- Apr
- 1,123
- 2,907
- مدالها
- 4
آروم به در اتاق نزدیک شدم هیچ صدایی نمیاومد.
« هوف این نیست!»
باز هم از پلهها بالا رفتم و اتاق بعد. گوشم رو به در نزدیک کردم اما هیچ صدایی نشنیدم!
به ادامه پلهها نگاه کردم.
« به شرطی که تا آخر این پلهها رو برم تا به پشت بوم برسم و کسی رو پیدا نکنم!»
از در اتاق فاصله گرفتم که یههو صدا رو شنیدم.
- هی میگی آروم یعنی چی؟
- اتفاقه من حلش میکنم!
پس همه چیز زیر سر خودشون بود.
« ببین سیران الان جیران زیر دست اون عوضیه، پس تو یه کاری کن به جای مرخصی اخراجت کنن!»
در اتاق رو با شدت باز کردم و داخل شدم.
- هیین!
با بهت نگاه میکردم. امکان نداره!
- تو؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
آرتین: من اینجا خونمِ ولی تو؟
راضیه پوزخندی زد و روی مبل نشست، آروم در اتاق رو بستم.
- هوی کجا میای داخل؟ برو بیرون ببینم.
- راضی صداتو بیار پایین!
قیافه حق به جانب به خودم گرفتم.
- میدونی میخوام اون کتکت رو تلافی کنم! تا سه میشمارم نرفتی بیرون داد میزنم تا همه بفهمنن اینجایی! یک... دو... سه!
راضیه پرو پرو هنوز نشسته بود.
- داد بزن پس!
پوزخندی زد آرتین دست به کمر و با لبخند به ما نگاه میکرد.
به سمت راضیه رفتم و روی مبل کنارش نشستم.
- لیدی اینجا رو دوست داری؟ نمیخوای بری بیرون؟ حرفامو نشنیده گرفتی؟
نیشخندی زد. موهاش رو گرفت و بلندش کردم، با همون موهاش کشون کشون به سمت در تراس بردمش و پرتش کردم داخل تراس.
- هریی!
آرتین به سمتم اومد، سریع در تراس رو بستم. رو کردم به سمت آرتین.
- آوردیش داخل میرم پیش آقا عثمان، آقا کوچیک!
« هوف این نیست!»
باز هم از پلهها بالا رفتم و اتاق بعد. گوشم رو به در نزدیک کردم اما هیچ صدایی نشنیدم!
به ادامه پلهها نگاه کردم.
« به شرطی که تا آخر این پلهها رو برم تا به پشت بوم برسم و کسی رو پیدا نکنم!»
از در اتاق فاصله گرفتم که یههو صدا رو شنیدم.
- هی میگی آروم یعنی چی؟
- اتفاقه من حلش میکنم!
پس همه چیز زیر سر خودشون بود.
« ببین سیران الان جیران زیر دست اون عوضیه، پس تو یه کاری کن به جای مرخصی اخراجت کنن!»
در اتاق رو با شدت باز کردم و داخل شدم.
- هیین!
با بهت نگاه میکردم. امکان نداره!
- تو؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
آرتین: من اینجا خونمِ ولی تو؟
راضیه پوزخندی زد و روی مبل نشست، آروم در اتاق رو بستم.
- هوی کجا میای داخل؟ برو بیرون ببینم.
- راضی صداتو بیار پایین!
قیافه حق به جانب به خودم گرفتم.
- میدونی میخوام اون کتکت رو تلافی کنم! تا سه میشمارم نرفتی بیرون داد میزنم تا همه بفهمنن اینجایی! یک... دو... سه!
راضیه پرو پرو هنوز نشسته بود.
- داد بزن پس!
پوزخندی زد آرتین دست به کمر و با لبخند به ما نگاه میکرد.
به سمت راضیه رفتم و روی مبل کنارش نشستم.
- لیدی اینجا رو دوست داری؟ نمیخوای بری بیرون؟ حرفامو نشنیده گرفتی؟
نیشخندی زد. موهاش رو گرفت و بلندش کردم، با همون موهاش کشون کشون به سمت در تراس بردمش و پرتش کردم داخل تراس.
- هریی!
آرتین به سمتم اومد، سریع در تراس رو بستم. رو کردم به سمت آرتین.
- آوردیش داخل میرم پیش آقا عثمان، آقا کوچیک!