- Jul
- 1,004
- 14,350
- مدالها
- 2
- بیا بگیر.
چشمان بیحالش را باز کرد و نگاه سرخش را به سیگاری که در دستان نیلوفر بود دوخت.
- من مسکن خواستم، این چیه؟
جای نیلوفر سیمین جواب داد:
- تو که سیگار میکشی، این یه خورده از اون قویتره. معلومه حالت خوش نیست، یه چند تا پک که بزنی هم دردت رو میخوابونه هم یکم شنگول میشی. بگیر بکش، نترس.
با تردید، دست برد و سیگار را گرفت. مهم نبود داخل سیگارش چه بود؛ تنها چیزی را میخواست که کمی آرامش کند، که کمکش کند چند ساعتی از آنهمه فکر و درد و عذاب فارغ شود. نیلوفر فندک را زیر سیگارش گرفت؛ سرخیِ انتهای سیگار به کشیدن وسوسهاش میکرد. سیگار را بین لبهایش گذاشت و پک محکمی زد. دودش را داخل دهانش نگه داشت و چشمانش را بست. درد سرش کم و کمتر میشد و در سرش احساس سبکی داشت. انگار که تنش هیچ وزنی نداشت؛ حالش خوب بود و نبود. چشمانش خمار و لبخندی کنج لبهایش جا خوش کردهبود. سیمین که خودش هم مشغول کشیدن سیگار بود با دیدن حالش قهقهای سر داد و گفت:
- روبهراهی پری خانوم؟
آخرین پک را به سیگارش زد و انتهایش را میان مشتش فشرد. آرام پلکی زد و با سرخوشیِ کاذبی که به سراغش آمدهبود گفت:
- عالیام! این سیگارِ توش چی بود؟
نیلوفر نگاه نگرانش را به سیمین دوخت. سیمین جواب داد:
- این یه رازه.
او هم همراه با سیمین قهقه زد. حالش عجیب خوش بود و تمام مشکلات و دردهایش فراموشش شدهبود. خودش را به پشتی تکیه داد و پاهایش را دراز کرد. تمام دور و اطرافش را انگار مه خوشرنگی گرفتهبود و تمام مشکلات و گرفتاریهایش را پوشاندهبود. سرش را به دیوار تکیه داد و نگاه خمارش را به سیمینی که مثل او شاد و سرخوش شدهبود دوخت.
- نیلو... پاشو برو اون گوشیت رو بیار یه آهنگ بذار یه خورده با این آبجیمون قر بدیم، دلمون وا شه.
نیلوفر اخم در هم کرد.
- ول کن سیمین حاجخانوم و شوهرش میشنون.
سیمین پوف پر تمسخری کشید.
- اونا که بغل گوششون توپم در کنی نمیشنون.
سیمین قهقه زد و از خندهاش او هم به خنده افتاد. خندههایش انگار دست خودش نبود و به طرز عجیبی لبهایش مدام برای خندیدن کش میآمد. شالش را از سرش کشید و دکمههای مانتوی مشکیاش را گشود. گوشهی لباسش را گرفت و خودش را باد زد. به شدت گرمش شدهبود؛ انگار که درون تنش آتشی به پا شدهبود. با بدخلقی غرید:
- پنجره رو باز کن نیلوفر دارم آتیش میگیرم.
نیلوفر غری زیر لب زد و به سمت تک پنجرهی هال رفت و آن را گشود. دستی به گردن خیس از عرقش کشید؛ تپشهای قلبش محکم و کوبنده و نفسهایش تند شدهبود.
چشمان بیحالش را باز کرد و نگاه سرخش را به سیگاری که در دستان نیلوفر بود دوخت.
- من مسکن خواستم، این چیه؟
جای نیلوفر سیمین جواب داد:
- تو که سیگار میکشی، این یه خورده از اون قویتره. معلومه حالت خوش نیست، یه چند تا پک که بزنی هم دردت رو میخوابونه هم یکم شنگول میشی. بگیر بکش، نترس.
با تردید، دست برد و سیگار را گرفت. مهم نبود داخل سیگارش چه بود؛ تنها چیزی را میخواست که کمی آرامش کند، که کمکش کند چند ساعتی از آنهمه فکر و درد و عذاب فارغ شود. نیلوفر فندک را زیر سیگارش گرفت؛ سرخیِ انتهای سیگار به کشیدن وسوسهاش میکرد. سیگار را بین لبهایش گذاشت و پک محکمی زد. دودش را داخل دهانش نگه داشت و چشمانش را بست. درد سرش کم و کمتر میشد و در سرش احساس سبکی داشت. انگار که تنش هیچ وزنی نداشت؛ حالش خوب بود و نبود. چشمانش خمار و لبخندی کنج لبهایش جا خوش کردهبود. سیمین که خودش هم مشغول کشیدن سیگار بود با دیدن حالش قهقهای سر داد و گفت:
- روبهراهی پری خانوم؟
آخرین پک را به سیگارش زد و انتهایش را میان مشتش فشرد. آرام پلکی زد و با سرخوشیِ کاذبی که به سراغش آمدهبود گفت:
- عالیام! این سیگارِ توش چی بود؟
نیلوفر نگاه نگرانش را به سیمین دوخت. سیمین جواب داد:
- این یه رازه.
او هم همراه با سیمین قهقه زد. حالش عجیب خوش بود و تمام مشکلات و دردهایش فراموشش شدهبود. خودش را به پشتی تکیه داد و پاهایش را دراز کرد. تمام دور و اطرافش را انگار مه خوشرنگی گرفتهبود و تمام مشکلات و گرفتاریهایش را پوشاندهبود. سرش را به دیوار تکیه داد و نگاه خمارش را به سیمینی که مثل او شاد و سرخوش شدهبود دوخت.
- نیلو... پاشو برو اون گوشیت رو بیار یه آهنگ بذار یه خورده با این آبجیمون قر بدیم، دلمون وا شه.
نیلوفر اخم در هم کرد.
- ول کن سیمین حاجخانوم و شوهرش میشنون.
سیمین پوف پر تمسخری کشید.
- اونا که بغل گوششون توپم در کنی نمیشنون.
سیمین قهقه زد و از خندهاش او هم به خنده افتاد. خندههایش انگار دست خودش نبود و به طرز عجیبی لبهایش مدام برای خندیدن کش میآمد. شالش را از سرش کشید و دکمههای مانتوی مشکیاش را گشود. گوشهی لباسش را گرفت و خودش را باد زد. به شدت گرمش شدهبود؛ انگار که درون تنش آتشی به پا شدهبود. با بدخلقی غرید:
- پنجره رو باز کن نیلوفر دارم آتیش میگیرم.
نیلوفر غری زیر لب زد و به سمت تک پنجرهی هال رفت و آن را گشود. دستی به گردن خیس از عرقش کشید؛ تپشهای قلبش محکم و کوبنده و نفسهایش تند شدهبود.
آخرین ویرایش: