جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار عماد خراسانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام عماد خراسانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 853 بازدید, 73 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع عماد خراسانی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
چيست اين آتش سوزنده...
كه در جان من است...

چيست اين درد جگر سوز...
كه درمان من است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
تنها ز تو دردی ماند ای...
مونس جان با من...

خواهم که نخواهم...
هیچ با دردِ تو درمان را...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ای صبح آرزو...
به کی لبخند می زنی...

سحر آفرین...
کاخ و شبستان کیستی...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
از دل ای آفت جان...
صبر توقع داری...

مگر اين كافر ديوانه...
به فرمان من است...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم

گر دولت دیدار تو در خانه ندارم
ای کاش که در ره‌گذری داشته باشم

از فیض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رویت نظری داشته باشم

گویند که یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم

از بلهوسی‌ها هوسی مانده نگارا
وان این که به پای تو سری داشته باشم

تاریک‌شبی گشت شب و روز جوانی
ای کاش امید سحری داشته باشم

در مجلس ارباب تکلف چه بگویم
در میکده باید هنری داشته باشم

بگذار که از دوستی باده‌فروشان
رگبار غمت را سپری داشته باشم

هم‌صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ
من از تو نباید خبری داشته باشم؟

بسیار مکن ناله که این شعله «عمادا»
می‌سوزد اگر خشک و تری داشته باشم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
گرچه رفتی ز دلم
حسرت روی تو نرفت

در این خانه به امّید تو
باز است هنوز
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
گرچه مستیم و خرابیم چو شب‌های دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر

مسـ*ـت مستم مشکن قدر خود ای پنجه‌ی غم
من به میخانه‌ام امشب، تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر بجز عشق توأم، هست تمنای دگر!

تا روم از پی یار دگری می‌باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر

تو سیه چشم، چو آیی به تماشای چمن
نگذاری به کسی چشم تماشای دگر

گر بهشتی است رخ توست، نگارا که در آن
می‌توان کرد به هر لحظه، تماشای دگر...

از تو زیبا صنم اینقدر جفا زیبا نیست!
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
بر ما گذشت نيك و بد،
اما تو روزگار!
فكری به حال خويش كن،
اين روزگار نيست...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه
هر ک.س که مسـ*ـت نیست یقین هوشیار نیست

سنجیده ایم ما، بجز از موی و روی یار
حاصل ز رفت و آمدِ لیل و نهار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که:« صبر اختیار کن»
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

کار تو بوسه بر مه و بار تو مشک ناب
ای زلف یار، خوش تر از این کار و بار نیست

برخیز دلبرا که در آعوش هم شویم
کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من! بهار که فصل شکار نیست
 
بالا پایین