جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اورانوس با نام زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,522 بازدید, 46 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع زن سفید پوش | مترجم : سبا گلزار
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
از تيمارستان فرار كرده! راستش را بگويم شک وحشتناكي كه شنيدن اين كلمات در من ايجاد كرد، زياد برايم تازگي نداشت. پس از آن‌كه با بي‌فكري به او قول دادم كه اجازه بدهم هر جور که دلش مي خواهد رفتار كند، بعضي از سوالات او اين فكر را در من ايجاد كرد كه او يا طبيعتاً كم عقل و آشفته است و يا اخيراً چیزی باعث وحشت او شده و تعادلش رواني‌اش را به‌هم زده است، ولي با كمال صداقت اعتراف مي‌كنم تصور ديوانگي مطلق و ارتباط او با تيمارستان حتي لحظه‌اي هم به ذهنم خطور نكرده بود و حتي اطلاعات از مواردي كه از صحبت‌هاي آن غريبه با مرد پليس دستگيرم شده بود، در نظر من دليلي بر جنون زن نبود. چه كرده بودم. آيا به يكي از بدترين قرباني‌های بازداشتگاه‌ها كمك كرده بودم فرار كند و با موجود درمانده‌اي را كه وظيفه من يا هر انسان ديگري، كنترل رفتار او به طريقي شفقت‌آميز بوده است در شهر بزرگي چون لندن تك و تنها رها كرده بودم؟ هنگامي كه اين
سوالات به ذهنم خطور كردند، ناگهان احساس كردم قلبم درهم فشرده شد. چه دير اين چيزها به ذهنم رسيده بودند.
هنگامي كه سرانجام به اتاقم در مسافرخانه كلمنت رسيدم، با آن اوضاع آشفته روحي، حتي تصور خوابيدن هم بيهوده بود. هنوز چند ساعتي نمي‌گذشت كه بايد بار سفرم را مي‌بستم و به كمبرلند مي‌رفتم. نشستم و سعي
كردم كمي طراحي كنم. بعد مطالعه كتاب را امتحان كردم. ولي زن سفيد پوش بين من و قلم من، بين من و كتاب من مي‌نشست و جلوي كارم را مي‌گرفت. با وجود آن‌كه كمال خودخواهي از روبه‌رو شدن با اين فكر فرار مي‌كردم، اما اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه آيا آن موجود درمانده مشكلي دارد يا نه. افكار بعدي كمتر به وحشتم مي‌انداختند. او كالسكه را در كجا متوقف كرده بود؟ آيا مرداني كه در كالسكه بودند او را تعقيب و دستگير كرده‌اند؟ آيا او هنوز قادر به كنترل اعمال خود هست؟ آيا ما دو تن كه در مسيرهايي اين چنين متفاوت به زندگي
ادامه مي‌دهيم، در آينده‌اي مبهم و اسرارآميز، در نقطه‌اي مشترك به يكديگر بر خواهيم خورد‌؟ آيا دوباره او را خواهم ديد؟ چه وقت و ساعت خوبي بود آن لحظه كه در اتاقم را پشت سرم قفل كردم و مشغله‌هاي لندني‌،
دوستان لندني و شاگردان لندني را ترك کردم تا به طرف زندگي و دلبستگي‌هاي جديدي حركت كنم.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
چنين فكري به من آرامش مي‌بخشيد. به طوري كه حتي شلوغي و بي‌نظمي ايستگاه راه‌آهن كه در ساير اوقات زجرآور و كلافه كننده بود، حالم را جا آورد.
بر اساس برنامه سفر بايد ابتدا به كارليسل مي‌رفتم و در آن‌جا قطارم را عوض مي‌كردم و سپس به طرف ساحل به راه می‌افتادم. مسافرت با بدشانسي شروع شد. بين لانكاستر و كارليسل موتور قطار از كار افتاد. تاخير ناشي از اين حادثه باعث شد به موقع به قطار بعدي نرسم و در نتيجه چند ساعت معطل بمانم و با قطار آخر وقت خود را به نزديك‌ترين ايستگاه ليمبريج هاوس برسانم. ساعت از ده گذشته بود كه از قطار پياده شدم. هوا به شدت تاريك بود و من به خوبي نمي‌توانستم درشكه یک اسبه‌ی آقاي فيرلي را كه براي بردن من به ايستگاه قطار فرستاده بود، ببينم.
كالسكه‌ران به وضوح از تاخير من ناراحت بود. او همان بدخلقي محترامانه‌اي را داشت كه مستخدمان انگليسي از آن به اندازه‌ کافی برخوردار هستند. در ميان تاريكي و در سكوت مطلق به راه افتاديم.
جاده‌ها بسيار ناهموار بودند و تاريكي کامل، حركت را برای کالسکه مشكل‌تر مي‌كرد‌ به ساعتم نگاه كردم. درست يك ساعت و نيم از هنگام حركت ما از ايستگاه گذشته بود. در ميان صداي تلق و تولوق چرخ‌هاي كالسكه همهمه دريا را از دور شنيدم. از دروازه‌اي گذشتيم. صداي چرخ‌ها را روي سنگفرش باغ عمارت مي‌شنيدم. براي رسيدن به عمارت، ناچار شديم از دروازه بزرگ ديگري نيز عبور كنيم. در آستانه درِ عمارت خدمتكار موقري با لباس غير رسمي به استقبالم آمد و به من
اطلاع داد كه اهل خانه خواب هستند. سپس من را به اتاق مجلل و بزرگي راهنمايي كرد كه روي ميز آبنوس و عظيمش شامي تك نفره انتظارم را مي‌كشيد. به قدري خسته و بد روحيه بودم كه نمي‌توانستم چيزي بخورم و
بياشامم، به خصوص آن‌كه در گوشه‌اي مستخدمي جدي آن‌چنان آماده پذيرايي كامل از من ايستاده بود انگار به جاي يك مرد تنها، يك گروه مهمان وارد سالن شده‌اند. در عرض يك ربع براي رفتن به رختخواب آماده شدم.
مستخدم موقر من را به اتاق شيك و مجللي راهنمايي كرد و گفت:
- قربان! صرف صبحانه رأس ساعت نه صبح.

به اطراف نگاهي انداخت تا مطمئن شود همه كارها مرتب و منظم هستند و بي‌سر و صدا اتاق را ترك كرد. شمع را خاموش كردم و به خودم گفتم:
- امشب خواب چه كسي را خواهم ديد؟ خواب زن سفيد پوش يا خواب ساكنان ناشناس عمارت كمبرلند را؟
احساس عجيبي داشتم. در يك خانه مجلل مثل يك دوست خانوادگي از تو پذيرايي كنند و شب را هم در همان‌جا به سر ببري، اما هنوز حتي يكي از ساكنان خانه را هم نديده باشي!
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
فصل پنج
صبح زود چشم‌هايم را به زور باز كردم، پرده‌ها را كنار زدم و ناگهان دريايي پرخروش و زيبا جلو رویم پديدار شد.
آفتاب درخشان ماه اوت بر آب‌هاي زلال آن مي‌تابيد و سواحل دور دست اسكاتلند گويي در افق آبي رنگ خود ذوب مي‌شدند و فرو مي‌رفتند. پس از ديدن مناظر آجر و آهك كسالت بار لندن، اين چشم انداز آن‌چنان متفاوت بود كه از هیجان در پوست خود نمي‌گنجيدم و احساس مي‌كردم زندگي و افكار جديدي به حريم کسل روحم پا مي‌گذارند. ذهنم آكنده از احساس سرگيجه‌آوري بود كه طاقت از كفم مي‌ربود. احساس مي‌كردم ناگهان ارتباطم با گذشته گسسته شده است و در عين حال هيچ تصور روشني از حال و آينده خود نداشتم. وقايع چند روز قبل، آن‌چنان در حافظه‌ام رنگ باختند كه گويا ماه‌ها و سال‌ها قبل رخ داده‌اند. اظهارات جالب پسكا و روشي كه باعث شد شغل فعلي‌ام را به دست آورم. بحث آخرم با مادر و خواهرم و حتي ماجراي عجيبي كه هنگام بازگشت از همپستد با آن روبه‌رو شده بودم. انگار به دوراني كه يك بار ديگر در اين دنيا زندگي كرده بودم تعلق داشتند و ارتباطي به زندگي فعلي‌ام نداشتند. هر چند هنوز هم به زن سفيد پوش فكر مي‌كردم، اما تصوير او در ذهنم تيره و مبهم شده بود.
كمي قبل از ساعت نه صبح، به طبقه همكف عمارت رفتم و درحالي‌که ميان راهروها سرگردان بودم، خدمتكار موقر شب قبل مرا از گيجي بيرون آورد و با محبت و دلسوزي راه اتاق صبحانه خوري را نشانم داد.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
هنگامي كه خدمتكار در اتاق را برايم باز كرد، نگاهي به اطراف انداختم و جلوي رويم ميز بزرگ مجللي ديدم كه صبحانه مفصلي بر روي آن چيده بودند. اتاق وسیع و بزرگي بود و پنجره‌هاي متعددي داشت. چشمم به انتهايي‌ترين پنجره‌ی اتاق افتاد و كنار آن خانمي را ديدم كه كنار پنجره ايستاده بود. همين كه چشمم به او افتاد از زيبايي بي ‌نظير و جذابيت طبيعي شمایل‌اش يكه خوردم. بلند قامت بود، اما به تناسب، درشت اندام بود، اما خوش قواره، سرش با نهايت ظرافت و زيبايي روي گردنش خم شده بود و هيچ چيز در سراپاي هيكل او غير طبيعي و مصنوعي
به نظر نمي‌رسيد. متوجه ورودم به اتاق نشد و من براي آن‌كه به مودبانه‌ترين شكل ممكن او را متوجه حضورم كنم، يكي از صندلي‌ها را اندكي حركت دادم. بلافاصله به طرف من برگشت. ظرافت حركات و زيباي راه رفتنش مرا در انتظار بي‌صبرانه‌اي اسير كرده بود و مي‌خواستم هر چه زودتر چهره چنين آدمی را ببينم. از كنار پنجره حركت كرد و من به خودم گفتم اين بانو مو مشكي است. كمي جلوتر آمد و من به خودم گفتم اين بانو جوان است! نزديك‌تر شد و من با حيرتي كه در بيان نمي‌گنجد به خود گفتم اين بانو زشت است! هرگز اين قاعده كلي و قديمي كه طبيعت اشتباه نمي‌كند به اين وضوح رد نشده بود. توهمي كه اين اندام زيبا و ظریف در مورد سر و گردني كه بايد مانند تاج بر آن قرار مي‌گرفت‌، ايجاد مي‌کرد، هرگز به شكلي عجيب‌تر و تكان دهنده‌تر از اين كابوس ختم نشده بود. رنگ پوست اين بانو تقريباً سياه و موهاي تيره پشت لبش شبيه به سبيل بود. دهان و چانه محكم، عضلانی و مردانه داشت. چشم‌هايش قهوه‌اي، برجسته، مصمم و نافذ بودند. موهايش مثل زغال سياه بودند و مو
به‌طرزي غيرعادي روي پيشاني‌اش پايين آمده بود.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
تا حرف نمي‌زد حالتش صميمي، باهوش و زيرك نبود. روي هم رفته ملاحت‌هاي زنانه چون عطوفت و نرمي را كه بي آن‌ها زيباترين زنان هم موجوداتي ناقص هستند در خود نداشت.
مشاهده چنين چهره‌اي روي شانه‌هايي كه هر سنگ‌تراشي آرزوي تراشيدن آن‌ها را داشت و بر فراز اندامي كه چنين حركات لطيف و بي‌نقصي را در خود پرورانده بود، يكي ازافتضاح‌ترین شوخي‌هاي دردناك طبيعت بود. از آن احساساتي كه آدم نمي‌تواند در بيداري باور كند و كابوس آن در خواب، روزها و هفته‌ها خيالات خوش انسان را به هم مي‌ريزد! اين از آن مكافات‌ها و حالات زجرآوري است كه در خوابي با آن مواجه مي‌شويم و هيچ كاري هم براي رفع و رجوع آن از دستمان برنمي‌آيد!
خانم با لحني پرسشگر گفت:
- آقاي هارترايت؟ صورت تيره رنگش را با لبخندي روشن گرم كرد اندكي لطافت و
نرمي زنانه به آن بخشيد. ادامه داد:
- ديشب همه ما از آمدن شما نااميد شديم و طبق معمول به رختخواب رفتيم.
عذر مرا براي اين بي‌توجهي آشكار بپذيريد و اجازه بدهيد خودم را به عنوان يكي از شاگران شما معرفي كنم. ما كه بايد دير يا زود به هم معرفي شويم پس چرا زودتر اين كار را نكنيم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
اين خوش آمدگويي عجيب و غريب با لحن دلپذير، جیغ و رك او برايم تازگي داشت. آن‌چنان صميمي و دوستانه رفتار مي‌کرد كه گويي سال‌هاست يكديگر را مي‌شناسيم و با قرار قبلي در ليمبريج هاوس با يكديگر ملاقات
كرده‌ايم تا درباره خاطرات گذشته صحبت كنيم. خانم ادامه داد:
- اميدوارم با دلي خوش به اين‌جا آمده و تصميم داشته باشيد از موقعيت خود كمال استفاده را ببريد. امروز صبح ناچاريد با مصاحبت من بسازيد. خواهرم به خاطر
بيماري زنانه و سردرد خفيف ناشي از آن در اتاقش بستري است. خانم وسي معلمه سابق او فعلاً با چاي مقوي و خيرخواهي از او پرستاري مي‌کند. عموي من آقاي فيرلي هيچ وقت با ما غذا نمی‌خورد. او مرد عليلي است و به زندگي مجردي خود در آپارتمانش ادامه مي‌دهد. فعلاً در خانه غير از من كسي نيست. دو بانوي جوان اين‌جا اقامت داشتند كه ديروز رفتند. اسباب تأسف است، اما تعجبي ندارد! بخاطر عليل بودن آقاي فيرلي ما نتوانستيم در خانه سرگرمي‌ها و تسهيلات لازمه را براي آن‌ها فراهم كنيم. نتيجه اين‌كه ماها بخصوص سر ميز شام مثل سگ و گربه به جان هم مي‌افتاديم خب چه انتظاري داريد‌؟ چهار زن روز و شب با هم شام بخوردند و دعوا نكنند؟ ما زن‌ها آنقدر احمق هستيم كه سر ميز شام هم نمي‌توانيم سر هم ديگر را گرم كنيم‌. مي‌بينيد آقاي هارترايت! من در مورد
همجنسان خود نظر خوشي ندارم. قهوه مي‌خوريد يا چاي؟ راستش هيچ زني در مورد همجنسان خود نظر خوشي ندارد. اما كم هستند زن‌هایی كه اين طور مثل من رك و راست به اين حقيقت اعتراف كنند.
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,063
53,296
مدال‌ها
12

مترجم ادامه ترجمه را به بعد موکول کرده است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین