جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار شهریارِ جان ‌

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام شهریارِ جان ‌ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,154 بازدید, 160 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع شهریارِ جان ‌
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله‌ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله‌هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمی‌گنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانم من از این جمع پریشان که مپرس
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی

در آرزوی جلوه مهتاب جمالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان
به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم

به مرگ زنده شدن هم حکایتی است عجیب
اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم

در آشیانه طوبا نماندم از سرناز
نه خاکیم که به زندان خاک دان مانم

ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم

چه سال ها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم و بی نام و بی نشان مانم

دریچه های شبستان به مهر و مه بستم
بدان امید که از چشم بد نهان مانم

به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم

به شمع صبحدم شهریار و قرآنش
کزین ترانه به مرغان صبح خوان مانم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود

گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
سال ها شد رفته دمسازم ز دست، اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ من
خاطرم با خاطراتِ خود تبانی می‎کند

شهریارا ! گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم

تا که در دیده من و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم

زشتئی نیست به عالم که من از دیده او
چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینه او می بینم

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم

جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می بینم

ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می بینم

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می بینم

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مسـ*ـت ترا عربده جو می بینم

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم

آسمان راز به من گفت و به ک.س باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شب‌ها به کنج خلـوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند

گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند

وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه‌ام از راز می‌دهند

وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند

ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند

بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه‌ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست
ای برازنده به بالای تو بزم آرائی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
یاد پروانه پر سوخته بی پروائی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام
از جبین تابدش انوار مبارک رائی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی
شهره شد در همه آفاق به شکرخائی
 
بالا پایین