- Apr
- 172
- 546
- مدالها
- 2
اومدم حرف بزنم که با دیدن شخص پشت در تمام امید توی چشمهام خاموش شد. پویان! فورا حالتم رو حفظ کردم و با خونسردی و خوش رویی سلام دادم. آروشا هاج و واج رو زمین نیم خیز شده بود. دستشو به دیوار گرفت و بلند و شد و سلام آرومی داد. بدجور نگاهم کرد یعنی بعدا دارم برات. نگاهمو از آروشا گرفتم و به پویان سوق دادم. چرا چشمهاش رو ازم میدزدید؟ یه جور نگاه میکرد انگار هم میخواست نگاهم کنه هم میخواست نگاهم نکنه. نگاهی به خودم کردم. هییییییییع خاک تو سرم. من با این لباس که تا سی*ن*ه بازه، بدون شال و با پررویی تمام جلوش وایسادم؟ فورا پشت در پناه گرفتم و آروم ببخشید گفتم و مثل فشنگ به اتاقم پناه بردم. یه شال برداشتم و جوری روی سرم انداختم که یقه بازم رو بپوشونه. هنوز روی سر شونههام کمی معلوم بود اما ایرادی نداشت. رفتم دم در که دیدم آروشا داره با پویان صحبت میکنه. آروم جلوی در وایسادم و ببخشید آرومی گفتم. توی چشمهاش برق تحسین موج میزد و دیگه نگاه ازم نمیدزدید.
با خجالت لبمو گاز گرفتم که به خودش اومد و با سرفه مصلحتی گلوشو صاف کرد.
-سلام ببخشید من مزاحم شدم. راستش ازتون یه کمک میخوام.
ابرو هام بالا پرید و کنجکاو منتظر موندم. یه جور انگار با استیصال دم در وایساده بود. آروشا زود گفت:
-بفرمایید داخل صحبت کنیم.
تازه دوزاریم افتاد باید تعارف میکردم. شرمگین ادامه صحبت آروشا رو گرفتم.
-بله..بفرمایید داخل.
با کمی مکث گفت:
-مزاحم نمیشم.
سریع گفتم:
-مراحمین. بفرمایید تو.
پشت بند حرفم دستمو به سمت خونه دراز کردم و باز بفرمایید گفتم که یا الله گویان کفشهاشو دراورد و معذب وارد خونه شد.
به سمت کاناپه اشاره کردم و بفرمایید زمزمه کردم. با نشستنش روی تک کاناپه، روی بخش سه نفره کاناپه نشستم. دقیقا کنارش بودم و مایل شدم به طرفش و مشتاق گوش سپردم به ادامه صحبتهاش.
-راستش قصد مزاحمت نداشتم. من درباره شما یه مقدار تحقیق کردم که متوجه شدم خانواده شما به قتل رسیدن. نمیدونم خبر دارین یا نه اما من به اقای بزرگمهر شک کردم و پیگیر شدم که متوجه شدم ایشون با پدر شما دوست بوده و طی یک سری مشکلات
با خجالت لبمو گاز گرفتم که به خودش اومد و با سرفه مصلحتی گلوشو صاف کرد.
-سلام ببخشید من مزاحم شدم. راستش ازتون یه کمک میخوام.
ابرو هام بالا پرید و کنجکاو منتظر موندم. یه جور انگار با استیصال دم در وایساده بود. آروشا زود گفت:
-بفرمایید داخل صحبت کنیم.
تازه دوزاریم افتاد باید تعارف میکردم. شرمگین ادامه صحبت آروشا رو گرفتم.
-بله..بفرمایید داخل.
با کمی مکث گفت:
-مزاحم نمیشم.
سریع گفتم:
-مراحمین. بفرمایید تو.
پشت بند حرفم دستمو به سمت خونه دراز کردم و باز بفرمایید گفتم که یا الله گویان کفشهاشو دراورد و معذب وارد خونه شد.
به سمت کاناپه اشاره کردم و بفرمایید زمزمه کردم. با نشستنش روی تک کاناپه، روی بخش سه نفره کاناپه نشستم. دقیقا کنارش بودم و مایل شدم به طرفش و مشتاق گوش سپردم به ادامه صحبتهاش.
-راستش قصد مزاحمت نداشتم. من درباره شما یه مقدار تحقیق کردم که متوجه شدم خانواده شما به قتل رسیدن. نمیدونم خبر دارین یا نه اما من به اقای بزرگمهر شک کردم و پیگیر شدم که متوجه شدم ایشون با پدر شما دوست بوده و طی یک سری مشکلات
آخرین ویرایش: