- Sep
- 2,671
- 7,017
- مدالها
- 2
-خواهیمدید،میخواد چکار کنه؟
سیاوش سکوت کرد
یهو پریدم:
-راستی،قبل از اینکه بیامبا یکپسر گنده روبه رو شدم نزدیکبودزیرماشینلهش کنم.
سیاوش با کنجکاوی منتظر بودحرف هایم را ادامه بدم.
با حرص بیشتری ادامه دادم:
-عجیب پسری بودفکر کنم از نیروی انتظامی باشه
***
《اززبان سوم شخص》
رها باحرص درباره امیرعلی صحبت می کرداما سیاوش فکرش درگیر بود.درگیر محموله جدیدمحموله ایی از ترکیه می آید، مسئولیت زیر دوش سیاوش بودسیاوش با خنده به حرف های رها گوش می دهد:
- من نمی دونم،این پسر اینقدر پرو بود که نگو.
سیاوش خنده ایی کردرها را محکم در آغوش گرفت
بوسه ایی به موهایش کاشت رها در حس آرامشپیدا کردبابوسه سیاوش
در دلش گفت:
-اینمرد چقدر دوست داشتنی بود.
گوشی سیاوش در جیب اش لرزید،ازکنار رهابلندشدبا اجازه ایی گفت و از اتاق خارج شد.
رها مشکوک به جای خالی سیاوش نگاه می کرد.کی بودزنگ زده که سیاوش نمی خواهدمن مکالمه هایش رابشنوم
نکندسیاوش خ*یانت می کند.
سیاوش از کافه خارج شدو رها را باکلی فکر تنها گذاشت
گوشی اش را جواب دادصدای مهدی راننده کامیونمحموله در گوش اش پیچید:
-سلام قربان محموله جدیدهفته دیگردرتبریز می رسد.
سیاوش لعنت بر خودش گفت وقتزیادی ندارد.باید پلیس دور بزند.اینافسر امیر علی همیشه دنبالش بودرها دراتاق باحرص پاهایش را تکان می دهد.هزارتا فکر در مغزش می جنگد
نکنه سیاوش با یک دختری قرار می گذارد؟
مگرمن برایشچی کمگذاشتم؟
عشق چندین ساله ما؟
نکنه من سرد شدم
کلافه مغنه اش را عقب داد، موهایشدور سرش ریخت.خسته از انتظار بلند شداز اتاق خارج شد به اطراف نگاه کرد
دنبال سیاوش گشت اما پیداش نکرد
با عصبانیت کیفش رابرد از کافه خارج شد.
سوار ماشینش شد،رفت.
سیاوش سکوت کرد
یهو پریدم:
-راستی،قبل از اینکه بیامبا یکپسر گنده روبه رو شدم نزدیکبودزیرماشینلهش کنم.
سیاوش با کنجکاوی منتظر بودحرف هایم را ادامه بدم.
با حرص بیشتری ادامه دادم:
-عجیب پسری بودفکر کنم از نیروی انتظامی باشه
***
《اززبان سوم شخص》
رها باحرص درباره امیرعلی صحبت می کرداما سیاوش فکرش درگیر بود.درگیر محموله جدیدمحموله ایی از ترکیه می آید، مسئولیت زیر دوش سیاوش بودسیاوش با خنده به حرف های رها گوش می دهد:
- من نمی دونم،این پسر اینقدر پرو بود که نگو.
سیاوش خنده ایی کردرها را محکم در آغوش گرفت
بوسه ایی به موهایش کاشت رها در حس آرامشپیدا کردبابوسه سیاوش
در دلش گفت:
-اینمرد چقدر دوست داشتنی بود.
گوشی سیاوش در جیب اش لرزید،ازکنار رهابلندشدبا اجازه ایی گفت و از اتاق خارج شد.
رها مشکوک به جای خالی سیاوش نگاه می کرد.کی بودزنگ زده که سیاوش نمی خواهدمن مکالمه هایش رابشنوم
نکندسیاوش خ*یانت می کند.
سیاوش از کافه خارج شدو رها را باکلی فکر تنها گذاشت
گوشی اش را جواب دادصدای مهدی راننده کامیونمحموله در گوش اش پیچید:
-سلام قربان محموله جدیدهفته دیگردرتبریز می رسد.
سیاوش لعنت بر خودش گفت وقتزیادی ندارد.باید پلیس دور بزند.اینافسر امیر علی همیشه دنبالش بودرها دراتاق باحرص پاهایش را تکان می دهد.هزارتا فکر در مغزش می جنگد
نکنه سیاوش با یک دختری قرار می گذارد؟
مگرمن برایشچی کمگذاشتم؟
عشق چندین ساله ما؟
نکنه من سرد شدم
کلافه مغنه اش را عقب داد، موهایشدور سرش ریخت.خسته از انتظار بلند شداز اتاق خارج شد به اطراف نگاه کرد
دنبال سیاوش گشت اما پیداش نکرد
با عصبانیت کیفش رابرد از کافه خارج شد.
سوار ماشینش شد،رفت.
آخرین ویرایش: