- Sep
- 262
- 1,067
- مدالها
- 2
- درد داشتی عمرم؟
جوابی ندادم که خودش ادامه داد:
- اگه درد داشتی چرا نگفتی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- اونوقت شما الان از کجا فهمیدی؟
گوشه لبش رو گاز گرفت و گفت:
- از اونجایی که لبت رو گاز گرفتی و الان کلش خونی شده! حس نمیکنی؟
بهتزده زود دست سالمم رو روی لبم گذاشتم که دیدم چهقدر هم خون اومده!
مامان دوباره آب رو باز کرد و دستش رو زیر شیر آب برد... بعد از اون دستش رو ل*بم کشید و چند بار اینکار رو تکرار کرد تا کامل پاک بشه.
وسط اینکار هر کاری میکردم اجازه نمیداد خودم تمیزش کنم و من هم مراعات حالش رو کردم و چیزی نگفتم.
بعد از تموم شدنش بیرون رفتیم که رو کرد بهم و گفت:
- مامان آماده شو بریم بیمارستان!
قبل از اینکه من جواب بدم انگار فهمید چیمیخوام بگم و زود لب زد:
- بخیه نیاز داره عمرم! لجبازی نکن! برو آماده شو تا بریم.
حوصله بحث نداشتم و بهخاطر همین زود رفتم اتاقم و بعد از دیدن قالی و تخت اتاقم که با خون دستم آغشته شده بود پوفی کشیدم و سراغ کمدم رفتم و لباسم رو که تازه عوض کرده بودم ولی بهخاطر خونریزی دوباره کثیف شده بود زود با یه تیشرت مشکی عوض کردم.
کاپشن چرمم رو روش پوشیدم و بعد از اینکه موهام رو شونه کردم سمت طبقه پایین قدم برداشتم.
بعد از دیدن مامان که در راه پله نشسته بود زودتر قدم برداشتم و خودم رو بهش رسوندم.
- مامان!
سرش رو طرفم برگردوند و بعد از لبخند محوی لب زد:
- یعنی توی این شرایط چه حوصلهای داری اینجوری تیپ میزنی!
تک خندهای کردم و گفتم:
- واسه یه شب آبرو خودم رو ببرم؟
مامان لبخندی زد و گفت:
- اها اگه شما مرتب نباشی و تیپ نزنی آبروت میره؟
دستش رو گرفتم و گفتم:
- حالا نه در حد آبرو... ولی خب زشته! آدم همیشه باید مرتب باشه!
جوابی ندادم که خودش ادامه داد:
- اگه درد داشتی چرا نگفتی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- اونوقت شما الان از کجا فهمیدی؟
گوشه لبش رو گاز گرفت و گفت:
- از اونجایی که لبت رو گاز گرفتی و الان کلش خونی شده! حس نمیکنی؟
بهتزده زود دست سالمم رو روی لبم گذاشتم که دیدم چهقدر هم خون اومده!
مامان دوباره آب رو باز کرد و دستش رو زیر شیر آب برد... بعد از اون دستش رو ل*بم کشید و چند بار اینکار رو تکرار کرد تا کامل پاک بشه.
وسط اینکار هر کاری میکردم اجازه نمیداد خودم تمیزش کنم و من هم مراعات حالش رو کردم و چیزی نگفتم.
بعد از تموم شدنش بیرون رفتیم که رو کرد بهم و گفت:
- مامان آماده شو بریم بیمارستان!
قبل از اینکه من جواب بدم انگار فهمید چیمیخوام بگم و زود لب زد:
- بخیه نیاز داره عمرم! لجبازی نکن! برو آماده شو تا بریم.
حوصله بحث نداشتم و بهخاطر همین زود رفتم اتاقم و بعد از دیدن قالی و تخت اتاقم که با خون دستم آغشته شده بود پوفی کشیدم و سراغ کمدم رفتم و لباسم رو که تازه عوض کرده بودم ولی بهخاطر خونریزی دوباره کثیف شده بود زود با یه تیشرت مشکی عوض کردم.
کاپشن چرمم رو روش پوشیدم و بعد از اینکه موهام رو شونه کردم سمت طبقه پایین قدم برداشتم.
بعد از دیدن مامان که در راه پله نشسته بود زودتر قدم برداشتم و خودم رو بهش رسوندم.
- مامان!
سرش رو طرفم برگردوند و بعد از لبخند محوی لب زد:
- یعنی توی این شرایط چه حوصلهای داری اینجوری تیپ میزنی!
تک خندهای کردم و گفتم:
- واسه یه شب آبرو خودم رو ببرم؟
مامان لبخندی زد و گفت:
- اها اگه شما مرتب نباشی و تیپ نزنی آبروت میره؟
دستش رو گرفتم و گفتم:
- حالا نه در حد آبرو... ولی خب زشته! آدم همیشه باید مرتب باشه!