جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغی بسطامی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فروغی بسطامی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,827 بازدید, 294 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغی بسطامی
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

محسا

سطح
0
 
کاربر رمان بوک
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
316
860
در قم*ار عشق آخر، باختم دل و دین را

وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را

فصل نوبهار آمد، جام جم چه می‌جویی

از می کهن پرکن، کاسهٔ سفالین را

آن که در نظر بازی ، عیب کوه‌کن کردی

کاش یک نظر دیدی، عشوه‌های شیرین را

باد غیرت آتش زد، در سرای عطاران

تا به چهره افشاندی، چین زلف مشکین را

گر ز قد رخسارت، مژده‌ای به باغ آرند

باغبان بسوزاند، شاخ سرو و نسرین را

چون ز تاب می رویت از عرق بیالاید

آسمان بپوشاند، روی ماه و پروین را

در کمال خرسند، نیش غم توان خوردن

گر به خنده بگشایی آن دو لعل نوشین را

گر تو پرده از صورت، برکنار بگذاری

از میانه بر چینی، نقش چین و ماچین را

دفتر فروغی شد پر ز عنبر سارا

تا به رخ رقم کردی خط عنبرآگین را
 
موضوع نویسنده

محسا

سطح
0
 
کاربر رمان بوک
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
316
860
بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را

لب فرهاد نبوسید لب شیرین را

صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم

گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را

گر شبی حلقهٔ آن طره مشکین گیرم

مو به مو عرضه دهم حال دل مسکین را

سیم اگر بر زبر سنگ ندیدی هرگز

بنگر آن سی*ن*هٔ سیمین و دل سنگین را

ره به سر چشمه خورشید حقیقت بردم

تا گشودم به رخش چشم حقیقت بین را

کسی از خاک سر کوی تو بستر سازد

که سرش هیچ ندیده‌ست سر بالین را

گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهی

بشکنی رونق بازار مه و پروین را

گر تو در باغ قدم رنجه کنی فصل بهار

برکنی ریشهٔ سرو و سمن و نسرین را

گر تو در بتکده با زلف چو زنار آیی

بت پرستان نپرستند بت سیمین را

کفر زلف تو چنان زد ره دین و دل من

که مسلمان نتوان گفت من بی دین را

ترسم از تیرگی بخت فروغی آخر

گرد خورشید کشی دایرهٔ مشکین را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
در خلوتی که ره نيست پيغمبر صبا را

آنجا که می رساند پيغامهای ما را

گوشی که هيچ نشنيد فریاد پادشاهان

خواهد کجا شنيدن داد دل گدا را

در پيش ماهرویان سر خط بندگی ده

کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم

تا سير خود نکردم نشناختم خدا را

بالای خوشخرامی آمد به قصد جانم

یا رب که برمگردان از جانم این بلا را

ساقی سبو کشان را می خرمی نيفزود

برجام می بيفزا لعل طرب فزا را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید

کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را

در قيمت دهانت نقد روان سپردم

یعنی به هيچ دادم جان گرانبها را

تا دامن قيامت، از سرو ناله خيزد

گر در چمن چمانی آن قامت رسا را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
خورشيد اگر ندیدی در زیر چتر مشکين

بر عارضت نظر کن گيسوی مشکسا را

جایی نشاندی آخر بيگانه را به مجلس

کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را

گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی

ایزد به من ندادی طبع غزلسرا را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
شاه سریر تمکين شایسته ناصرالدین

کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را

شاها بسوی خصمت تير دعا فکندم

از کردگار خواهم تاثير این دعا را

دوش به خواب دیده ام روی ندیدهٔ تو را

وز مژه آب داده ام باغ نچيدهٔ تو را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
قطره خون تازه ای از تو رسيده بر دلم

به که به دیده جا دهم تازه رسيدهٔ تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو

رام به خود نموده ام باز رميدهٔ تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنيده ام سخن

چون شنوم ز دیگران حرف شنيدهٔ تو را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
تير و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببين

پشت خميده مرا، قد کشيدهٔ تو را

قامتم از خميدگی صورت چنگ شد ولی

چنگ نمی توان زدن زلف خميدهٔ تو را

شام نمی شود دگر صبح کسی که هر سحر

زان خم طره بنگرد صبح دميدهٔ تو را
 

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
خسته طرهٔ تو را چاره نکرد لعل تو

مهره نداد خاصيت، مار گزیدهٔ تو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سينه ام

شکر خدا که دوختم جيب دریدهٔ تو را

دست مکش به موی او مات مشو به روی او

تا نکشد به خون دل دامن دیدهٔ تو را
 
بالا پایین