- Jul
- 33
- 207
- مدالها
- 2
صبح را سعی کرد با انرژی و انگیزه بیشتری آغاز کند. به باشگاه داخل خانه رفت یک ساعتی را ورزش کرد. بعد از پایان ورزشش مکملهای ورزشیاش را هم خورد و راهی صحنه عکاسی شد. قرار بر این بود که عکاسی در ساختمانی که حالت متروکه داشت انجام شود. سریعاً کار گریم صورت و آرایش مو انجام شد. اولین لباسها را به تن زد. نور صحنه تایید و عکاسی آغاز شد؛ ژستهایی که ژورنالیست شرکت به او میگفت را مو به مو اجرا میکرد. حدوداً پانصد شات عکس گرفت. عکاسی در روز اول تمام شد و کل گروه خداحافظی کردند و رفتند. رکساناروی صندلی نشسته بود و با کمی استرس اطراف را میپایید؛ کیارش هم مشغول پاک کردن فوم روی صورتش بود. صدای مهیب شلیک گلوله پیچید، با تعجب اطراف را نگاه انداخت و احساس کرد قدمهای کسی به او نزدیک میشود. سر برگرداند و آندره را درحالی یک سیگار برگ گوشهی لبش بود را دید. دستپاچه شد و قصد فرار را داشت که محافظان آندره به پایش شلیک کردند. آخ بلندی گفت و روی زمین افتاد؛ آندره بالای سرش رفت و لگد محکمی درست روی جای گلوله اصابت شده زد. از درد به خودش پیچید! با اشاره آندره محافظانش روی کیارش افتادند و شروع به زدنش کردند. رکسانا هم در میان جیغ زد و گفت:
- بسه دیگه بدنش جون نداره!
آندره خنده هیستیریکی کرد و گفت:
- ولش کنید!
کیارش در مرز بیهوش شدن بود در همان حال آب دهانش راجمع کرد و جلوی پای رکسانا انداخت؛ جهان پیش چشمش تاریک گشت. چندساعتی گذشته بود و جسم بیهوش کیارش همانجا افتاده بود و از پایش خون زیادی رفته بود. یکی از بچههای گروه عکاسی پایههای دوربین و نور پردازها را جا گذاشته بود، برای برداشتنشان به ساختمان رفت؛ با جسم کیارش مواجه شد سریعاً کیارش را کول کرد و سوار ماشین کرد. وسایلش راهم برداشت و راهی بیمارستان شد. کیارش راسریعاً به اتاق عمل بردند تا گلوله را قبل از نزدیک شدن به استخوان خارج کنند. بعد هم زخم عمیق روی سرش را نزدیک به ده بخیه زدند و از اتاق عمل خارج شد. همان عکاس با شریک و دوست کیارش ویلیام تماس گرفت و اطلاع داد. ویلیام هم خودش را در اسرع وقت به بیمارستان رساند و از پسرجوان تشکر کرد! کیارش از ریکاوری خارج و به بخش انتقال داده شده بود. ویلیام بالای سرش ایستاد و آهی کشید، او شاهد لحظهلحظه کیارش بود وقتی که با دردهای زندگیاش دست و پنجه نرم میکرد.
- بسه دیگه بدنش جون نداره!
آندره خنده هیستیریکی کرد و گفت:
- ولش کنید!
کیارش در مرز بیهوش شدن بود در همان حال آب دهانش راجمع کرد و جلوی پای رکسانا انداخت؛ جهان پیش چشمش تاریک گشت. چندساعتی گذشته بود و جسم بیهوش کیارش همانجا افتاده بود و از پایش خون زیادی رفته بود. یکی از بچههای گروه عکاسی پایههای دوربین و نور پردازها را جا گذاشته بود، برای برداشتنشان به ساختمان رفت؛ با جسم کیارش مواجه شد سریعاً کیارش را کول کرد و سوار ماشین کرد. وسایلش راهم برداشت و راهی بیمارستان شد. کیارش راسریعاً به اتاق عمل بردند تا گلوله را قبل از نزدیک شدن به استخوان خارج کنند. بعد هم زخم عمیق روی سرش را نزدیک به ده بخیه زدند و از اتاق عمل خارج شد. همان عکاس با شریک و دوست کیارش ویلیام تماس گرفت و اطلاع داد. ویلیام هم خودش را در اسرع وقت به بیمارستان رساند و از پسرجوان تشکر کرد! کیارش از ریکاوری خارج و به بخش انتقال داده شده بود. ویلیام بالای سرش ایستاد و آهی کشید، او شاهد لحظهلحظه کیارش بود وقتی که با دردهای زندگیاش دست و پنجه نرم میکرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: