- May
- 2,574
- 37,097
- مدالها
- 14
گاهی آنقدر بدم میآید
که حس می کنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا میگویم
گاهی دلم میخواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،
از این جهانِ بیجهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم میخواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشهی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشتهای
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه میکنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصلهای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خدا ماندهام
خستهاش کردهام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم.
و میروم
اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم
کجا...؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟
"سید علی صالحی"