- Sep
- 995
- 3,098
- مدالها
- 2
به سختی جلوی خودم رو گرفتم تا پشت چشم نازک نکنم.
- بفرمایید، سوار شید.
سوسن گفت:
- نهنه، من ماشین دارم.
اون سر تکون داد و رو به من گفت:
- همه چی تکمیله؟ فقط کارگرها باید بارها رو جابهجا کنن؟ دیگه چیزی جا نمونده؟
- نه، همه چی رو جمع کردیم.
نگاه خیره و نیش باز دخترها روی اعصابم بود، انگار داشتیم دل و قلوه به هم میدادیم؛ اما اون بدون توجه به نگاههای معنادارشون گفت:
- پس بریم، کارگرها آدرس میدونن.
زبون روی لبهام کشیدم و از گوشه چشم به دخترها خط و نشون کشیدم. برین گمشین دیگه. انگار حرف دلم رو شنیدن که جلوی خندهشون رو گرفتن و راه افتادن. حنا با زدن چشمکی پشت به من کرد و همراه بقیه سمت ماشین سوسن رفت.
به طرف شاسی بلند که رنگش بین قهوهای و سرخ بود، رفتم. ماشین بیش از حد دراز بود. با اکراه روی صندلی جلو نشستم و کیف دستیم رو روی پاهام گذاشتم.
چند دقیقهای توی راه بودیم که پیامکی برام ارسال شد. سخت نبود حدس بزنم مخاطبم کیه. گوشیم رو از توی کیفم بیرون آوردم و پیام رو باز کردم.
«عروسک من حکم اون خرس آویزیها رو داره، عروسک آقاییت از اون پشمالو بزرگهاست!»
چیزی ننوشتم و زبون روی لبهام کشیدم. سکوت رو فقط صدای موتور ماشین بود که میشکست. نگاهم از شیشه طرفم به خیابون و ماشینهای دیگه بود. از حق نگذریم ماشینش خوب و راحت بود؛ اما راننده کسی بود که تموم این خوبیها رو زهرمارم میکرد.
- سر راه بریم رستوران؟
نگاهش کردم.
- پس محمد چی؟
- اون ناهارش رو خورده. اینقدر خسته بود زود یه پیتزا سفارش داد و خوابید.
سر تکون دادم و حین چرخوندن سرم سمت شیشه، لب زدم.
- حرفی ندارم.
- پس بهشون خبر بده.
در سکوت برای حنا نوشتم:
- اول میریم رستوران. به اون سوسن دربهدرم بگو حین رانندگی پیام نده.
- غزل رانندهست.
دوباره پیام داد:
- الان این شیرینی عقدیتونه بلا؟
با حرص گوشی رو خاموش کردم. ارزش جواب دادن نداشت.
- حالت خوبه؟
از صداش به خودم اومدم و متوجه اخمم شدم. اون گره کوفتی بین دو ابروم رو باز کردم و جواب دادم.
- آره.
- ولی رنگت پریده.
همونطور که نگاهش به مسیر بود، دستش رو دراز کرد تا از طریق لمس پیشونیم مطمئن بشه که تب ندارم، همون لحظه از شانس خوبم چشمم از شیشه راننده به زامبیها خورد. ماشین سوسن درست کنارمون بود. دخترها داشتن با شیطنت نگاهمون میکردن. هول شدم و قبل از اینکه پشت دست اون به پیشونیم بخوره، دو دستی دستش رو گرفتم؛ ولی... انگار عوض درست کردن ابرو، چشم رو کور کردم!
- بفرمایید، سوار شید.
سوسن گفت:
- نهنه، من ماشین دارم.
اون سر تکون داد و رو به من گفت:
- همه چی تکمیله؟ فقط کارگرها باید بارها رو جابهجا کنن؟ دیگه چیزی جا نمونده؟
- نه، همه چی رو جمع کردیم.
نگاه خیره و نیش باز دخترها روی اعصابم بود، انگار داشتیم دل و قلوه به هم میدادیم؛ اما اون بدون توجه به نگاههای معنادارشون گفت:
- پس بریم، کارگرها آدرس میدونن.
زبون روی لبهام کشیدم و از گوشه چشم به دخترها خط و نشون کشیدم. برین گمشین دیگه. انگار حرف دلم رو شنیدن که جلوی خندهشون رو گرفتن و راه افتادن. حنا با زدن چشمکی پشت به من کرد و همراه بقیه سمت ماشین سوسن رفت.
به طرف شاسی بلند که رنگش بین قهوهای و سرخ بود، رفتم. ماشین بیش از حد دراز بود. با اکراه روی صندلی جلو نشستم و کیف دستیم رو روی پاهام گذاشتم.
چند دقیقهای توی راه بودیم که پیامکی برام ارسال شد. سخت نبود حدس بزنم مخاطبم کیه. گوشیم رو از توی کیفم بیرون آوردم و پیام رو باز کردم.
«عروسک من حکم اون خرس آویزیها رو داره، عروسک آقاییت از اون پشمالو بزرگهاست!»
چیزی ننوشتم و زبون روی لبهام کشیدم. سکوت رو فقط صدای موتور ماشین بود که میشکست. نگاهم از شیشه طرفم به خیابون و ماشینهای دیگه بود. از حق نگذریم ماشینش خوب و راحت بود؛ اما راننده کسی بود که تموم این خوبیها رو زهرمارم میکرد.
- سر راه بریم رستوران؟
نگاهش کردم.
- پس محمد چی؟
- اون ناهارش رو خورده. اینقدر خسته بود زود یه پیتزا سفارش داد و خوابید.
سر تکون دادم و حین چرخوندن سرم سمت شیشه، لب زدم.
- حرفی ندارم.
- پس بهشون خبر بده.
در سکوت برای حنا نوشتم:
- اول میریم رستوران. به اون سوسن دربهدرم بگو حین رانندگی پیام نده.
- غزل رانندهست.
دوباره پیام داد:
- الان این شیرینی عقدیتونه بلا؟
با حرص گوشی رو خاموش کردم. ارزش جواب دادن نداشت.
- حالت خوبه؟
از صداش به خودم اومدم و متوجه اخمم شدم. اون گره کوفتی بین دو ابروم رو باز کردم و جواب دادم.
- آره.
- ولی رنگت پریده.
همونطور که نگاهش به مسیر بود، دستش رو دراز کرد تا از طریق لمس پیشونیم مطمئن بشه که تب ندارم، همون لحظه از شانس خوبم چشمم از شیشه راننده به زامبیها خورد. ماشین سوسن درست کنارمون بود. دخترها داشتن با شیطنت نگاهمون میکردن. هول شدم و قبل از اینکه پشت دست اون به پیشونیم بخوره، دو دستی دستش رو گرفتم؛ ولی... انگار عوض درست کردن ابرو، چشم رو کور کردم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: