جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

{سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ویرایش توسط ســاحــره با نام {سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 951 بازدید, 22 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته ویرایش
نام موضوع {سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ســاحــره
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ســاحــره
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
جسمم مانند کتابی‌ست واژگون‌؛ صفحه‌ها صاف مانده و فریاد خطوط نیم‌کلمه‌ام در لای سطرها گره خورده.
صوتت زیر زخم دیوارها جوانه زد؛ شاخه‌هایش ریشه در استخوانم دواند و پخش شد، اما میوه‌ی لمس هیچ‌گاه نرسید.
نبودنت مرا به واکنش شیمیایی بدل کرد. عطرت چونان گرد فلز رهاشده در خونم می‌درخشد و درد را بازیافت می‌کند.
تو سُهاوار بودی، فردی که در لحظه‌ای ساده شیارهای جهان را تراشید و رفت و این رخ‌زدگی در عمق وجودم را به مانایی فراتر از مرگ تقدیم کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
در میدان متروک ذهنم، مجسمه‌ی تو بی‌صدا خفته؛
چشمانش حفره‌هایی‌اند که نور هر امیدی را فرو می‌بلعند.
تنه‌اش از آن سنگ بی‌روح‌تر است.
خاطرات هزاران دست را متحمل می‌شود و گاهی، گل‌های پژمرده‌ی آرزو بر پایه‌اش رویش می‌کنند، اما من از پشت حصار انگشتانش تماشا می‌کنم؛
هر بار که سایه‌اش می‌غرد، صدای گسستنی در دل
یاس می‌پیچد.
سُهاوار بودی، تندیس خاطره‌ای زنده، در دل موزه‌ی ویرانی من.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
در ماشین‌ تحریر، نوار حیات بی‌صدا یخ بست؛
قطره‌های جوهر چون خونِ سرد در تونل‌های یخ‌آلود سطور گرفتار آمدند.
فشردن کلید، انفجاری بود در اعماق رگ‌های کاغذ. با هر ضربه تکه‌های واژه‌ام به‌ سان شیشه‌های شکسته بر قاب جانم می‌خوردند.
میان پیچ‌وخم حروف، تصویری از تو را جستم؛
شبحی که در گرداب خطوط نافرجام محو شد و دیگر بازنگشت و حالا واژگان نهایی را با دست لرزان می‌نگارم؛
ای سُهاوار، عشق تو سرودی‌ست در سی*ن*ه‌ی این جملات یخ‌زده؛ سرودی خاموش که حتی در نعره‌ی سکوت نیز جاودان باقی می‌ماند.

اینک، پرده‌ی آخر بر سُهاوار فرود آمد.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین