موضوع نویسنده
- Oct
- 6,750
- 32,314
- مدالها
- 7
این عشق که من در سی*ن*ه دارم، شوریدهی شیداست
گرچه سرشار از غم نبود مجنون است اما ناپیداست
بخت و سرنوشت مرا اسیر دستان زمختش نمیکند
خندهی زیبا بر لب مینشانم و گل بر سرش افشانم
آن روی زیبا و دلارایت مجموعهی عشق و غم
تو چه کردی با من؟ که گویی من انقدر پریشانم؟
دریاب که تار و پودی از من باقی میماند؟
ای طرح وجود غم عصیان در کالبد بیجان من
چون نام تو بر زبان میآورم، دیگر خود را نشناسم
باد لای موهایت نمیپیچد، وز هجر تو نمینالم
حکم من در زندگیات هر چه باشد، من فرمانبردارم
ای خوبتر از لیلی که نامت شد همچو مجنون؟
من ز غم و عشق تو، شب و روز در کوه و بیابانم
کاری کردی که یک پشت با دشمن روبهرو شوم
گرچه دلدادهام هستی، ولی من از تو بیزارم
در مشت تو محبوسم در قلب تو مغلوبم
وز ذوق خاطرههایت مدهوشم، در نبودت حیرانم
دیگر صبوری از من گذشته، من بیتو نتوانم
من در آتش کین ز عشق تو میسوزم
تو گرمتر ز آتش، من همانند پروانه دور تو میگردم
گویند مکن این کار را با خود، غم تو بر سی*ن*ه دارم
گر جانم در ره عشق تو رود، من با یاد تو زندهام
گرچه سرشار از غم نبود مجنون است اما ناپیداست
بخت و سرنوشت مرا اسیر دستان زمختش نمیکند
خندهی زیبا بر لب مینشانم و گل بر سرش افشانم
آن روی زیبا و دلارایت مجموعهی عشق و غم
تو چه کردی با من؟ که گویی من انقدر پریشانم؟
دریاب که تار و پودی از من باقی میماند؟
ای طرح وجود غم عصیان در کالبد بیجان من
چون نام تو بر زبان میآورم، دیگر خود را نشناسم
باد لای موهایت نمیپیچد، وز هجر تو نمینالم
حکم من در زندگیات هر چه باشد، من فرمانبردارم
ای خوبتر از لیلی که نامت شد همچو مجنون؟
من ز غم و عشق تو، شب و روز در کوه و بیابانم
کاری کردی که یک پشت با دشمن روبهرو شوم
گرچه دلدادهام هستی، ولی من از تو بیزارم
در مشت تو محبوسم در قلب تو مغلوبم
وز ذوق خاطرههایت مدهوشم، در نبودت حیرانم
دیگر صبوری از من گذشته، من بیتو نتوانم
من در آتش کین ز عشق تو میسوزم
تو گرمتر ز آتش، من همانند پروانه دور تو میگردم
گویند مکن این کار را با خود، غم تو بر سی*ن*ه دارم
گر جانم در ره عشق تو رود، من با یاد تو زندهام
آخرین ویرایش توسط مدیر: