جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [زندگی لجباز] اثر «مرام فواضلی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط MARYM.F با نام [زندگی لجباز] اثر «مرام فواضلی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,058 بازدید, 36 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [زندگی لجباز] اثر «مرام فواضلی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع MARYM.F
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
همه چیز را بررسی کرد تا در کارهایش مشکلی پیش نیاید.
سیاوش به این‌محموله خیلی امیدوار بود.
پول زیادی می توانست بدست آورد و رضایت پدربزرگ و پدرش را.
سیاوش از انبار آمد بیرون
مدتی گذشت با رها صحبت نکرده بود. این‌دلسرد شدن رها باعث تعجبی اش شده بود.
کسی بی دلیل در چشم بهم زدنی دلسردو دور می شود؟.
به صفحه موبایلش خیره شد عکس دونفره خودش و رها جلوی چشمش نمایان شد.
لبخندی زد برای‌صحبت کردن‌با رها دلش تنگ‌شده است.
ولی غرور اجازه زنگ زدن را بهش نمی داد
خودش را کوچک می کند.‌
موبایلش را خاموش کرد.سعی‌کرد بخوابد
چشم هایش‌را بست.
کمی فکر کردن به نقش و بررسی‌آن، در مغز خود چشم هایش گرم شدند و به خواب فرو رفت.

《رها》
صبح شد. از جایش بلند شد اولین‌روز کاریش بود.
استرس‌خاصی تو دلش بود، هنوز به پدربزرگش نگفته است.
یک‌لباس‌اداری سیاه پوشید، شیک‌وساده
پوشید.
به سمت‌آشپزخانه رفت، همه خانواده سرمیز نشسته بودند.
سلامی کرد و روبه روی محمودخان نشست.
یک سرفه مصلحتی زد محمودخان نگاهی به رها انداخت.
رها من من کرد وگفت:
-من کار در یک‌مدرسه پیدا کردم امروز اولین‌روز کاری ام

قاشق را درمشقاب بامحکم گذاشت و داد زد:
-مگر من‌نگفتم قرار نیست کار کنی.

بلند شدم و گفتم:
-من زن مستقلی هستم و کسی حق تداخل در کار من ندارد گفتم تا بدانید

کیفم را برداشتم.صدایش قبل از خارج‌شدن‌را شنیدم،گفت:
-این دختر حق نداره پاش دیگر بذاره تو اتاق.
بدون‌توجه به حرف هایش. خارج‌شد و به سمت ماشینش رفت قبل از سوار شدن.
گوشی اش زنگ‌خورد، سیاوش بود با اکراه به گوشی‌نگاه کرد.
دلش نمی خواهد جوابش را بدهد اما خیلی تابلو می شد.
خودش می‌دانست رفتارش با سیاوش عوض شد و سیاوش متوجه رفتار سرد رها شد.
سیاوش ناامید گوشی‌را خاموش کرد.
( کاش جواب می دادی)
وبه سمت کافه حرکت کرد.
رها نرسید جواب بدهد شانه ایی بالا انداخت و سوار ماشین شد.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
سوار ماشین شد.
اولین‌روز کاریش بودخیلی استرس داشت.
به مدرسه رسید.ماشین کنار مدرسه پارک کرد پیاده شد.
واردمدرسه شد
محیط کاری برایش تکراری بود.
صداهای بچه هاهیجانش را دوبرابرکرده است.
بامتانت وارد دفتر مدیر شد.
خانم شکوهمندبه استقبال معلم جدیدآمد با لبخندهمیشگی با نگاه نافذش روبه روی رها ایستاد.
رها دستش را دراز کردوبامدیرسلام کرد.
مدیر باخوش رویی رها را راهنما کرد:
- بیا اینجاعزیزم بادبیران آشنات کنم.
رهاداخل دفتر شد روبه روی عده ایی از دبیران ایستاد لبخند به لب هایش بوده است سلام بلندی کرد که توجه دبیران رابه خودش جلب کرد.
مدیرروبه دبیران کرد گفت:
- دبیرجدید خانم رهامیرطاهری هستند
دبیرها به رهاخوش آمدگویی کردند.
رها روبه مدیرشکوهمند کرد وگفت:
-میشه برنامه کلاس ها رابه من‌بدهید؟
مدیر استقبال کردوبرنامه راداد به دست رها.
رها به سمت کلاس رفت،واردکلاس شده
همه دخترا بلندشدند صلوات فرستادند.
رهاخیلی جدی شروع کردن توضیح دادن روش درسی‌خودش:
-اول شروع سال تحصیلی راتبریک می گوییم،امیدوارم سال خوبی کنارهم داشته باشیم.هرهفته پرسش داریم ودریک ماه امتحان خواهم گرفت.دوستانه این سفر را به پایان می رسانیم جایی نیاز بودجدی رفتارخواهم کرداما امیدوارم مرا در جدیت نبینید.

دفترچه اش را درآورد.شروع به نوشتن اسم های دخترا
نوبت به دختری رسید،صورتش برایش آشنا بودامابه یاد نمی آورد کجااین صورت رادیده است.
-نام کاملت چیه؟

دخترک باخوش رویی وخنده بر لب گفت:
- خانم،مریم بیرامند هستم.
خیره شد به صورتش برایش گنگ بود.
سرش راتکان داد اسمش رانوشت دفترچه رابست.شروع کردبه درس دادن.

***
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
ساعت شش جلوی کافه نشسته بودهنوزپیاده نشد. منتظربود همان شراره برسد دودل بودبرای کاری که می‌خواهد انجام بدهد.
ترس داشت می دانست این راهی که قراراست برودبازگشتی ندارد
و خانواده اش راازدست می دهد
اما می تواند خانواده های زیادی نجات بدهد.
وجدان داشت،وجدانش زنده است.
چشم هایش به شراره خورد ازماشین تاکسی پیاده شد تنها بودخیال رها آسوده شد
کمی صبرکرد،شراره واردکافه شد
ده دقیقه شراره رامنتظرگذاشت.
ازماشین پیاده شد،موبایلش راروی ظبط صوتی گذاشت.
واردکافه شد،باچشم هایش دنبال شراره می گشت،شراره رادرآخرین میزسمت چپ پیدا کرد بااخم های درهم به سمتش رفت.
شراره بادیدن رهالبخند گرمی‌زد.بلندشد
رهانزدیک شد باهم‌دست دادند رها روبه روی شراره نشست،شراره بدون هیچ معطلی می خواست سرصحبت هاراباز کند ترس از پشیمانی رهاداشت.‌وگفت:
-خب گفته بودی یه چندتاشرط داری گوشم باتو!

رها گفت:
-من نمی خواهم،بلایی برسرخانواده ام بیاد.
شراره گفت:
-من‌دروغی به تو نمی گویم،پدربزرگت،پدرت.. .همه شون به جز خودت مادرت خواهرت گناهی ندارید
اینا می افتند زندان.

رها متفکرانه به شراره خیره شدمی دانست قراره بیافتندزندان ولی هرچی باشندخانواده اش هستند.ازخون جگر خودش
نمی تواند رو این چشم‌ببندد.
کمی تردد داشت شراره تردیدرا از روی چشم های رهاخواند
شراره بایداین تردید ازبین ببرد:
-رهاجان خودت بهتر می دانی کارخانواده ات در چه زمینه ایی هست،خودت کمک نکنی مطمئن باش ما کاری می کنیم که اونا را دستگیر کنیم.
ولی خودت الان فهمیدی می خوای عذاب وجدانت چکار کنی؟

تصویردخترک۱۴ساله جلوی چشم های رها آمد
چشم هایش بست باکراهت گفت:
-قبوله.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
شراره بارضایت به رهانگاه کرد.امارهاترس داشت از کاری که می خواهدانجام بدهد ازنتیجه کارهایش!اماکاش هیچ وقت تصویر دخترهای نوجوان رانمی دید.
شراره گفت:
-خب رهاجان‌من دراسرع وقت باهات تماس‌می گیرم وبا تیم‌آشناتون می کنم.
رهاباشه ایی گفت وشراره رفت.
رهابه جای خالی شراره خیره شدقراراست باپدربزرگش دربیافتد آیا می تواند؟این سوالی برایش جواب نداردچشم هایش‌رابست در دلش گفت:هرآنچه قراراست بیافتد می افتداین راهی که رفتم بازگشتی ندارد‌.
بلندشدازکافه اومدبیرون به صفحه گوشی‌نگاهی کردتاالان ظبط می کردهمه صحبت های شراره را.
ازحالت ظبط برداشت،به آخرین تماس هارفت آخرین باری که سیاوش زنگ زده بودهمان صبح است.
دلش برای سیاوش‌تنگ شده است.اما نمی خواهد باهاش صحبت کندشایدترس داردبه خودش اعتماد ندارداگرعصبی بشودمی داند همه چی‌را لومی دهد.
سوارماشین شدبه سمت خانه حرکت‌کرد.
به خانه رسید،ازماشین پیاده شدوارده خانه نشددلش هوای پاک می خواست به سمت حیاط پشتی شان رفت روی تاب نشست،شروع کرد به هل دادن خودش
یادروزاول که اومد افتاد،چقدر هیجان داشت ولی الان کاش پاشو نمی گذاشت تو ایران
آلمان برایش بهتربود،دل تنگی هایش برای خانواده اش وسیاوش روزهای دانشگاهیش
دلش برای آلمان تنگ شده بود.
صدای پای کسی شنیدباز یادسیاوش افتاد سرش را کج کرد.فرنوش دید
باموهای بلوندیش
فرنوش نزدیکش شدبالبخندگفت:
-خانم هواسرداست بیاید داخل.
رهاجوابی بهش ندادفرنوش شروع کرد به گل ها آب دادن
رها به اندام قدبلندفرنوش‌نگاه کرددختر جذابی بودخیلی.
رها گفت:
-فرنوش‌درس می خونی؟
فرنوش برگشت و جلوی رهانشست حس می کرد رهاشبیه مادرش نیست رهادختری مغرور نیست شاید بخاطر اینکه هم سن سال هستندراحت می تواند باهم صحبت کند.
گفت:
-پارسال تموم کردم،الان می خوام برم کلاس های کامپیوتری
رها هم علاقه به کامپیوتردارد
گفت:
-عه کجاس؟
فرنوش خواست جوابش رابدهداماصدای مادر رها حرفش راقطع کرد.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
مادر رها نزدیک شان‌شدبااکراه زیادبه فرنوش نگاه کرد روبه رهاکردگفت:
-دخترم چرا بااین‌نشستی؟
رها ازتلفظ مادرش چندشش شدبه مادرش نگاه نکرد همچنان به فرنوش خیره بود.
معلوم بود‌فرنوش دلخورشد ازجمله مادرش.
سرش پایین بود.
رهابه مادرش نگاه کردگفت:
-اول مادراین‌اسم داره،فرنوش
دوم رفیقمه داریم باهم صحبت می‌کنیم.

مادر رها توقع همچنین رفتاری از رها نداشته‌بود وگفت:
-حالا برای یک‌خدمتکار روی مادرت می‌ایستی اینطوری باهاش حرف می زنی؟
رها چشم هایش را می بندد،بلند شد،فرنوش به دنبال رها بلند می شود آروم ساکت به صحبت های مادر و دختر گوش می دهد،رها گفت:
-مادرمن،کی به روتون ایستادم ای خدا لطفا مامان من مثل تو نیستم برای آدم ها ارزش قائلم.

مادررها خشمگین می شود و روبه فرنوش می کنه و گفت:
-خدمتکار حواست باشد دیگر دور بر دخترم نبینمت.
فرنوش سرش را تکان داد وگفت:
-چشم خانم.
باعصبانیت رها پاهایش را تکان می داد،عصبی دستی به موهایش و می کشد چشم هایش را می بندد و بلند فریاد می زند:
-بس کن مامان به توچه اصلا.

فرنوش و مادر رها،باتعجب به رها خیره شدند.
فرنوش کنار رها می رود و در گوش رها زمزمه می کند:
-عزیزم من می روم نمی خوام بامادرت دعوا کنی،بعداًهمدیگر را می بینیم.
رها سرش را تکان می دهد و فرنوش با اجازه ایی میگه و میره.
مادر رها دستش را به معنای مسخره تکون میده و‌گفت:
-چشمم روشن رها خانم سرمادرت بخاطر ی خدمتکار داد میزنی.
رها باپشیمانی به مادرش نگاه می کند و گفت:
-ببخشید یک دفعه کنترلم را ازدست دادم،ولی لطفا درکارهایم دخالت نکن.

وبه سمت خانه حرکت می کند.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
پروانک(:✓
کاربر ممتاز
Sep
2,671
7,017
مدال‌ها
2
رها روی تخت دراز می کشد و صفحه موبایلش راباز می کند و به عکس دونفره خودش و سیاوش نگاه می کند،چشم هایش پر از اشک می شوند دلش برای سیاوش خیلی تنگ شده است.
موبایل را روی سی*ن*ه اش می گذارد و آن را فشار می دهد،چشم هایش خیس می شوند.
***
باصدای گوشی چشم هایش راباز می کند،شب شده بود.
نشست،دنبال گوشی می گشت.به صفحه گوشی نگاه کرد شماره سیاوش رو‌نمایان شد،لبخندی زد ودکمه جواب را زد
صدای الو گفتن سیاوش در گوشش پیچید و لبخندی را به لب هایش کاشت.
بغض گلویش آن را خفه می کرد.
سیاوش پشت خط نفس عمیقی می کشد و گفت:
-رها،نفسم تو چت شده؟چرا از من داری دور میشی؟
رها دستی روی سی*ن*ه اش می گذارد،به اشک هایش اجازه ریختن داد.
نفس نفس می زد
حال هر دوشان بد بود.
سیاوش گفت:
-دلم‌برای صدات‌تنگ شده.دلم‌واسه آغوشت تنگ شده!چقدر نامردی رها.
وقطع کرد.
رها روی شکمش دراز می کند و صورتش را روی بالش می گذارد و جیغ خفه ایی می کشد.
بلند شد گوشی اش را برمی دارد،به اسم سیاوش نگاه کردم دلش می خواهد به سیاوش زنگ بزند اما رها دشمن‌شد برای سیاوش گوشی را می اندازد روی تخت و به سمت کمد می رود.لباس های بیرونی اش را در می آورد و می پوشد به شراره زنگ زد.
صدای شراره درگوش رها پیچید گفت:
-الو جانم رها جان.
رها گفت:
-من باید چکار کنم؟
شراره مکث کرد نمی دانست چه بگوید از طرفی هنوز به امیرعلی توضیحات کامل نداده
صدای الو...الو گفتن رها،ریشه افکار شراره را قطع کرد.
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: MARYM.F
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین