جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [شکرین اما ناخوشایند] اثر «F .A کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط 𝒜𝓈ℎℊℎℯ♡𝒜♡ با نام [شکرین اما ناخوشایند] اثر «F .A کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,141 بازدید, 22 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [شکرین اما ناخوشایند] اثر «F .A کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع 𝒜𝓈ℎℊℎℯ♡𝒜♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 𝒜𝓈ℎℊℎℯ♡𝒜♡
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
1,032
3,703
مدال‌ها
4
سه سال بعد
امید
سر جام نشستم و مثل هر روز با آهنگ (عشق من کجاست از مهران فهیمی) لب خونی کردم. این آهنگ من رو یاد کیمیا می‌نداخت، کاش می‌فهمیدم کجاست و الان داره چیکار می‌کنه؟ هیچ‌وقت یادم نمیره وقتی سه ساله پیش رفتم تهران شکوفه تازه از اصفهان (شهر رضا) برگشته بود. وارد خونه ویلایی که کیمیا توش کار می‌کرد رفتم و سراغ کیمیا رو گرفتم. فهمیدم که دوماه هست که آقا اسماعیل فوت کرده. شکوفه با چشم‌های اشک آلود بهم گفت:
- صبح وقتی برگشتم تهران زودی اومدم تا به کیمیا سربزنم، آخه دلم براش خیلی تنگ شده بود. به پروانه گفتم کیمیا کجاست که با گریه گفت دیشب از خونه فرار کرده.
با شنیدن این حرف دنیا رو سرم خراب شد. به‌خاطر مریضی مادرم نتونستم زودتر برگردم پیش کیمیا. همه جا رو دنبالش گشتم اما انگار آب شده بود رفته بود توی زمین. همه تهران برام یاد کیمیا رو داشت و من نتونستم اون‌جا بمونم الان سه سال هست که کیمیام رو عشقم رو ندیدم و از نبودش دارم روز به روز داغون‌تر میشم. اولش از دستش خیلی عصبی بودم ولی وقتی دلیل کارش رو فهمیدم شرمندش شدم.
با زنگ گوشیم از فکر بیرون اومدم و بغضم رو قورت دادم و جواب دادم:
- الو؟
- الو سلام داداش امید خواهش می‌کنم زود بیا تهران کیمیا... کیمیا..‌.
شکوفه بود و همه این‌ها رو با گریه گفت گوشیم تو دستم خاموش شد و نتونستم چیزی بگم. هراسون بلند شدم و به سمت خونه رفتم زود وسایلم رو جمع کردم و با اولین پرواز به تهران رفتم.
وقتی به تهران رسیدم، به سمت خونه رضا رفتم. بعد نیم ساعت رسیدم از ماشین پیاده شدم و اون‌قدر در زدم که شکوفه با چشم‌های اشکی بیرون اومد. بدونه حرف کنار رفت، منم رفتم تو خونه و منتظر موندم تا بیاد. به سمت اتاقش رفت، یکم بعد با یه نامه اومد پیشم و نامه رو داد به من. منم بدونه حرف نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
به نام خداوند مهربان... سلام امیدم.
امیدوارم حالت خوب باشه. می‌دونم خیلی وقته از من خبر نداشتی و ازم دلگیری، ولی من نمی‌تونستم بیام پیشت و باعث بدبختیت بشم. وقتی رفتی خیلی در انتظارت موندم ولی بخت باهام یار نبود و نتونستم برای آخرین بار هم که شده ببینمت. فقط می‌خوام یه چیزی بهت بگم من هرجا و تو هر شرایطی که بودم همیشه در قلب و یادم بودی و هستی. امیدم از وقتی وارد زندگیم شدی، زندگیم با تو رنگ گرفت. امید زندگیم شدی، دلیل زندگیم شدی. من رو ببخش که دارم تنهات میزارم. امیدوارم که همیشه شاد باشی. الان که تو داری این نامه رو می‌خونی نمی‌دونم چه‌قدر دیگه قراره نفسم بند بیاد؛ فقط می‌خواستم با آخرین توانی که دارم این نامه رو برات بنویسم. دوست داره تو... کیمیا... دوست دارم امید زندگیم.
کاش میشد بی کسی را چاره کرد.
دفتر دلواپسی را پاره کرد.
یک سحر زلف تو را در خواب،
با نوازش های باران شانه کرد.
در پس دیوار این شهر عجیب،
در کنارت عاشقانه خانه کرد.
کاش میشد دست در دست تو داد.
دیده با اهل جهان بیگانه کرد.
نامه رو با بهت و بغض بستم! یه قطره اشک از چشم‌هام چکید روی نامه. به شکوفه نگاه کردم و گفتم:
- این همه مدت کجا بود؟ چرا برنگشت؟ این حرف‌های که توی نامه نوشته یعنی چی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
1,032
3,703
مدال‌ها
4
شکوفه بهم نگاه کرد و با بعضی که توی صداش بود گفت:
- دو ماه پیش کیمیا با رنگی پریده اومد پیشم. با دیدنش تعجب کردم! اون‌قدر رنگ پریده و لاغر شده بود که به زور شناختمش. برام تعریف کرد و گفت:
- وقتی از خونه فرار می‌کنه توی راه یه پیرزنی رو می‌بینه و ازش کمک می‌خواد، ولی اون پیرزن خدمتکار یکی از باندهای خلافکار بوده. وقتی می‌فهمن کیمیا کسی رو نداره، کیمیا رو می‌گیرن تا براشون کنیزی کنه. هر شب و هر روز در رو روش قفل می‌کردن که فرار نکنه. به‌خاطر کثیفی و آدم‌های معتادی که می‌رفتن اون‌جا کیمیا مریض میشه. یه روز که حالش خیلی بد میشه مجبور میشن و می‌برنش دکتر... .
حرفش رو قطع کرد و یکم بعد با گریه ادامه داد:
- دکتر میگه که کیمیا سرطان خون گرفته و حالش خیلی بده، امکان درمانش خیلی کمه. اون‌ها کیمیا رو همون جا ول می‌کنن و می‌رن چون دیگه به دردشون نمی‌خوره. اون هم هر روز و هر روز حالش بدتر میشه که آخر تصمیم می‌گیره بیاد پیش من. امید، از وقتی اومد پیشم شروع کردیم به درمانش ولی... .
گریش بیشتر شد و دیگه نتونست حرفی بزنه. اشک‌های منم جاری شدن. من امید تهرانی مرد مغرور و اخمو الان دارم برای عشقم گریه می‌کنم. به شکوفه نگاه کردم و گفتم:
- الان کجاست؟
- بیمارستان، رضا پیششه، اون نمی‌خواست به تو بگم، ولی نمی‌تونستم نگم. چون باید برای آخرین بار... .
حالم بد شد و قلبم درد گرفت. امکان نداشت کیمیای من از پیشم بره. به سمت در رفتم که شکوفه پشت سرم اومد و گفت:
- کجا میری داداش؟
- باید برم ببینمش، اون نمی‌تونه من‌ رو تنها بزاره.
- صبر کن باهم بریم. الان میام.
وقتی شکوفه اومد باهم به سمت بیمارستان رفتیم. با دو به سمت اتاقی که کیمیا توش بود رفتم. رضا جلوی در بود و با دیدن من تعجب کرد! بدونه توجه بهش رفتم داخل اتاق. از چیزی که دیدم کپ کردم! این کیمیای من بود یه تیکه گوشت روی تخت، امکان نداشت. داشت به پنجره نگاه می‌کرد. سرش رو برگردوند و بهم نگاه کرد. اشک تو چشم‌هاش جمع شد. دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت:
- امیدم، اومدی؟
تا خواستم برم و دستش رو بگیرم، دستش افتاد و بوق دستگاه اتاق رو پر کرد. به سمتش رفتم و هرچی تکونش دادم بیدار نشد و چشم‌هاش بسته بود. قلبش دیگه نمی‌زد، نفس نمی‌کشید. وقتی دیدم قلبش نمی‌زنه و دیگه نفس نمی‌کشه، قلبم درد گرفت دستم رو گذاشتم روی قلبم و روی زمین افتادم.
"از زبان راوی"
دکترها اومدن داخل هرکاری کردن دخترک برنگشت. چشمشون به امید افتاد و وقتی به سمتش رفتن متوجه بدن سردش شدن تعجب کردن! آری هر دو عاشق در یک روز و در یک ساعت به دیار باغی شتافتن.
شکوفه با این اوضاع داغون شد و کلی زجه زد و گریه کرد.
یک سال بعد که شکوفه بچه‌دار شد، اسم دخترش را کیمیا گذاشت؛ به یاد تنها دوست و خواهرش.
من آن ابرم که بارانش تو هستی.
همان یوسف که کنعانش تو هستی.
مسافر میشوم تا آخر عمر،
در آن راهی که پایانش تو هستی.
پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین