جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اورانوس با نام زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,530 بازدید, 46 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۱۹
برای من بست است که این‌جا هستم، با توان، یادداشت بزرگان در دستم، به بزرگی زندگی، به داغی آتش و به شادی یک پادشاه! ها! ها! ها! درست! درست! درست! همه درست!
پروفسور این‌جاست، یادداشت شروط بالای سرش تکان می‌خورد و به روایت طولانی و پرحجم‌‌اش با تقلید خنده‌دار ایتالیایی به تشویق انگلیسی، پایان داد.
مادرم همان لحظه ای که او این کار را انجام داده بود، با گونه های برافروخته از جا برخواست و چشم‌ها درخشان شد.
او مرد کوچک را به گرمی با دو دست گرفت.
او گفت:
- عزیزم، پسکای خوب، من هرگز به عشق واقعی تو به والتر شک نکردم! اما الان بیشتر از همیشه، در این مورد، متقاعد شدم‌!
- من مطمئن هستم که به‌خاطر والتر بسیار متعهد به پروفسور پسکا هستیم!
سارا اضافه کرد و او در حالی که صحبت می‌کرد نیمه بلند شد‌، انگار می‌خواهد به صندلی بغلی نزدیک شود، داخل
نوبت او.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۰
اما، با مشاهده این که پسکا با هیجان دستان مادرم را می بوسد، جدی به نظر آمد و دوباره روی صندلی نشست.
«اگر مرد کوچک آشنا با مادرم رفتار کند به این ترتیب، او با من چگونه رفتار خواهد کرد؟»
چهره‌ها گاهی حقیقت را می‌گویند؛ و بدون شک این فکری بود که ذهن سارا بود که دوباره نشسته بود.
اگرچه خود من با سپاس‌گزاری از روی مهربانی انگیزه‌های پسکا آگاه بودم، روحیه من آن‌قدر به سختی بالا رفته بود که باید میشد، در حال حاضر چشم‌انداز شغل آینده در برابر من قرار دارد.
زمانی که پروفسور داشت با دست مادرم ور می‌رفت و وقتی با دخالت من از او به گرمی بابت طرز رفتارش تشکر کردم.
من اجازه پرسیدم از او تا یادداشت شرایط که حامی محترم ایشان برای بازرسی من ترسیم کرده بود، نگاه کنم.
پسکا کاغذ را با شکوفایی پیروزمندانه به دست من داد.
مرد کوچولو با شکوه گفت:
- بخون! من به شما قول می‌دهم دوست من... نوشته‌ی پاپای طلایی؛ پاپای طلایی برای خودش با زبان شیپور صحبت می‌کند.
یادداشت اطلاحات ساده و صریح و جامع بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۱
اول، آن فردریک فیرلی، اسکوایر، از خانه‌ی لیمبریج.
می خواستم از خدمات یک استاد نقشه کش، دوره چهار ماهه معین، کاملاً شایسته استفاده کنم.
دوم، وظایفی که از استاد انتظار می‌رفت انجام دهد، از نوع دوگانه بود.
او قرار بود بر آموزش دو خانم جوان در هنر نقاشی با آبرنگ نظارت کند؛ و پس از آن او قرار بود اوقات فراغت خود را به تجارت تعمیر و نصب مجموعه‌ای ارزشمند از نقاشی‌هایی که دچار غفلت کامل شده بودند، اختصاص دهد.
سوم، این‌که شرایط ارائه شده به شخصی که باید متعهد شود و انجام صحیح این وظایف چهار گینه در هفته شود.
قرار بود در لیمیرج هاوس اقامت کند؛ و این‌که او آن‌جا پایش تحت درمان توسط جنتلمن بود.
چهارم، و آخر، این‌که هیچ شخصی نیازی به فکر درخواست برای این وضعیت ندارد مگر اینکه او بتواند غیرقابل قبول‌ترین ارجاعات را به شخصیت و توانایی‌ها.
قرار شد مراجع به آقا ارسال شود
.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۲
چشم‌اندازی که این پیشنهاد نامزدی به همراه داشت، مطمئناً یک چشم‌‌انداز جذاب بود.
استخدام به احتمال زیاد آسان و قابل قبول بود.
در فصل پاییز سال که کم‌ترین مشغله را داشتم از من خواستگاری کرد؛ و شرایط، با قضاوت بر اساس تجربه من در حرفه‌ام، به طرز شگفت‌انگیزی لیبرال بود؛ من این را می‌دانستم.
می‌دانستم که باید به خودم باور داشته باشم و خوش‌بختانه اگر من موفق شدم شغل پیشنهادی را به دست بیاورم؛ و با این حال، اگر زودتر یادداشت را نخوانده بودم، احساس بی‌میلی غیرقابل توضیحی در وجودم داشتم در رابطه با بهم زدن.
من هرگز در کل، تجربه قبلی‌ام را پیدا نکرده بودم و وظیفه و تمایل من بسیار دردناک و غیرقابل پاسخ‌گویی است؛ که من اکنون آن‌ها را پیدا کرده‌ام.
مادرم گفت:
- اوه والتر پدرت هرگز همچین فرصتی نداشت!
مادرم وقتی یادداشت شرایط را خواند آن را به من پس داد.
سارا در‌حالی‌که خودش را در صندلی صاف می‌کرد، گفت:
- چنین افراد برجسته‌ای باید بدانند... و در چنین شرایط رضایت‌بخش برابری، نیز!
من بی‌صبرانه پاسخ دادم:
- بله، بله این شرایط در هر حالت به اندازه کافی وسوسه کننده هستند، اما قبل از ارسال مدارکم باید کمی زمان در نظر بگیرم!
مادرم فریاد زد:
- در نظر گرفتن؟ چرا والتر؟ مشکل تو چیه؟
خواهرم اکو کرد:
- در نظر گرفتن شرایط... چه چیز فوق‌العاده‌ای است!
از پروفسور صدا درآمد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۳
- چیزی برای بررسی وجود دارد؟ این را به من جواب بده! شکایتی از سلامتی خودت داری یا در حسرت چیزی که شما به آن می‌گویید نسیم کشور، هستید؟ خب، در دست شما کاغذی است که لقمه‌های خفه کننده همیشگی کشور را به شما عرضه می‌کند؛ نسیم به‌مدت چهار ماه این‌طور نیست؟ آها! شما دوباره پول می‌خواهید! خب، چهار گینه طلایی در هفته هیچی نیست؟
روح من - روحم شاد! فقط به من بده و چکمه‌هایم مانند پاپا طلایی، با حسی از آن می‌ترکد، غنای عظیمی مردی که با آن قدم می‌زند. چهار گینه در هفته و بیشتر از آن، جامعه جذاب دو خانم جوان! و بیشتر از آن، تخت خواب شما، صبحانه شما، شام شما، چای انگلیسی و ناهار و نوشیدنی و نوشیدنی کف‌دار، همه برای هیچ، چرا والتر؟ دوست خوب من برای اولین بار در زندگی‌ام، به اندازه کافی چشم در سرم ندارم تا ببینم و از تو شگفت‌زده شوم.
فریب، فریب دادن چیست؟
نه حیرت آشکار مادرم از رفتار من، نه عصبانیت پسکا از برشمردن مزایایی که استخدام جدید به من می‌دهد، هر کدام تاثیری داشت بر بی‌میلی غیرمنطقی من برای رفتن به خانه‌ی لیمریج‌ها. بعد از تمام مخالفت‌های کوچکی که می‌توانستم به رفتن به کامبرلند فکر کنم، یکی پس از دیگری، باناراحتی کامل برای خودم، من سعی کردم آخرین مانع را با پرسیدن این‌که چه کاری باید ایجاد کنم زمانی که در لندن به خانم‌های جوان آقای فیرلی یکی از شاگردانم ترسیم طبیعت آموزش می‌دهم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۴
پسکا، با الهام از غول ملی ما، که به نظر به سر او رسید، در شگفت انگیز‌ترین روش، پنج دقیقه بعد از این‌که از گلویش فرو رفت، به سرعت یک سخنرانی با ایرادِ ادعای خود مبنی بر جانشینی یک انگلیسی کامل به حساب آورد.
پیشنهاد سلامتی مادرم، سلامتی خواهرم، سلامتی من و...
سلامتی انبوه آقای فیرلی و دو خانم جوان،
بلافاصله پس از آن بازگشت رقت انگیز خود از کل میهمانی تشکر می‌کند.
در‌حالی‌که با هم به خانه می‌رفتیم، دوست کوچکم گفت:
- یک راز، والتر! با یادآوری سخنرانی خودم سرخ شده‌ام! روح من از جاه طلبی می‌ترکد! یکی از همین روز‌ها به مجلس بزرگوار شما می‌روم. این آرزوی کل زندگی من است پسکای محترم! M.P!
صبح روز بعد مدارکم را برای کارفرمای پرفسور در محله‌ی پورتلند فرستادم.
سه روز گذشت و من با رضایت پنهانی نتیجه گرفتم که مقالات من به اندازه کافی خوب نبوده است.
اما در روز چهارم جواب آمد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۵
اعلام کرد که آقای فیرلی خدمات من را پذیرفته است و از من خواست تا فوراً برای کامبرلند شروع کنم‌.
تمام دستور‌العمل‌های لازم سفر من با دقت و به وضوح به یک پس‌نوشت اضافه شد.
روز بعد من به اندازه‌ی کافی مقدماتم برای ترک ناخواسته زودهنگام از لندن را انجام دادم.
نزدیک عصر، در راه رفتن به یک میهمانی شام به داخل نگاه کرد برای این‌که خداحافظی کند.
پروفسور با خوش‌حالی گفت:
- در نبود تو اشک‌هایم را خشک خواهم کرد، با این فکر باشکوه. این دست فرخنده من اولین فشار را به تو داده است تا به سمت ثروت در جهان بروی؛ برو دوست من! وقتی خورشید تو در کامبرلند می‌تابد به نام بهشت، روز خود را بساز. (ضرب‌المثل‌ انگلیسی). با یکی از این دو خانم‌های جوان ازدواج کن؛ تبدیل شو به یک هارترایت محترم .M.P. و زمانی که در بالای نردبان و در اوج خودت هستی بدان که پسکا در پایین همه‌ی کار‌ها را انجام داده است.

سعی کردم با دوست کوچکم به‌خاطر شوخی‌اش بخندم، اما روحیه‌ام اجازه نمی‌داد.
ناگهان، چیز خطرناکی در من جرقه زد، در‌حالی‌که او کلمات خداحافظی سبک خود را بیان می‌کرد.
وقتی دوباره تنها ماندم، چیزی برای انجام دادن باقی نمانده بود جزء این‌که به کلبه همپستید بروم و با مادرم و سارا خداحافظی
کنم.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
IV
۲۶
گرما در تمام طول روز به طرز دردناکی طاقت فرسا بود؛ و اکنون نزدیک به یک شب سوزناک بود.
مادر و خواهرم به عنوان آخرین کلمات بسیار حرف زده بودند و چندین بار به من التماس کرده بودند پنج دقیقه دیگر صبر کن، تقریباً نیمه شب بود که خدمت‌کار دروازه باغ را پشت سرم قفل کرد! چند قدمی کوتاه‌ترین راه به لندن را رفتم، سپس ایستادم و تردید در جانم نفوذ کرد.
ماه در آسمان آبی تیره‌ی بی‌ستاره کامل و پهن بود و نور اسرارآمیز شکسته شده در زمین هیت که صدها مورد در آن وجود داشت که دورتر از شهر بزرگی زیر آن وجود داشت و این به اندازه‌ی کافی وحشی به نظر می‌رسید.
ایده نزول زودتر از این‌که کمک کنم تا گرما و تاریکی لندن مرا دفع کند.
مصمم شدم که در هوای پاک‌تر به خانه قدم بزنم
راهی که می‌توانستم بروم برای دنبال کردن مسیرهای پیچ در پیچ سفید در سراسر تنهایی‌ام و از طریق بازترین حومه آن با ضربه زدن به لندن نزدیک شدن به جاده فینچلی و بنابراین بازگشت، در خنکای صبح جدید، توسط ضلع غربی پارک ریجنت.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۷
اما زمانی که من هیت (شهر) را ترک کرده بودم و به جاده‌ی فرعی رفتم، جایی بود آن‌جا که کمتر دیده می‌شد.
ایده‌هایی که به‌طور طبیعی در عادات و مشاغل من را به تدریج ایجاد می‌کرد و توجه من را به خودش جلب می‌کرد.
وقتی رسیدم به انتهای راه، کاملاً در رویا‌های خیالی خودم در خانه‌ی لیمبریج غرق شده بودم، از آقای فیرلی و از دو خانمی که در هنر نقاشی با آب‌رنگ تمرین می‌کردند؛ من خیلی زود سرپرست شدم.
حال با پیاده‌رو‌ی به آن چهار خیابان که خیابان همپستد را ملاقات می‌کردند، رسیده بودم.
من برگشته بودم به جاده فینچلی، جاده وست‌اند (نام یک جاده) و جاده بازگشت به لندن.
من به صورت خودکار به آن سمت جاده برگشتم و در امتداد جاده خلوت و بلند قدم می‌زدم، با تعجب به یاد آوردم، خانم‌های جوان کامبرلند چه شکلی خواهند بود، چه‌زمانی؟ در یک لحظه‌ای!

هر قطره خونی که در بدنم وجود داشت با لمس ناگهانی یک دست به آرامی از پشت سرم که روی شانه‌ام گذاشته شد، خشک شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
۲۸
من همان لحظه برگشتم عقب در حالی که انگشتانم دور دسته‌ی چوب سفت می‌شدند.

آن‌جا در وسط جاده‌ی وسیع و روشن، آن‌جا، انگار که در لحظه از زمین بیرون آمده بود یا از آسمان افتاده بود با آن شکلی که ایستاده بود، زنی منزوی از سر تا پا جامه‌های سفید پوشیده بود و صورت شکل از قبر برخواسته شده‌اش را با نگاهی پرسشگر بر صورت من خم کرده بود و با دست به ابر تاریک که بر فراز آسمان لندن بود اشاره می‌کرد. همان‌طور که من با او روبه‌رو شدم.
من واقعاً از این اتفاق ناگهانی شگفت‌زده شدم؛ در ظاهر خارق‌العاده‌ای در تاریکی مرگبار شب در آن تنهایی جلوی من ایستاده بود، تا آن‌چه را که می‌خواهد بپرسد.
زن عجیب و غریب اول حرف زد.
او گفت:
- آیا این جاده به لندن است؟
در حالی که این سوال منحصر به فرد را از من می‌پرسید، با دقت به او نگاه می‌کردم.
آن موقع ساعت نزدیک به یک شب بود.
تنها چیزی که با نور مهتاب به وضوح تشخیص دادم این بود...
صورت بی‌رنگ، جوان، ناچیز و تیز برای نگاه کردن به گونه‌ها و چانه.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین