- Jun
- 1,810
- 32,480
- مدالها
- 3
در گاوصندوق پدر را باز کردم و بعد از جابهجایی محتویات داخل آن، پاکت کاغذی خاکستری رنگی را بیرون کشیدم. خوب میدانستم وصیتنامهی پدر همین است. چند ثانیه چشمانم را به پاکت دوختم و زمانی را به یاد آوردم که پدر یک روز بعد از برگشت از محل کار با نشان دادن پاکت به من گفت:
- سارینا! وصیتنامهی من توی این پاکت هست، میدونی که عادت به مقدمهچینی و اضافهگویی ندارم، توی این پاکت فقط تکلیف اموالم رو بعد خودم مشخص کردم، امیدوارم سر این دیگه خودسر نشی.
گرچه آن روز با ناراحتی «خدا نکنه»ای گفتم، اما اکنون به فاصلهی فقط چند ماه از آن شب حسرت شنیدن همان صدای دلخورش را داشتم.
آب دهانم را فرو بردم تا بغضی که در حال جمع شدن بود را پس بزنم. در گاوصندوق را بسته، بلند شده و روی تخت نشستم. نگاهم را در اتاق مشترک پدر و ایران چرخاندم. ایران کنارم روی تخت نشستهبود؛ رضا روی مبل راحتی درون اتاق و مریم روی صندلی میز آرایش. همه نگاهشان را به من دوختهبودند. خواندن وصیتنامهی پدر کار سختی بود، اما با این نگاههای منتظر، چارهای جز خواندن نداشتم. در چسب خوردهی پاکت را پاره کرده و برگههای درونش را بیرون کشیدم.
نگاهم که به دستخط پدر افتاد، دوباره بغض فروخورده درون گلویم جا خوش کرد. آب دهانم را فرو برده و با لحن گرفتهای شروع کردم.
- اینجانب فریدون ماندگار فرزند الیاس، در تاریخ هفتم دیماه ۱۳۹۶ در سلامت کامل در حضور وکیل و دوست عزیزم آقای نواب نفیسی وصیتنامهی جدیدی را تنظیم میکنم و به موجب آن همهی وصیتنامههای قبلی ملغی میشود.
لحظهای مکث کردم. دیدن لفظ «دوست عزیز»، یادآوری میزان اعتمادی که پدر به نفیسی داشت و خیانتی که او به پدر کرد، مانند خنجری به دلم نشست و آرام گفتم:
- بیچاره بابا!
دست ایران روی شانهام نشست و سرم را به طرفش چرخاندم. با چهرهی غمزدهای که داشت، لبخند بیحالی زد و سعی کرد مرا با همان لبخند دلداری دهد. بعد از لحظهای که به چشمانش نگاه دوختم، پلکی زده، سری تکان داده و لبهایم را جهت اطمینان بخشی به او فشردم. دوباره با بغض به سراغ خواندن وصیتنامه برگشتم.
- این وصیتنامه جهت تعیین تکلیف مالکیت اموالی میباشد که لیست آنها ضمیمه شده است.
نگاهی کوتاه به برگهی پشت وصیتنامه انداختم که در دو ستون به صورت تایپی اموال پدر لیست شدهبود و باز برای ادامهی خواندن برگشتم.
- مدیریت شرکت ماندگار و تمامی داراییهای آن اعم از دفتر دبی و مایملکهای آن، تماماً به دخترم سارینا واگذار میشود. او پس از من مدیرعامل شرکت بوده و تمامی مسئولیت آن متوجه خود اوست. در زمینهی گردش مالی شرکت و مطالبات، معوقات و پرداختیها باید به آقای نفیسی مراجعه کند، او تنها کسی است که بعد از خودم از گردش مالی شرکت به طور کامل آگاه است. هم چنین دهدرصد از درآمد سالیانهی شرکت متعلق به ایران برهانی همسرم میباشد، که سارینا ملزم به پرداخت آن است.
- سارینا! وصیتنامهی من توی این پاکت هست، میدونی که عادت به مقدمهچینی و اضافهگویی ندارم، توی این پاکت فقط تکلیف اموالم رو بعد خودم مشخص کردم، امیدوارم سر این دیگه خودسر نشی.
گرچه آن روز با ناراحتی «خدا نکنه»ای گفتم، اما اکنون به فاصلهی فقط چند ماه از آن شب حسرت شنیدن همان صدای دلخورش را داشتم.
آب دهانم را فرو بردم تا بغضی که در حال جمع شدن بود را پس بزنم. در گاوصندوق را بسته، بلند شده و روی تخت نشستم. نگاهم را در اتاق مشترک پدر و ایران چرخاندم. ایران کنارم روی تخت نشستهبود؛ رضا روی مبل راحتی درون اتاق و مریم روی صندلی میز آرایش. همه نگاهشان را به من دوختهبودند. خواندن وصیتنامهی پدر کار سختی بود، اما با این نگاههای منتظر، چارهای جز خواندن نداشتم. در چسب خوردهی پاکت را پاره کرده و برگههای درونش را بیرون کشیدم.
نگاهم که به دستخط پدر افتاد، دوباره بغض فروخورده درون گلویم جا خوش کرد. آب دهانم را فرو برده و با لحن گرفتهای شروع کردم.
- اینجانب فریدون ماندگار فرزند الیاس، در تاریخ هفتم دیماه ۱۳۹۶ در سلامت کامل در حضور وکیل و دوست عزیزم آقای نواب نفیسی وصیتنامهی جدیدی را تنظیم میکنم و به موجب آن همهی وصیتنامههای قبلی ملغی میشود.
لحظهای مکث کردم. دیدن لفظ «دوست عزیز»، یادآوری میزان اعتمادی که پدر به نفیسی داشت و خیانتی که او به پدر کرد، مانند خنجری به دلم نشست و آرام گفتم:
- بیچاره بابا!
دست ایران روی شانهام نشست و سرم را به طرفش چرخاندم. با چهرهی غمزدهای که داشت، لبخند بیحالی زد و سعی کرد مرا با همان لبخند دلداری دهد. بعد از لحظهای که به چشمانش نگاه دوختم، پلکی زده، سری تکان داده و لبهایم را جهت اطمینان بخشی به او فشردم. دوباره با بغض به سراغ خواندن وصیتنامه برگشتم.
- این وصیتنامه جهت تعیین تکلیف مالکیت اموالی میباشد که لیست آنها ضمیمه شده است.
نگاهی کوتاه به برگهی پشت وصیتنامه انداختم که در دو ستون به صورت تایپی اموال پدر لیست شدهبود و باز برای ادامهی خواندن برگشتم.
- مدیریت شرکت ماندگار و تمامی داراییهای آن اعم از دفتر دبی و مایملکهای آن، تماماً به دخترم سارینا واگذار میشود. او پس از من مدیرعامل شرکت بوده و تمامی مسئولیت آن متوجه خود اوست. در زمینهی گردش مالی شرکت و مطالبات، معوقات و پرداختیها باید به آقای نفیسی مراجعه کند، او تنها کسی است که بعد از خودم از گردش مالی شرکت به طور کامل آگاه است. هم چنین دهدرصد از درآمد سالیانهی شرکت متعلق به ایران برهانی همسرم میباشد، که سارینا ملزم به پرداخت آن است.