جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده [شب‌های لاجوردی] اثر «زری کاری انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط itszari. با نام [شب‌های لاجوردی] اثر «زری کاری انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 812 بازدید, 20 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع [شب‌های لاجوردی] اثر «زری کاری انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع itszari.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط itszari.
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
Negar_1718391943791.png
عنوان شعر: شب‌های لاجوردی
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
ویراستار: @سپید
کپیست: @شاهدخت
مقدمه: به سوی ایوان گام برمی‌دارم
دستان زمختم را بر روی پو*ستِ لطیف شب می‌کشم
چراغ‌های شب، یکی‌یکی خاموش می‌گردد
هرگز با آفتاب و اشعه‌های ریز و درشت‌اش آشنا نشده‌ام
صدایم با صدای آواز پرندگان هم‌صدا نخواهد شد
بال‌های شکسته‌ام دیگر شوق پرواز نخواهد داشت
آخرین پروازم را به یاد داری؟
در یک شبِ بارانی و پر از ستاره‌ بود
باران گیتار می‌زد، برگ‌های زرد پائیزی می‌رقصیدند
ستارگان سوسوکنان آواز می‌خواندند
و تو پرواز مرا تماشا می‌کردی
آخرین پروازم را تا ابد، به خاطر بسپار!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,553
27,251
مدال‌ها
9
IMG_۲۰۲۴۰۳۳۱_۲۲۲۳۱۷.jpg
سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از منتشر اشعار خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
[قوانین ساب اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت پانزده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[درخواست نقد اشعار ]

بعد از ایجاد تاپیک نقد شورا برای اشعارتان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ مجموعه اشعار کاربران]

پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد اشعار ]

در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]

شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
خنجرهایت را
به جان تکه‌تکه شده‌ام بنشان
هر آن‌چه تیغه زدی، برای جانم کم است
آن خنجرهایت به نوسان مرا آزرد
شب شد و دردهایم د*ه*ان باز کردند
گویی زبان دردهایم به سقف دهانشان چسبیده است
اما هنوز هم آن دو چشمانت ز عشق من برق می‌زنند
شب لاجوردی فرا رسیده است
باد موهای فرفریِ خرمایی رنگت را
چه زیبا به بازی گرفته است
اگر چه نگاهم از بهار پُر است
اما جهان با نگاه تو صاحب نظر است
به یاد آن شب‌های بارانی و لاجوردی
هرگز رنگ شب‌های زرد پائیزی را، فراموش نخواهم کرد
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
ای کاش می‌توانستم خون رگان خود را
قطره‌قطره فدای جان تو کنم
تا عشق مرا بپذیری!
ای کاش می‌توانستم لحظه‌ای دستانت را بگیرم
آن‌گاه به تو خواهم فهماند که دستانت را رها نخواهم کرد.
ای کاش می‌توانستم قطره‌ی بارانی شوم
تا بتوانم صورت زیبایت را به نوازش بکشم!
ای کاش...
ای کاش بتوانم!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
من سرگذشت بیگانه‌ترین بیگانه‌ام
با سرگذشت عاشقان
می‌میرم از نبودِ او
لبانِ خشکیده‌ام نامش را صدا می‌زند
به بزرگی خداوند سوگند
به خورشید شعله‌زن سوگند
سرگذشتم دیرینه است
با سرگذشت بیگانه‌ام
من ناامیدترین زنِ جهانم!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
پشت پنجره اتاقم بخاری می‌لغزد
شب، نوازش دستانش را بر گونه‌های سردم می‌کشد
زمین از چرخش باز می‌ماند
من همچنان انتظار می‌کشم
انتظار دیدار یک عشق، انتظار یک دوری!
ای باران
دستان زمختت را چون خاطره‌ای سبز و سوزان
در دستان ظریف و لطیف گونه‌ام بگذار
لبخندی زیبا مزین لبان خشکیده‌ات می‌شود
و لبان سرخ رنگم را غبار غمی می‌آزرد
باد ما را به دستان تقدیر می‌سپارد
او ما را به خوابی ابدی دعوت می‌کند!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
در تاریکی، غمِ نبودت را دیدم
در تاریکی، بوی رایحه‌ی تنت را حس کردم
گویی ماه در آسمان من، دزدیده شد.
تو ایستاده بودی، من تو را صدا کردم
در تاریک‌ترین شب‌های غمبار، دلم صدایت کرد.
تو با طنین صدایم، امیدی تازه به قلبت هدیه دادی
با دستانت، گیسوبان مشکی رنگم را نوازش کردی.
من با چشمان و لبان تو، درس عاشقی را آموختم.
اما از کنارم رفتی و بودنت در قلبم آرزو شد.
غمی سهمگین در من فروکش کرد، در من شکفت.
هر چه تلاش کردم نشد عشقت را از سی*ن*ه برهانم
من بر روی دستان همچو گهواره‌ت به خواب رفتم.
و لبخند تصنعی بر روی لبانم طرح بست.
در من شکی لانه کرده بود آیا او می‌ماند یا می‌رود؟
من این غم را که سر تا سر وجودم را فرا گرفته بود
آن غم بی‌جلای درونم را پس از رفتنت حس کردم‌.
غم نبودت را همچو عروسکی در آغوش گرفتم‌
تو را به‌سان روز غمباری آرزو کردم‌
ای کاش همانند من در مشت عشق مچاله نشوی
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
غم نبودت کی به پایان می‌رسد؟
می‌خواهم او را به ثبت برسانم.
من نام دیگرم را در شناسنامه‌ام مزین کردم
می‌پرسی چرا نامت را تعویض کردی؟
آن زمان که مرا صدا می‌زدی نامم را دوست داشتم
حال که نیستی صدایم بزنی، نامم را تعویض کردم
خاطره‌هایت همانند خوره به جانم رخنه می‌زند.
نه تنها غروب جمعه، تمام غروب‌ها دلم می‌گیرد.
نیستی که نگاه حجم وقت مرا ببینی
دلم هوایت را کرده است، مرد من کجایی؟
روی دیوار خانه‌ام، عکس‌هایت برایم می‌خندد.
چرا خنده‌هایت را از این زن گرفتی؟
از طرفی خاطره‌هایت و از طرفی هیاهوی خنده‌ات
چرا آن‌ها را با خود نبردی؟ آخر مرا مجنون می‌کنند
آن روزها که مرا
به امتداد هر خیابان غربت می‌بردی گذشت.
دلم برای آن خیابان‌ها سخت تنگ شده است
اما نمی‌توانم آن‌جا قدم گذارم.
خاطره‌هایمان آن‌جا با من قایم باشک بازی می‌کنند
دیدار اول را به یاد داری؟
صدای هوش گیاهان و ماهی‌ها به گوش می‌آمد
تو زودتر از من در کافه‌ی دنج کوچکی آمده بودی
می‌دانی امشب به یاد آن روزها دلم گرفته است؟
دیروز اتفاقی تو در ذهنم گذر کردی
من تمام مسیر را به یک چیز فکر کردم
به این فکر کردم حال کجایی؟ بی‌من چه می‌کنی؟
خطوط جاده، در اندوه و غم من گم بود.
آن روز را به یاد داری؟
کنار ساحل بودی، گفتی اطراف را آنالیز کردی
بله، تو تنها بودی، حتی آن روز هم مرا نداشتی
دانه‌های مرواریدی اشک‌هایت
صورتت زیبایت را خیس کرد
زمانی که مرا کنارت دیدی، قهقهه زدی
می‌دانی دلم برای خنده‌هایت هم تنگ شده است؟
حتی بودنت هم، مرا از این غم نمی‌رهاند.
دیگر این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده می‌شود.
عشقت، مرا به وسعت اندوه زندگی‌ام برد.
مرا تبدیل به یک پرنده‌ی بال شکسته کرد.
بارها حضورت را در قلبم آرزو کردم
چرا نبودنت برآورده شد؟
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
دچار غم، یعنی لیلیِ بی‌مجنون، وصال من
تا به حال به این فکر کردی که چقدر تنهایم؟
من همانند ماهی کوچک که دچار آب است
می‌دانی این چه غمناک است؟
غم، تبسم پوشیده‌ی نگاه چشمان گریان من است
غم، اشاره‌ای به دو چشمان گریان من و تو است
خوشا به حال لیلی‌ای که تو مجنونش باشی
و دست منبسط تو بر روی شانه‌اش باشد.
وصل کردن سرنوشت من و تو غیرممکن است
همیشه میان من و تو، میان دستانمان فاصله‌ست
اگرچه شانه‌ی منحنی تو بالش خوبی‌ست
برای خواب دل‌انگیز و ترد من
ولی غم می‌گوید، باید دچار او باشم.
وگرنه زمزمه کردن نام تو
تویی که برای دیگری هستی حرام است‌
سفر به عشق تو، اهتراز غمبار قلب من است.
عشق من صدای غم
و عشق تو صدای فاصله‌هاست.
هر دو صدا تا ابد مبهم و ابهام‌اند
من برای تو، خون محزون تنم را شرط کردم
اما چه شد؟ با تمام محبت‌هایم تو رفتی
 
بالا پایین