جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اورانوس با نام زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,808 بازدید, 46 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
پارت۹
خواهر من سارا با همه مزیت‌های جوانی، که به طرز عجیبی کم‌تر قابل انعطاف بود، او عدالت کامل را در مورد خصوصیات عالی قلب پسکا رعایت می‌کرد.
اما او می‌توانست به‌خاطر من او را به طور ضمنی نپذیرد، همان‌طور که مادرم او را پذیرفت.
جزيره‌ی مفاهیم شایستگی در طغیان دائمی علیه قانون اساسی پسکا به وجود آمد، تحقیر ظواهر! و او همیشه کم و بیش پنهان بود.
از آشنایی مادرش با یک خارجی کوچک و عجیب غریب شگفت زده شد.
من مشاهده کردم، نه تنها در مورد خواهرم، بلکه در موارد دیگر، که ما از آن هستیم؛ نسل جوان به اندازه برخی ما بزرگت‌ترها دل‌چسب و پر تحرک نیستند.
من دائماً افراد مسن را می‌بینم که از چشم انداز بعضی‌ها برافروخته و هیجان زده شده‌اند.
لذت مورد انتظار که در مجموع نوه‌ها نمی‌توانند آرامش آن‌ها را خفه کنند.
من تعجب می‌کنم، که آیا ما هم اکنون دختر و پسر‌های واقعی هستیم که به سالمندان در زمان خود بودند؟ آیا پیشرفت بزرگی در آموزش و پرورش نیز حاصل شده است؟
گام بلند! و آیا ما در این روز‌های مدرن، کم‌ترین چیز در جهان هستیم که خیلی خوب تربیت شده؟
بدون تلاش برای پاسخ قاطع به این سوالات، حداقل ممکن است یادداشت کنم که هرگز مادرم و خواهرم را با هم در جامعه پسکا ندیدم، بدون آن پیدا کردن مادرم زن جوان‌تر از این دو.
به همین مناسبت برای مثال، در حالی که بانوی من از ته دل می‌خندید و به طرز رفتار پسرانه که به داخل سالن رفتیم، سارا با ناراحتی داشت قطعات شکسته را جمع می‌کرد؛ تکه‌های فنجان چای که پروفسور از روی میزش جدا کرده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
پارت۱۰
سرعت پیشروی برای ملاقات با من در درب مادرم گفت:
- نمی‌دانم چه میشد، والتر، اگر تو خیلی بیشتر با تعویق افتاده بودی.
پسکا از بی‌حوصلگی نیمه عصبی شده بود، و من هم عصبی شده بودم با کانجکاوی.
پروفسور خبر‌های شگفت‌انگیزی با خودش آورده است که در آن می‌گوید که شما نگران هستید؛ و او ظالمانه از دادن امتناع کرده است تا زمانی که دوستش والتر ظاهر شد، کوچک‌ترین اشاره‌ای به ما داشت.
سارا با ناراحتی با خود زمزمه کرد:
بسیار تحریک کننده مجموعه را خراب می‌کند.
جذب ویرانه‌های فنجان شکسته شده! در حالی که این کلمات گفته می‌شود، پسکا با شادی و بی‌حوصلگی نا خودآگاه از اشتباه جبران ناپذیری که ظروف در دستانش متحمل شده بودند، یک مبل تک نفره را به طرف مقابل اتاق می‌کشاند تا بتواند به هر سه ما در شخصیت یک سخنران عمومی که به یک نفر خطاب می‌کند، دستور دهد.
صندلی را با پشتش به سمت ما چرخاند؛ با زانو‌های روی آن پرید و با هیجان برای جمع کوچک سه نفره‌اش سخنرانی کرد.
منبر فی البداهه!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
پارت۱۱
"حالا عزیزان خوبم" پسکا شروع کرد، کسی که همیشه می‌گفت:
"عزیزان خوبم"
به معنای دوستان شایسته‌ام.
"به من گوش کنید زمانش رسیده!"
اخبار _ بالاخره صحبت می‌کنم.
مادرم به شوخی گفت:
" گوش کنید، گوش کنید"
سارا زمزمه کرد مامان؛ چیز بعدی که او خواهد کشت، پشت بهترین مبل خواهد بود.
پسکا ادامه داد؛ شدیداً خود را لایق بالای ریل صندلی آپاسترونیک کرد.
"من به زندگی خود باز می‌گردم و خود را به نجیب‌ترین موجودات مخلوق خطاب می‌کنم."
کسی که در قعر دریا مرا از طریق (کرامپ)، مرد یافت؛ و که مرا به اوج رساند و وقتی وارد زندگی خودم شدم و آیا لباس خودم؟
تا جایی که ممکن بود با جدیت پاسخ دادم: «خیلی بیشتر از چیزی که لازم بود».
برای کم‌ترین تشویق در رابطه با این موضوع همیشه رها کنید؛ احساسات پروفسور در سیل اشک!
پسکا اصرار کرد: «گفتم که... زندگی من متعلق به دوست عزیزم والتر است؛
بقیه روزهای من؛ و همین‌طور.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
پارت۱۲
با برداشتن چند مورد از آشنا‌ترین عبارات محاوره‌هایمان، او آن‌ها را در مورد صحبت پراکنده خود هر زمان که اتفاقاً به ذهنش رسید و آن‌ها را برگرداند، در ذوق و شوق زیاد او برای صدای آن‌ها و جهل کلی او از حس آن‌ها به کلمات مرکب و تکراری او؛ و همیشه آن‌ها بین حرف یک‌دیگر می‌دوند؛ گویا از یک هجا طولانی تشکیل شده است.
پروفسور گفت:
"در میان خانه های خوب لندن که در آن زبان بومی کشور خود را تدریس می کنم"
پروفسور به عجله به توضیح طولانی مدت خود را که به تعویق افتاد را بدون یک کلمه دیگر از مقدمه؛
" یکی بسیار عالی در مکان بزرگی به نام پورت‌لند وجود دارد.
آیا همه‌ی شما می‌دونین کجا است؟ آره، آره__ حتماً، حتماً.
خانه خوب، عزیزان خوب من، خانواده خوبی در آن است.
یک مادر، زیبا و چاق؛
سه خانم جوان، زیبا و چاق؛
دو آقای جوان، زیبا و چاق؛
و یک پدر.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
پارت۱۳
گفتم که تا زمانی که فرصت انجام یک کار خوب برای والتر را پیدا نکرده‌ام،
نباید شاد باشم؛ و من هرگز تا این روز مبارک از خودم راضی نبودم.
حالا گریه کرد مرد کوچولوی مشتاق در اوج صدایش‌، " خوش‌بختی مفرط از من در هر سلول پوستم می‌ترکد، مانند عرق کردن؛ و افتخار، بالاخره کاری انجام شد، و تنها کلمه‌ای که اکنون می‌توان گفت این است:
درسته، خیلی خب!"
شاید لازم باشد که در این‌جا توضیح دهیم پسکا به بودن خود افتخار می‌کرد.
مرد انگلیسی عالی در زبانش و همچنین در لباس و پوشیدن و رفتار و سرگرمی‌هایش.
چاق‌ترین و زیباتر از همه، یک تاجر توانا است، تا چشم‌های طلایی‌اش، یک مرد خوب است؛ اما با دیدن یک سر خالی و دو چانه خوب نه.
خب نه در زمان حاضر، طولانی‌تر... حالا فکر کن!
من دانته متعالی را به جوانان آموزش می دهم... به خانم‌های جوان.
زبان انسان نیست برای گفتن که چگونه پازل دانته متعالی سرهای زیبای هر سه را گیج می‌کند!
مشکلی نیست... همه در زمان خوب و درس‌های بیشتر، برای من خوب است.
حالا فکر کنید!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
۱۴
به خودتان فکر کنید که من امروز طبق معمول به خانم‌های جوان آموزش می‌دهم.
چهار نفر از ما با هم در جهنم دانته هستیم.
در دایره هفتم... اما مهم نیست برای آن: همه دایره‌ها شبیه به سه خانم جوان زیبا و چاق در دایره هفتم،
با این حال مردمک‌های من به سرعت می‌چسبند؛ و من آن‌ها را تا دوباره راه بیندازم و دوباره بخوانم، توضیح بدهم، و با شور و شوق بی‌خود خودم را منفجر کنم، وقتی صدای چکمه در گذرگاه بیرون و پاپا طلایی به داخل می‌آید.
تا شاید جری توانا با سر برهنه و دوچانه.
ما اعلام کردیم که عمیقاً علاقه مندیم. پروفسور ادامه داد:
پدر طلایی در دستش نامه‌ای دارد و بعد از این‌که بهانه‌اش را آورد برای مزاحمت ما در منطقه دوزخی ما با تجارت فانی مشترک خانه، او خطاب می‌کند به سه خانم جوان و مانند شما شروع می‌کند، انگلیسی هر چیزی را در این دنیای پر برکت شروع می‌کند که باید بگویید، با یک تاجر تاجر توانی عالی می‌گوید: ای عزیزان من، من این‌جا نامه‌ای از خودم دارم؛ دوست آقای... (اسم از ذهنم خارج شد اما مهم نیست! ما خواهیم برگشت به آن؛ بله، بله درست است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
۱۵
بنابراين پاپ می‌گوید: من نامه‌ای دارم، از دوستم، آقا؛ و او یک چیز از من می‌خواهد، یک نقاشی استاد به خانه‌اش در کشور برود.
روح من _ روحم _ شاد!
زمانی که من شنیدم که بابای طلایی این کلمات را گفت، اگر آن‌قدر بزرگ بودم که بتوانم به او برسم، باید دستانم را دور گردنش می‌پیچیدم و او را به آغوشم می‌فشردم؛ یک آغوش طولانی و سپاس‌گزار‌.
همان‌طور که بود من فقط روی صندلی‌ام پریدم.
صندلی من روی خار‌ها بود و روحم آتش گرفته بود تا حرف بزنم ولی زبانم را نگه داشتم و اجازه دادم که بابا ادامه دهد.
این نرد خوب پول‌دار در حالی که دوستش را می‌چرخاند، می‌گوید:
《شاید شما بدانید...
با انگشتان و شست‌های طلایی‌اش این طرف و آن طرف می‌نویسد: شاید می‌دانی، عزیزان من یک استاد طراحی هستم که می‌توانم توصیه کنم؟
سه خانم جوان همه به یک‌دیگر نگاه کنید و بگویید (برای شروع با او عالی و ضروریست).
"ای عزیز نه، بابا! اما این آقا است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
۱۶
پسکا: با اشاره به خودم من می‌توانم هولد دیگر نگه ندارید، فکر شما عزیزان خوبم مانند خون به سرم می‌آید؛ از صندلی خودم شروع می‌کنم.
گویی سنبله‌ای از روی زمین از طریق پایین صندلی رشد کرده است.
من خطاب به تاجر توانا می‌کنم و می‌گویم:
- (عبارت انگلیسی) آقای عزیز، من مرد را دارم! اولین و مهم‌ترین نقاشی... ارباب دنیا! او را از طریق پست امشب به او توصیه کنید و او و چمدان‌ها را با قطار فردا بفرستید.
بابا می‌گوید:
- بست کن، بست است. او یک خارجی است یا انگلیسی؟
پاسخ می‌دهم:
- انگلیسی است تا استخوان پشتش!
بابا می‌گوید:
- قابل احترامِ؟
می‌گویم «آقا (چون این آخرین سوال او من را عصبانی می‌کند و من با او آشنا بودم) "آقا! آتش جاودانه نبوغ در آغوش این انگلیسی می‌سوزد و علاوه بر این، پدرش آن را قبل از خود داشت!
پدر طلایی می‌گوید:
- «مهم نیست» هرگز آقای پسکا به نبوغ او اهمیت نمی‌دهد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
۱۷
ما در این کشور نابغه نمی‌خواهیم، مگر این‌که با احترام همراه باشد. بعد، ما بسیار خوش‌حال هستیم از داشتن آن؛ واقعاً بسیار خوش‌حالیم.
آیا دوست شما می‌تواند گواهینامه، نامه‌هایی که با شخصیت او صحبت می‌کند را ارائه دهد؟ با سهل انگاری دستم را تکان می‌دهم.
می‌پرسم:
- نامه‌ها؟
آها روح من، روح من مبارک باشه!
اگر دوست دارید، من درواقع باید این‌طور فکر کنم، حجم حروف و نمونه کار‌ها از توصیف‌ها.
این مرد پلغم و پول می‌گوید:
- یک یا دو کار خواهند کرد. اجازه بدهید که آن‌ها را با نام و نشانی برای من بفرستد و...
با عصبانیت می‌گویم:
- بس کن، بس کن آقای پسکا، قبل از این‌که پیش دوستت بروی باید یک یادداشت برداری،
' اسکناس بانک '!
- بدون اسکناس، اگر شجاع من را بخواهید، من انگلیسی آن اسکناس را اول به دست آورده است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
18
پاپا با تعجب می‌گوید:
کی از اسکناس گفت؟ منظور من یادداشتی از شرایط است! یادداشتی از آن‌چه انتظار می‌رود او انجام دهد.
- به درس خود ادامه دهید آقای پسکا و من نوشته لازم از نامه دوستم را به شما خواهم داد. پایین مرد تجارت نشسته و پل به قلم، جوهر و کاغذ؛ و بعد از من من یک بار دیگر با سه خانم جوانم دانته به جهنم می‌روم.
در ده دقیقه زمان، یادداشت نوشته شد و چکمه‌های پاپا در حال شستن آن‌ها خارج از پسیج بیرون است.

در آن لحظه در مورد ایمان، روح و شرافتم، هیچ چیز بیشتر نمی‌دانم.

فکر باشکوهی که من داشتم، بالاخره فرصتم را گرفتم و این خدمات سپاس‌گذار من برای عزیزترین دوسم در جهان به خوبی انجام شده است؛ در سرم پرواز می‌کند و من را مسـ*ـت می‌کند...

چه‌گونه دوباره خودم را و خانم‌های جوانم را از منطقه جهنمی بیرون کشیدم، چه‌گونه تجارت من بعد از آن دوباره انجام می‌شود، چه‌گونه اندک شام بیشتر از یک مرد در ماه در گلویم فرو می‌رود... من می‌دانم
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین