- Jul
- 331
- 148
- مدالها
- 2
بعد از چند دقیقه بابای ساشا گفت:
- خب آقای راد اگه اجازه بدید این دوتا جوون برن باهم حرف بزنن.
بابا: این چه حرفیه بله حتماً، ملودی جان بابا ساشا رو به اتاقت راهنمایی کن.
ملودی: چشم.
بلند شدم و راه افتادم سمت اتاقم که ساشا هم پشت سرم اومد.
وارد اتاق شدیم و من سریعتر از ساشا رو تخت نشستم اون هم کنار من نشست و من رو تو آغوش گرم و نرمش جا داد و من هم عطرش رو بلعیدم و تو اون جای امن حل شدم.
ساشا: نمیخوای چیزی بگی؟
ملودی: میدونی وقتی اون کار رو باهام انجام دادی واقعاً ازت تا سر حد مرگ متنفر بودم تا وقتی که رفتم آنتالیا تصمیم گرفتم ببخشمت نمیدونم چرا فقط میدونم به حرف قلبم گوش دادم وقتی رفتم دانشگاه اون موقع فهمیدم چهقدر جات خالیه پیشم چهقدر دوستت دارم چهقدر عاشقتم چهقدر دلم میخواست کنارم بودی تا باز باهم شیطنت کنیم و تو بیخ بشیم باز باهم لج کنیم و واسه هم نقشه بکشیم چهقدر دلم میخواست پیشت باشم یادمه یه بار خبر رسید بهم که ازدواج کردی و عاشقشی تا یه هفته فقط گریه میکردم و خودم رو حبس کرده بودم تو اتاقم دخترها خیلی نگرانم بودن طوری که یه وقت برام گرفتن و منرو بردن پیش روانشناس وقتی علائم رو فهمید گفت اسم این حس عجیب عشق این حسی که همیشه خدا دلتنگت بودم و دلم میخواست کنارت باشم به دخترها گفتم اونها هم حرف روانشناس رو تائید کردن و گفتن راجب اینکه تو ازدواج کردی یا نه تحقیق میکنن که خدا رو شکر فقط شایعه بود.
ساشا: هیش میفهممت خانومم هیش دردت به جونم من هم عاشقتم گریه کن تا خالی شی.
از لفظ خانومم واقعاً عین خری بودم که بهم تیتاب دادن.
ملودی: بسه دیگه پررو شدیها پاشو بریم دیر میشه.
ساشا: بریم عزیزم.
- خب آقای راد اگه اجازه بدید این دوتا جوون برن باهم حرف بزنن.
بابا: این چه حرفیه بله حتماً، ملودی جان بابا ساشا رو به اتاقت راهنمایی کن.
ملودی: چشم.
بلند شدم و راه افتادم سمت اتاقم که ساشا هم پشت سرم اومد.
وارد اتاق شدیم و من سریعتر از ساشا رو تخت نشستم اون هم کنار من نشست و من رو تو آغوش گرم و نرمش جا داد و من هم عطرش رو بلعیدم و تو اون جای امن حل شدم.
ساشا: نمیخوای چیزی بگی؟
ملودی: میدونی وقتی اون کار رو باهام انجام دادی واقعاً ازت تا سر حد مرگ متنفر بودم تا وقتی که رفتم آنتالیا تصمیم گرفتم ببخشمت نمیدونم چرا فقط میدونم به حرف قلبم گوش دادم وقتی رفتم دانشگاه اون موقع فهمیدم چهقدر جات خالیه پیشم چهقدر دوستت دارم چهقدر عاشقتم چهقدر دلم میخواست کنارم بودی تا باز باهم شیطنت کنیم و تو بیخ بشیم باز باهم لج کنیم و واسه هم نقشه بکشیم چهقدر دلم میخواست پیشت باشم یادمه یه بار خبر رسید بهم که ازدواج کردی و عاشقشی تا یه هفته فقط گریه میکردم و خودم رو حبس کرده بودم تو اتاقم دخترها خیلی نگرانم بودن طوری که یه وقت برام گرفتن و منرو بردن پیش روانشناس وقتی علائم رو فهمید گفت اسم این حس عجیب عشق این حسی که همیشه خدا دلتنگت بودم و دلم میخواست کنارت باشم به دخترها گفتم اونها هم حرف روانشناس رو تائید کردن و گفتن راجب اینکه تو ازدواج کردی یا نه تحقیق میکنن که خدا رو شکر فقط شایعه بود.
ساشا: هیش میفهممت خانومم هیش دردت به جونم من هم عاشقتم گریه کن تا خالی شی.
از لفظ خانومم واقعاً عین خری بودم که بهم تیتاب دادن.
ملودی: بسه دیگه پررو شدیها پاشو بریم دیر میشه.
ساشا: بریم عزیزم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: