جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Smile با نام [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,331 بازدید, 31 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Smile
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ملودی)

ای تف! کدوم آدمه خری گفته منه خر برم با ماشینم خر بازی دربیارم؟
وجی: خوبه اعتراف کردی خری.
- خر حیوان نجیبیست خر حیوان شریفیست خر حی؛
حرفم هنوز تموم نشده بود که استاد گفت برم کنارش تا ضعف‌هام رو توی رانندگی بهم بگه.
خدایا تروخدا! یه کاری کن من جلوی این یارو کم نیارم!

***
12 روز بعد
***

(دانای کل)

بعد از دوازده روز کار و تلاش بی وقفه ملودی و مربی رانندگیش.
ملودی تونست همه اشکالاتش رو حل کنه و به بهترین نحو ممکن رانندگی کنه.
از طرفی
ارشیا هم با کمک های مربی شوخی که داشت تونست تمام ضعف هایی که توی رانندگی داشت رو بر طرف کنه. و حالا رانندگیش عالیه و قدرت پیروزی توی مسابقات رو داره.
و اما امروز!
قراره مسابقه ای بین ارشیا و ملودی انجام بشه.
چون چند روز قبل مربیاشون سر قدرت های اونا باهم دعواشون شد و باهم برای اونا شرط گذاشتن.
از شانس بد هردوشونه!
تا یک ساعت دیگه این مسابقه اجباری شروع میشه.
در حضور تمام همکلاسی های ملودی و دانشجوهای یک کلاس ارشیا اون ها باید مسابقه بدن.

***

(ارشیا)

اینا دیگه کی هستن بابا! شما سر خودتون شرط ببندین.
ارسلان: میگم. تو چرا اینقد قرمزی؟
- عصبیم!
- شبیه گوجه فرنگی شدی ارشیا.
- الان فقط می‌تونم گوجه فرنگی باشم، بپا منفجر نشم روی صورتت.
- اوهو! نکشیمون سلطان!
- دلم میخواد دونه دونه موهای سرم رو بکنم.
خمیازه تصنعی کشید و گفت
- تو به فکر دخترای دانشگاهت باش که شکست عشقی نخورن.
- حرف نزنی نمیگن لالی پسر.
- انقدر عصبی نباش ارشیا! تو می‌تونی بابا.
- می‌دونم.
یک دفعه فوران کردم و گفتم: یکی نیست به اون شل مغز بگه تو خودت اضافی! چرا اینارو آوردی هان؟
‌- جای شما رو تنگ کردن آقای سفت مغز؟!
متعجب برگشتم سمتش (این پشت سر من چیکار داشت خدایا؟) بدبخت شدم که!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
- معمولا یه اِهنی اوهونی میگن!
دستشو زد به کمرش و گفت
- جنابعالی زیادی در حال غیبت بودین حواستون نبود.
- ببخشید، سبزی هامون زیاده دیگه!
لبخندی روی لبش شکل گرفت که ارسلان پرید وسط و گفت
- شما؟
- ملودی ستوده رقیب ایشون.
و با دست به بنده اشاره کرد.
ارسلان موضوع بردنش رو می‌دونست و وقتی فهمید این ملودیه در جا قرمز شد، حالا از خنده بود یا چی الله و اَعلم.
ملودی یکم چپ چپ نگاهم کرد و بعد گفت: وقته مسابقست!
استرس گرفتم ولی به روی خودم نیاوردم و با بی خیالی گفتم: اوکی.
رفت سوار بنزش شد و منم رفتم سوار ماشینم شدم، نگاهم به چراغ بود فقط!
قرمز…
زرد..
سبز!
با سبز شدن چراغ با تیکاف حرکت کردیم. همه چیز تا اینجا خوب پیش رفته و من اولم. پیچ هارو پشت سر هم رد کردیم و رسیدیم نزدیک خط پایان!
پام رو تا آخر روی پدال فشار دادم و رفتم سمت خط پایان که بنزه ملودی رسید کنارم.
هرچقدر جلو میرفتم اونم باز میومد. تا جایی که باهم از خط پایان رد شدیم. ماشین هارو نگه داشتیم و پیاده شدیم. بچه ها با جیغ و هورا اومدن سمتمون، موندم فازشون چیه؟!
همینجور بر و بر داشتم نگاهشون میکردم که با چهره درهم مربی رو به رو شدم.
به من چه خب...
مربی ملودی: شام امشب مهمون من.
مربی خودم: تو که نباختی!
- توعم نباختی!
- شام با من.
- نه من می‌خوام مهمونتون کنم.
- نه!
حرفش رو زد و رفت. هرچی سعی میکنم وانمود کنم کنجکاو نیستم نمیشه! آخه اینا چرا اینقدر بهم نزدیکن که من حس میکنم از اقوام همدیگه ان هوم؟
استاد به همه نگاه کرد و گفت
- همه مهمون من.
همگی با خوشحالی رفتن سمت ماشین هاشون. فقط موندیم من و ملودی که وایساده بودیم و مات به راهه رفته استاد نگاه می‌کردیم.
- استاد؟ شما هم متوجه رفتارهای مربیا شدین؟
جالب بود که اونم به این فکر میکرد.
سری تکون دادم و گفتم
- آره خیلی مشکوکن!
- اوهوم. وای یه چیزی! استاد من فردا نمیتونم بیام سر کلاس.
عصبی شدم و گفتم: مگه کاروانسراست؟! فردا نیای من می‌ندازمت! باشه؟!
جوابی نداد که داد زدم. باشه؟!
داشت مات و مبهوت نگاهم می‌کرد. بدون توجه بهش رفتم تا آماده بشم.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ملودی)

سر میز نشستیم و منتظر سفارشاتمونیم. این رزای بی‌شعورم که همش سرش تو گوشیشه با کی چت میکنه؛ موندم!
داشتم به فضای کلاسیک رستوران نگاه می‌کردم که یک دفعه پهلوم سوخت! ضعف رفتم و با صورت درهم برگشتم سمت اون احمقی که این غلط رو کرده، که بله اون احمق کسی نبود جز رزا که رگ روانی بودنش زده بود بالا.
طلبکارانه نگاهش کردم و گفتم
- ها؟ تو باز سگ هار انگشتات رو نبستی؟
- ها چیه بیشعور؟ خیر! از خداتم باشه اینقد باهات دوستن.
- خب چیه؟ می‌خوام صد سال سفید سیاه باهام دوست نباشن!
- تو خیلی بی فرهنگ، بی شخصیت، بی شعور، بی ادب، بی...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم
- میدونم. میگی یا نه؟
- اعصاب نداریا!
- آخه مسلمون! اومدی چاه حفر کردی رو پهلوم با چنگالات میخوای با بوس و ماچ از سخنان گرانبهات استقبال کنم؟!
- نه بوس و ماچ نه! یه جانم بگی حله.
- کم نباشه بزرگوار!
نیشش رو باز کرد و گفت
- نه نگران نباش. بگذریم، بیا بریم دشوری.
پوکر نگاهش کردم و گفتم
-همین؟! تو دیوونه ای!
سرشو تکون داد و بدون اینکه جواب دیوونه ای که بهش گفتم و بده دستم رو کشید برد سمت سرویس های بهداشتی.
جلوی سرویس های بهداشتی وایساد و گفت
- میای؟
- نه برو.
- باشه.
رفت داخل و من مثل مترسک دم در وایسادم تا بیاد.
داشتم جلوی در رژه میرفتم که یه نفر گفت
- خواهرها اون طرف هستن خانم!
متعجب برگشتم تابلو رو نگاه کردم که کلمه برادران مثل پتک خورد تو سرم.
- ب.. بله ببخشید!
تصنعی رفتم سمت سرویس بهداشتی خواهرا و رفتم داخل که به محض اینکه رفت با سرعت دوییدم توی سرویس برادرا، همه درها بجز سه در باز بودن. رفتم سمت اولی و در زدم، منتظر جواب بودم که با صدایی که توی کل فضا پیچید صورتم قرمز شد!
بعد از اون صدای کسی که توی سرویس بود در اومد
-حامد جان تا قبل اینکه تو بیای در بزنی اصلا هیچی به هیچی بودم. ولی میبینی؟ به افتخار تو بودا! (خاک عالم.)
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
حرفای مرد لحظه به لحظه باعث می‌شد بیشتر خندم بگیره و قرمز بشم.
در عین حال که از خنده حس خفگی گرفته بودم به جد و آباد رزا فش میدادم.
- حامد؟ میگم شام چی سفارش دادین، ها؟ ماهی سفارش نداده باشی برا من! ماهی بخورم کل رستوران شیمیایی میشه حامد. الو؟ صدام رو داری؟ هوی! کر مادر زاد. داری با کدوم دوس دخترت زر میزنی احمق؟!
(نتیجه اخلاقی، حتما به تابلو های سرویس بهداشتی نگاه کنیم)
رزا قرمز شده و با اخمای گره خورده از سرویس اومد بیرون و من و که دید گفت
- چرا به این مردک هیچی نمیگی؟ چرا اومده تو خواهرا؟
انگار دنیا رو بهم داده باشن دستش رو گرفتم کشیدم بیرون و رفتم سمت سرویس خواهرا
آخرین سعیم برای نخندیدن جواب نداد و شروع کردم خندیدن.
رزا که گیج و منگ داشت فقط دنبالم میومد دستشو از دستم کشید بیرون و گفت
- دستم و نشستم هنوز. کجا داری میری؟
اشک چشمامو گرفتم و به زور گفتم
- مر.. مردونه بود... دس.. دستشویی مردونه.
با دست به تابلو جلوی در دستشویی اشاره کردم و تکیه دادم به دیوار تا نفسم بیاد بالا.
رزا گونه هاش قرمز شده بود و بدو رفت سمت سرویس خواهرا و بعد از دو دقیقه اومد بیرون و دوباره من رو دنبال خودش کشوند.
نزدیکای میز بودیم که آروم گفت
- میکشمت چیزی بگی از این موضوع.
پقی زدم زیر خنده و سرم رو تکون دادم و گفتم
- چرا؟ موجبات شادی بقیه رو فراهم میکنی.
عصبی برگشت سمتم و خواست بزنه توی سرم که دوییدم سمت میز
من بدو رزا بدو! من بدو رزا بدو. داشتم می‌رسیدم به میزمون که توی خلوت ترین جای رستوران رزرو شده بود و اصلا توی دید نبود. برای چند ثانیه سرم رو برگردوندم سمت رزا که ببینم چقدر باهام فاصله داره. ولی! چشمتون روز بد نبینه.
به یه چیز سفت بر خورد کردم و آخم در اومد.
همون جور که متعجب بودم گفتم: آخه کدوم ادم عاقلی میاد وسط راه ستون بزنه؟!
دیدم داره ستونه میلرزه که گفتم
- بیا! ستونش به یه ضربه من به لرزه در اومد!
حرفم که تموم شد ستونه صدای خندش بلند شد. یکم سرم رو آوردم بالا که دیدم گاوم دوقلو زاییده! ارشیا بود که خورده بودم بهش.
یکم نگاهش کردم و گفتم
- چه ستون‌های پیشرفته ای میزنن جدیدا نه؟!
قهقه دیگه ای زد و با صدایی که دو رگه شده بود گفت: که من ستونم آره؟!
- اوهوم! کاملا استاندارد های اینو داری که ستون باشی. (اشاره غیر مستقیم به قدش)
بعد از حرفم از کنارش رد شدم و رفتم. هنوز خیلی ازش دور نشده بودم که صداشو شنیدم.
- استاندارد های من در حدی هست که حسابی دختر کش باشم.
- اعتماد به نفس جنابعالی رو جلبک داشت عروس دریای بود!
تک خنده ای کرد و گفت
- یادت نره من استادتم و نمره دستم داری.
برگشتم پوکر نگاهش کردم و بعد رفتم.
مردم رد دادن واقعا!

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ارشیا)
بهش میگم این امتحان ربطی نداره به درس جدید، باز میگه از جدیدا هست!
به ساعتم نگاه کردم. پانزده دقیقه دیگه وقت امتحان تمومه.
نگاهم رو بین همه چرخوندم.
هر کدوم تا گردن رفتن توی برگه امتحان، چه حالی داره یهو بیای کلاس بگی امتحان می‌گیرم. همه میرن توی کما! (مردم آزار!)
البته میدونم جد و آبادم رو مورد عنایت قرار میدن ولی چه کنم رگه استاد بودنم بد وول می‌خوره. وقتی خودم استادام اینکار و می‌کردن تا دو هفته بهشون لطف میکردم.
هرچند منم الان باید مثل اونا دانشجو باشم ولی خب هرکسی مزد تلاشش رو می‌گیره. من کم زحمت نکشیدم! الکی الکی توی 26 سالگی استاد نشدم. استاد های این دانشگاه هم سن بابام هستن و من هم سن بچشون مطمئنا برای اونام سخته یکی هم سن بچشون همکارشون باشه.
تنها کسی که بی توجه و بدون استرس به اطرافش نگاه می‌کرد ملودی بود. احتمالا نوشته که اینجوریه حالتش، یکی نیست بگه تو که همه رو بلدی چرا گیر میدی سوالا از امروزم هستن؟
به ساعتم نگاه کردم و گفتم: وقتتون تمومه!
بلند شدم و رفتم برگه هارو گرفتم ازشون؛ برگه ملودی رو که گرفتم شاخ در آوردم. سفیده سفید بود!
البته اگه استیکرهای روی سوال هارو ندیده بگیرم.
نگاهش کردم و گفتم: سفیده چرا؟
باخنده گفت: ببخشید! بدین با ماژیک سیاهش کنم.
کلاس رفت روی هوا.
عصبی و حرصی گفتم: وقتی این ترم بیفتین میفهمین سیاه بودن این برگه با جواب های درست مهمه!
بعد از حرفم با خونسردی ظاهری از کنارش رد شدم و رفتم.
تمام مدت که برگه ها رو جمع می‌کردم نگاه متعجبش رو می‌دیدم زیر چشمی. نباید با من در بیفته!
برگه هارو توی کیفم گذاشتم و گفتم: خب، همتون دیشب با توضیحات مربی ها توی رستوران فهمیدین که فردا مسابقه بین المللی داریم. و اینم متوجه شدین که خیلی مهمه این مسابقه. پس ازتون میخوام برامون دعا کنین.
 
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
همه سری تکون دادن و تک و توک آرزوی موفقیت کردن
لبخندی زدم و گفتم: کلاس تمومه. بعد از حرفم از کلاس زدم بیرون و رفتم سمت دفترم. وارد دفترم که شدم رهام و دیدم.
با قیافه شیطون نگاهم کرد و گفت
-های مای بست فرند (سلام دوست خوبم)
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
-راهت رو گم کردی؟
-نچ!
پشت میزم نشستم و در همون حال گفتم: پس چی؟
-اومدم حرف بزنیم.
به صندلی روبه روم اشاره کردم که بشینه.
-درباره چی؟
روی صندلی لم داد و گفت
-خودت.
-نمی‌فهمم!
-از همون اولم خر بودی.
-ای بابا.
یه لیوان چایی برای خودم ریختم و رفتم سمت تنها پنجره دفترم که رو به حیاط باز می‌شد. به حیاط خیره شدم و گفتم
-مثل همیشه رک بگو حرفت رو رهام.
-خب.
-به جمالت، بگو دیگه!
-یه چایی بهم نمیدی؟
برگشتم و رفتم سمت چایی ساز کوچیک و یه لیوان براش ریختم.
چایی رو گذاشتم جلوش و گفتم
-اینم چایی.
-مرسی.
برگشتم سمت پنجره و به بیرون خیره شدم.
-خواهش می‌کنم. بگو حالا!
-خب، چجوری بگم!
اخمام رو کشیدم توی هم و گفتم
-استخاره می‌گیری؟ چیشده رهام؟ بگو دیگه!
-باده برگشته ارشیا!
خونسرد گفتم: به سلامتی.
-همین؟
-چی بگم دیگه؟
-ارشیا چرا نمی‌خوای یکم به خودت فکر کنی؟
-من باید درباره فکر نکردن به خودمم به تو جواب پس بدم؟
-ارشیا! بسه هرچی زندگیت سرعت بود. بسه هرچی خودتو غرق ماشینت کردی بسه هرچی با سرعت آروم شدی! بسه پسر!
آخرین کلماتش رو با داد گفت
-باده برگشته که برگشته، الان چیکار کنم هان؟
-شش سال می‌گذره از اون اتفاق!
با عصبانیت برگشتم سمتش و گفتم
-برم بهش بگم سلام باده خانم خوبی؟ اومدم بگم ببخشید ولم کردی رفتی سراغ زندگیت، میشه زنم شی؟
-منم اگه جای اون بودم و می‌دیدم بهم توجه نداری ولت می‌کردم.
-توجه از نظر تو یعنی چی؟
بی حرف نگاهم کرد و فقط گفت: تو وجود داری. تو خودت رو نمی‌بینی ارشیا فقط سرعت و می‌بینی همش سرعت سرعت حالا یه بارم به فکر خودت باش یه بارم بگو من!
از رزا و ملودی که توی حیاط بودن و داشتن با حرص حرف می‌زدن و حس میکردم دارن بخاطر امتحانم بهم بد و بیراه میگن چشم گرفتم و چاییم رو گذاشتم روی میز و گفتم
-من با سرعت خوشم. بزار خوش باشم. باده لیاقت هیچی رو نداره!
بعد از حرفم از دفترم زدم بیرون و رفتم سمت ماشین که بعد برم خونه. حوصله خونه خودم رو ندارم و میرم خونه مامان و بابا،
ارسلانم احتمالا باشه. دلم براش تنگ شده مردک احمق.

***
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ملودی)
- امتحان و تر زدم رزا.
- تنها نیستی! منم تر زدم.
- تو که نوشته بودی.
- چرت و پرت بودن.
- عه عه! دیدی؟ بی‌شعور بهش میگم اینا سوالای درس جدیدن میگه نه!
- خا درست می‌گفت!
- تو کدوم طرفی؟!
- جاده خاکی میرونم من.
- زهرمار!
رفتیم سمت پارکینگ.
باهم خداحافظی کردیم و رفتیم سمت ماشینامون.
سوار ماشینم شدم و خواستم از پارکینگ برم بیرون که یک دفعه یه لکسوس پیچید جلوم. نه راه میداد من برم. نه من راه میدادم اون بره!
آخرش پیاده شد و گفت
- مرتیکه چرا راه نمیدی؟
شیشه های ماشین دودی 80 درصده و درست نمیتونم ببینمش اون بی‌شعورم که عینک زده اصلا قابل شناسایی نیست!
داشت میومد طرف دره ماشین که خودم پیاده شدم و گفتم
- هان؟! چیه؟! تو پیچیدی جلوی من، طلبکار هم هستی؟
بعد از تموم شدن حرفم بهش نگاه کردم که دیدم داره بر و بر نگاهم میکنه. یکم که دقیق تر شدم، دیدم استاده!
یه نخود آبرویی هم که جلوش داشتم به فنا رفت!
با چشمایی که تعجب ازشون می‌بارید گفت
- تویی؟
کی گفته من پروعم؟ اصلا هم پرو نیستم. ولی خوشم نمیاد جلوی این آدم کم بیارم... صرفا به همین جهت هم با پرویی گفتم
- نخیر روحمه اومده آزارت بده.
انگار تازه به خودش اومده باشه با یک کیلو اخم غر زد
- تو همینجوریشم مایه عذابی دختر! وای به روزی روحت بیاد سراغم.
بی حوصله دستام رو زدم به کمرم و گفتم
- پس الان اذیتم نکن تا روحم نیاد سراغت.
تک خنده دختر کشی زد و گفت (جلل خالق بهش گفت دختر کش؟ باورم نمیشه )
- دربارش فکر میکنم.
- اوکی. تا شما فکرات رو میکنی منم میتونم برم. البته اگه اون غول و بردارید از سر راهم.
- نچ!
- الان می‌گین نچ ولی وقتی در دوم پارکینگ بسته شد و همه اومدن از اینجا برن بیرون می‌فهمین.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت: نچ!
عصبی شدم و سوار ماشینم شدم. پامو تا ته گذاشتم روی پدال گاز و همزمان دستی رو هم کشیدم.
لاستیکا با صدای گوش خراشی شروع به حرکت کردن. نزدیک بود بخورم به ماشینش که فرمون رو تا جایی که می‌شد چرخوندم سمت چپ و با فاصله سانتی متری از کنار ماشینش رد شدم و رفتم بیرون.
بله. ما اینیم دیگه!

***
 
آخرین ویرایش:
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ارشیا)
نه! چجوری تونست همچین ریسکی کنه؟! این دختر رسما دیوانست! کدوم آدم عقل کاملی با این فاصله از کنار یه همچین ماشینی رد میشه؟!
البته. از حق نگذریم حرفه ای اینکار رو کرد.
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه مامان بابا.
*
بعد از نیم ساعت رسیدم.
ماشین و پارک کردم کنار ماشین بابا و رفتم سمت در.
به محض ورودم ارسلان نطقش باز شد
- سلام استاد! سایت تریلی طور سنگین شده. چیکاره ای؟
- زر نزن بابا.
رو به مامان که با تاسف نگاهمون میکرد گفتم: سلام عشق من! چطوری قربونت برم؟
لبخند مادرانه مخصوصش رو تحویلم داد گفت
- خوبم عزیز دلم، ناهار خوردی؟
- نه. اومدم با شما بخورم.
- باشه برو یه آبی بزن به دست و صورتت، تا بیای غذا آمادست.
جوابش لبخند ملیحی بود که بهش تحویل دادم. با چشم دنبال بابا گشتم که دیدم طبق معمول سرش به برگه های اطلاعاتی شرکت گرمه.
رفتم کنارش و زل زدم به برگه ها و در همون حال گفتم
- سلام بابا عرفانم.
سرش رو آورد بالا و با لبخند گفت
- به! ببین کی اینجاست، دردونه خانواده!
ارسلان: ماعم که دور پیازیم!
-تو دختر میشدی دهن سلف سرویس میکردیا!
- فعلا که نشدم.
مامان: بیایین کمک اینقدر به پر و پای هم نپیچین.
- چشم ننه.
بعد از ناهار رفتیم هرکدوم توی اتاق هامون و خوابیدیم.
اصلا خوابم نمیومد و همش به فکر فردا بودم. میترسیدم اتفاقی بیفته و نتونم بازی رو ببرم؛ یا تصادف کنم.
از طرفی باده با برگشتش باعث شده بود یاد گذشته مضخرفم بیفتم.
6سوال پیش! کم چیزی نیست یه عمرمه!
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
شیش سالی که هر روزش با این فکرها گذشت که
من مقصر بودم؟! من گناهم چی بود؟! من گذاشتم بره؟! باید جلوشو میگرفتم؟! باید میگفتم نرو؟! چیکار باید میکردم؟!
همه اینا توی ذهنم وول می‌خورد و من نهایتا به عکس العملم موقع رفتنش فکر میکردم.
صداش هنوزم توی سرم بود! همون صدایی که با ناز و عشوه ذاتی باده همراه بود!
- شاید گذشتن از تو سخت باشه ارشیا ولی نشدنی نیست!
- معذرت میخوام بابت این تصمیم یک طرفه.
- البته! نمیبخشمت برای تمام تصمیمای انفرادیت.
- درآخر! من دارم میرم از ایران، برای چه مدت نمیدونم ولی این و مطمئنم هیچوقت فراموشت نمیکنم. خداحافظ ارشیا.
گفت فراموشم نمیکنه ولی همون ماه های اول مهاجرتش دست توی دست یکی دیگه داشت توی خیابون قدم میزد و لایو می‌گرفت!
این فراموش کردن نیست چیه؟!
وقتی توی فرودگاه جلوم وایساد و اینهمه حرف زد و تهشم گفت خداحافظ ارشیا. باید میموند و میدید. باید میدید چجوری از درون نابود شدم. تا بفهمه من دیگه اون آدم سابق نمیشم.
سخته! از درون نابودت کنه و تو فقط وایسی به راهی که رفته نگاه کنی.
من آدم باخت دادن نبودم. دوسال کامل با خودم کلنجار رفتم و در اخر به این نتیجه رسیدم حسم نسبت به باده عشق نبود هرچی بود! عشق نبود. بعد از دوسال برگشتم به همون آدم سابق منتها این ادم سابق حتی دیگه به اینکه کسی رو دوست داشته باشه و عاشق کسی باشه هم فکر نکرد!
حالا اون برگشته.
مطمئنا توقع داره هنوز دوسش داشته باشم. ولی نمیدونه من هیچ حسی نسبت بهش ندارم و برام یه آدم عادیه که یه زمانی باهاش یه آشنایی داشتم و بعدم دیگه هیچ ارتباطی بینمون نبوده.
لبخندی به تصمیم درستم زدم و چشمام بسته شد.
(گاهی وقتا خدا آدم هارو نجات میده، ولی آدم ها اون رو جدایی حساب میکنن. یادمون نره خدایی هست که همیشه هوامون رو داره)

***
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(ملودی)
جونی جونوم بیا دردت به جونوم، شبه مهتاب سی تو آواز میخونم.
جونی جونوم یار جونوم بیا دردت به جونوم. (هلاک آهنگ زنگشم!)
با صدای آهنگ زنگ سمه. گوشیم لبخندی اومد روی لبم و یکی از چشمام رو باز کردم و دستم رو روی میز کنار تختم کشیدم. دستم رو جابه جا کردم که به جسم قناصه گوشیم برخورد کرد. برش داشتم و بدون نگاه کردن جواب دادم.
- هوم؟
- سلام! خواب بودی؟ (نه بیدار بود!)
شوکه شده مثل جت سرجام نشستم و هول گفتم
- س..س..سلام استاد.
- علیک. چرا جواب نمیدی؟
- ببخشید. چیز بودم.
- چیز بودی؟
- چیز دیگه. خواب بودم.
خندید و گفت
- اوکی. زنگ زدم بگم، مسابقه افتاد برای ماه آینده.
بهت زده کوبیدم توی سرم و گفتم
- یعنی چی کنسل شده؟ افتاد واسه یه ماه دیگه؟ مگه میشه؟
- یعنی چی نداره دختر خوب. می‌خواستن پیسته قدیمی رو باز سازی کنن. ظاهرا مهمونای خارجکیمون خیلی فیس و افاده دارن گفتن توی این پیست خیلی سخت تر میشه رانندگی. برای همینم میخوان بازسازی کنن.
- گندشون بزنن! چه وضعشه آخه.
- نق نزن! پاشو بیا سرکلاس حالا که مسابقه نداریم.
- من؟ چیزه. عام خب. میشه من نیام؟
- دیرتر از من برسی‌؛ افتادی. فعلا.
خواستم اعتراضی کنم که بوق ممتد نشون داد، خواب پر!
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین