جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [رگِ خواب] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط itszari. با نام [رگِ خواب] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 817 بازدید, 20 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع [رگِ خواب] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع itszari.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط itszari.
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
و زندگی
چشمان تو را؛
حتی خیالات تو را
از من گرفت.
و نگذاشت
لحظه‌ای
در کنار تو
با دستانت،
با چشمانت،
حتی با خیالاتت
اندکی زندگی کنم.
این نامش
زندگی نیست.
جهنم است.
جهنمی که
ظاهرش زندگی‌ست
باطنش جهنمِ بی‌تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
بی‌قراری،
وقت به وقت
سراغم را
می‌گیرد‌
دلم
همانند سایه
و دستانم
همانند رگ
ردت را می‌گیرد.
قلبم، قلبت را
دنبال کرده است.
چشمانم،
قلبم،
دستانم
و حتی خواب‌هایم
رگ خوابت را می‌داند.
هر جا بروی
سایه به سایه،
دیوار به دیوار
دنبال توام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
در گذر دلالان
دستانت را،
حتی مسیرت را
با اشتیاق
و عشق درونم
طی می‌کنم.
سر چهار راهِ قلبم
کَسی از من می‌پرسد:
- خسته نشده‌ای؟
خنده‌ای زیبا
صورت پر از غمم را
قاب می‌گیرد.
پای تو در میان باشد
و من
خسته‌گی بشناسم؟
من برای رسیدن به تو
هفت آسمان که سهل است.
تا جهنم می‌روم
تا بلکه یک دقیقه
آن روی زیبایت را
ببینم
و نظاره‌گرِ
این نقاشی زیبایِ
خداوند باشم!
خدا پارتی بازی کرده است.
زیرا این همه زیبایی؛
آن هم یک‌جا و بی‌عیب
کار انسان نیست.
فقط کار خداست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
تو را
فراموش نخواهم کرد.
سال‌های با تو را
هرگز فراموش نخواهم کرد.
تنها کَسی که
رگ خوابم را
می‌داند و
هرگز فراموشش
نخواهم کرد؛
تویی!
دریا را
غروب کافه‌ها را،
نم باران را،
کوچه‌های خاک خورده از باران را،
خط‌های جاده‌ها را
فراموش نخواهم کرد.
زیرا؛
همه جا با تو
خاطره‌سازی کرده‌ام!
خود را
فراموش می‌کنم.
اما تو را
و بودن با تو را
هرگز!
تو با همه چیز
حتی زندگی‌ام
آمیخته شده‌ای... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
نمی‌گذارم بی‌تو،
همه چیز برایم
این چنین عادی شود.
پنجره‌ای که
به عشق تو
هر روز باز می‌شود،
بسته شود.
و نسیم خنکی که
به لطفِ تو
گونه‌هایم را
نوازش می‌کند
ناپدید شود!
نمی‌گذارم
غروب جمعه
از ذهنم
پاک شود.
نمی‌گذارم پاییز را
فقط و فقط
با تقویم هر سال
به یاد بیاورم!
با تو
هر لحظه و دقیقه
و ساعت‌ها را
به یاد دارم.
نمی‌گذارم
روزی زندگی
جوری دسیسه‌چینی
کند که
نگذارد تو را ببینم.
و نمی‌گذارم روزی
دل‌تنگ دستانت،
دل‌تنگ چشمانت،
و دل‌تنگ آغوشت
شوم، تو همیشه
در کنار من
حضور داری.
تو مجنون منی و
من لیلای تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
در جنگل
در آن سویِ نی‌زار،
پرنده‌ای بال شکسته
با بغض که
راه گلویش را
سد کرده است.
چشمانش را
بارانی کرده است.
اندوهگین آواز می‌خواند.
انگار چیزی
در این میان
یادش آمده است!
که باید او را
همین روزها
فراموش می‌کرد.
اما نتوانست
او را به یاد آورد.
و به عشق آن
باز در نی‌زار
آواز سرود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
نمی‌خواهم روزی
تو را فراموش کنم؛
تویی را که
هر بار با حضورت در کنارم
همگان را
به فراموشی می‌سپردم!
تویی را که
رگ خوابم
دستت است.
نمی‌خواهم روزی
همانند آن بچه فقیری که
میان کوچه پس کوچه‌ها
دنبال کَسی می‌گردد
تا کاشانه‌ای را
به عنوان سقف
به او هدیه دهد.
نمی‌خواهم بی‌تو
آواره‌ی این کوچه و خیابان
شوم، اما با تو
هر لحظه را
حتی گوشه‌ی خیابان
حتی در خانه‌ای کاه‌گلی
دوست دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
فراموشی
زمان می‌خواهد؛
حتی
زمان می‌برد.
اما من
آن زمان را
صرف تو کردم.
صرف عاشق شدن تو،
صرف لبخند زیبای تو
دیگر مگر زمانی باقی ماند؟
اما چه خوب است.
با تو
با دستان تو،
با خوبی‌های تو،
حتی عشق تو
همگان را
حتی بدی‌های‌شان را
به فراموشی سپردم!
با حضور تو
زمان برای همه چیز
فراهم شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
همان‌قدر قوی،
همان‌قدر تنها!
همان‌قدر بی‌‌حس،
همان‌قدر بی‌کَس!
زندگی‌ این است؟
مرگ را طلب می‌‌‌‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
گاه باید روئید؛
همانند گل شکفت!
آن لحظه که باران
دست نوازش را
بر روی گیسوانت می‌کشد،
گاه باید خندید
بر غمی که، پایان ندارد.
گاه باید بلندتر از قبل خندید
چون این دنیا
غمش هرگز پایان ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین