر از آب کردم افتادم دنبالش و آب رو از کفش ریختم روش که نزدیک بود اون هم جیغ بزنه.
- ایی الان بو پا می‌گیرم من.
- پاهای من بوی گلاب میده‌.
- اسم گلاب پس بد رفته.
- چی گفتی؟ صبر کن.
دوباره پر آب کردم دوییدم دنبالش، این‌‌قدر تو آب این‌ور اون‌ور دوییدیم که هردومون خسته شدیم ولی تا وایساد تا خستگی در کنه آب رو خالی کردم روی هیکل مبارکش.
- چندش بدبخت‌.
- چندش دیگه؟!
- آره چندش.
- منو تو می‌ریم خونه دیگه.
- نه دیگه می‌برمت خونه بابات.
- قبلش تو ماشین حساب رو تصویه ‌می‌کنم.
- اِاِاِ! بدهکارم شدم من؟ تو منو خیس کردی.
- یک، خودت شروع کردی دو، به بوی پای من بی احترامی کردی. حالا فهمیدی که بدهکاری؟
- باشه بابا اصلاً پای خانومم بوی بهشت میده.
- آفرین این شد پسر خوب، حالا بیا بریم سرده.
- آره خیس شدیم سرما می‌خوریم بریم خانومم.
از این‌که بهم میگفت خانومم خیلی کیف می‌کردم.
- هنوز که نشدم.
- چی؟
- خانوم دیگه.
- میشی عزیزم میشی، باید بشی.
- کی گفته باید؟
- من.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- خیلی بی‌خود، یه کاری نکن زنگ بزنم به رهام بگم ازت خوشم نمیاد همه چی کنسله ها.
- شما بدون اجازه من کاری نمی‌کنی.
ایستادم و برگشتم سمتش.
- فعلاً اجازم دست خودمه.
- اونم میاد دست من نگران نباش.
روم رو ازش گرفتم.
- آقای زورگو من زن آیدین نمی‌شم‌.
- چرا نمی‌شی؟
- اگر بشم کشته میشم.
هردومون زدیم زیر خنده.
رسید به من و محکم از پهلو بغلم کرد و دستش رو دور شونم انداخت یه ماچ محکم هم از لپم کرد.
- قربون خانوم خوشگلم برم من.
- اِ خدا نکنه.
یه ماچ دیگه، منتها آروم‌تر… .
رفتیم سمت ماشین حسابی خیس آب کشیده شده بودیم.
- باید برم حمام خیسم بدم میاد.
- منم خیس شدم باید برم حمام.
- اوهوم.
- با هم می‌ریم.
برگشتم سمتش.
- دهنمو باز نکنا.
- باز کن ببینم.
- باز شه که شرف برات نمی‌مونه بذار بسته بمونه، من خودم تنها به زور میرم حمام تو کجا با من بیایی؟
- باشه عب نداره ولی از بعد ازدواج منو تو باهم می‌ریم دوتایی کلی هم شیطونی می‌کنیم، چه‌طوره؟ هوم؟
از خجالت قرمز شدم و عصبی نگاهش کردم اخم‌هام رو کشیدم تو هم و چشم‌هام رو زیر کردم:
- یه کار نکن شیطونی رو از یادت ببرم ها.
زد زیر خنده و بلندبلند خندید! باورم نمی‌شد!
آیدین داشت این‌جوری با صدای بلند می‌خندید.
- چه خوبه که می‌خندی، فکر می‌کردم دندون نداری نمی‌خندی.
دوباره زد زیر خنده.
- اون موقع دلیلی واسه خنده نداشتم این یک، بعد رفتم کاشتم.
- چیو؟
- دندون دیگه.
هردومون خندیدیم.
- یکم تندتر برو یخ کردم.
- چشم رو چشم‌های کورم.
- چشم‌های کورت بی بلا.
دوباره خندیدیم… .
وقتی ماشین وایساد زود از ماشین پیاده شدم و رفتم جلو در منتظر شدم بیاد در رو باز کنه، ماشین و پارک کرد تو حیاط و اومد سمتم دستش رو گذاشتم رو کمرم و من رو به خودش چسبوند، در رو باز کرد و رفتیم تو.
- من میرم حمام.
- دوباره آب داغ و ول نکنی، این دفعه می‌میری ها.
- توام که از خدات.
- کی گفته از خدامه، دور از جون.
- اونو نمی‌گم از خداته دیگه باز گیر کنم.
- چه‌طور؟!
- میایی منو از حمام درمیاری کلی کیف می‌کنی دیگه.
یهو زد زیر خنده.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- ها؟ دیدی!
- به خدا من اون دفعه حتی نگاهتم نکردم، باور کن.
- باشه باور کردم.
- ولی این دفعه قول نمی‌دم.
با حرف خودش زد زیر خنده.
- فکرهای بی‌خود نکن این دفعه شده با آب سرد دوش می‌گیرم آب داغ و باز نمی‌کنم.
هنوز داشت می‌خندید، رفتم تو همون اتاق، گشتم دنبال وسایلم و تو یه قسمت کمد آیدین پیداش کردم. برداشتم و لباس و حوله برداشتم رفتم سمت حمامش که تو درگاه اتاق ظاحر شد!
- هان؟!
- لباست چسبیده به بدنت آدم و وسوسه می‌کنه.
- بی‌شعور هیز گمشو برو بیرون.
خندید.
- به خانوم خودم هیزی می‌کنم به تو چه؟
- بروبرو تا نزدم صدای حیوون نجیب و بدی.
با خنده گفت:
- قربونت برم برو زود بیا منم برم.
- باشه.
رفتم تو حمام لباس‌هام رو کندم و رفتم زیر دوش، صدام رو انداختم تو کله‌ام:
- میگه منو دوستم جا نمی‌شیم توی بنزو، خیالی نی میگم بکشن بیرون اون رنجورنجورنجورنجورنجورنجورنجورنجو، همین الان بیبی تکست داده اوکی شد، پَه این‌جا می‌پاچن همه من می‌پاچم جنسوجنسوجنسوجنسوجنسوجمسوجنسوجنسوجنسو.
هنین‌جوری برای خودم از هر آهنگی دو بیت می‌خوندم می.رفتم آهنگ بعدی، بالاخره دوش گرفتم، حوله رو پیچیدم دور خودم از دور بازو تا زانوهام رو پوشوند، در رو باز کردم ولی یه باد اومد لرز کردم! رفتم بیرون سمت لباس‌هام آیذین رو تخت دراز کشیده بود و تو گوشیش بود، به من نکاه کرد دوباره سرش رو کرد تو گوشی. یه لبخند شیطانی اومد رو لب‌هاش.
- حالا نظرت چیه برای تلافی همع کارات الان یکم شیطونی کنم حالت جا بیاد؟ هوم؟!
- بی‌شعور کثا*فت گمشو برو بیرون لباس بپوشم.
- جام خوبه راحتم.
- من ناراحتم گمشو.
- من راضی خدا راضی گور بابای ناراضی.
زد زیر خنده.
- حالا گور بابای من دیگه؟
با خنده نگاهش رو دوخت به چشم‌هام.
- چی میشه هر چه زودتر مال من شی.
یه مکث کرد و بعد دوباره با شیطنت گفت:
- که راحت بتونم هر کاری باهات خواستم بکنم.
- تو غلط می‌کنی هر کاری خواستی با من کنی.
- چرا؟ دیگه اون موقعه زن منی نمی‌تونی جلومو بگیری.
- عو*ضی گمشو پاشو برو بیرون بذار لباس عوض کنم.
اومد سمتم و گونم رو بوسید:
- قربون خانوم خجالتیم برم من الهی.
- خدا نکنه اعه.
ازم دور شد.
 
بالا پایین