Negin jamali
سطح
0
مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
- Feb
- 3,091
- 2,378
- مدالها
- 2
او هم داشت حرفهای احمقانهی وکیل را تحویلش میداد. از بدشانسیاش تأسف خورد و گفت:
- همین بچهی مردمی که سنگش رو به سی*ن*ه میزنی، زده شوهرم رو کشته مادر من! میخوای بشینم همینجا، اونی که پدر بچهی من رو فرستاده سی*ن*هی قبرستون واسه خودش راستراست بچرخه؟ جلوی چشمهای من؟!
محبوبه سر به زیر افکند. زهره را با همین اخلاق و رفتار بزرگ کرده بود؛ اما حالا بیشتر از همیشه کینه را در وجود او حس میکرد. محال بود بگذرد، چون در ذاتش بخشیدن و گذشتن جایی نداشت. با صدای آرامی زمزمه کرد:
- حالا از کجا میخوای بیاری؟
زهره خشمگین و متنفر، اما خونسرد اضافه کرد:
- با صاحبخونه صحبت کردم پول پیش خونه رو بهم بده! وامم هم جور شده؛ فقط دو تا ضامن نیاز دارم. همهی اینها رو که بذارم روی هم دیگه لازم به قرض گرفتن نیست. بعدش هر چه باداباد، فوقش یه کار واسه خودم جور میکنم.
محبوبه نگاه گرفته و نگرانش را به چشمان او دوخت. آتشی در پشت پلکهای زهره شعلهور بود. آتشی که خاموششدنی هم نبود و همین موضوع، پیرزن را میترساند. زهره که سکوت مادرش را دید، نگاهی به در خانه انداخت و گفت:
- امیر کو؟ باز رفته دنبال یللی تللی؟
محبوبه چیزی نگفت، سرش را پایین انداخت و دانههای درشت و فیروزهای تسبیح را یکییکی عقب راند. ذکر میگفت که زنگ خانه به صدا درآمد. زهره از صدای گوشخراش و کهنهی آن ابرو درهم کشید و رو به مادرش که میخواست از جا بلند شود، گفت:
- بشین مامان، من باز میکنم.
- همین بچهی مردمی که سنگش رو به سی*ن*ه میزنی، زده شوهرم رو کشته مادر من! میخوای بشینم همینجا، اونی که پدر بچهی من رو فرستاده سی*ن*هی قبرستون واسه خودش راستراست بچرخه؟ جلوی چشمهای من؟!
محبوبه سر به زیر افکند. زهره را با همین اخلاق و رفتار بزرگ کرده بود؛ اما حالا بیشتر از همیشه کینه را در وجود او حس میکرد. محال بود بگذرد، چون در ذاتش بخشیدن و گذشتن جایی نداشت. با صدای آرامی زمزمه کرد:
- حالا از کجا میخوای بیاری؟
زهره خشمگین و متنفر، اما خونسرد اضافه کرد:
- با صاحبخونه صحبت کردم پول پیش خونه رو بهم بده! وامم هم جور شده؛ فقط دو تا ضامن نیاز دارم. همهی اینها رو که بذارم روی هم دیگه لازم به قرض گرفتن نیست. بعدش هر چه باداباد، فوقش یه کار واسه خودم جور میکنم.
محبوبه نگاه گرفته و نگرانش را به چشمان او دوخت. آتشی در پشت پلکهای زهره شعلهور بود. آتشی که خاموششدنی هم نبود و همین موضوع، پیرزن را میترساند. زهره که سکوت مادرش را دید، نگاهی به در خانه انداخت و گفت:
- امیر کو؟ باز رفته دنبال یللی تللی؟
محبوبه چیزی نگفت، سرش را پایین انداخت و دانههای درشت و فیروزهای تسبیح را یکییکی عقب راند. ذکر میگفت که زنگ خانه به صدا درآمد. زهره از صدای گوشخراش و کهنهی آن ابرو درهم کشید و رو به مادرش که میخواست از جا بلند شود، گفت:
- بشین مامان، من باز میکنم.
آخرین ویرایش: