ادبیات نوشتاری قصه کودکانه ابی

[Puyannnn]

سلام بچه‌ها! اسم من ابیگله! همه‌ی دوستام و مامان و بابام منو ابی صدا میکنن! من عاشق صحبت کردن و سوال پرسیدنم! واسه همین توی مدرسه به ابی کنجکاو معروف شدم!

من همش در حال صحبت کردن و سوال پرسیدنم! من فقط وقتی دست از سوال کردن برمیدارم که دارم به جواب سوال قبلیم گوش میدم!

 

[Puyannnn]

به جز اون وقتا همش حرف میزنم و حرف میزنم و حرف میزنم!! مگر این که مجبور بشم برای غذا خوردن یا خوابیدن دست از حرف زدن بردارم!

من واقعا حرف زدنو دوست دارم!

 

[Puyannnn]

حرف زدن عالیه! من هر روز چیزهای جدید یاد میگیرم و با حرف زدن میتونم چیزهایی که یاد گرفتم رو با بقیه در میون بذارم!

 

[Puyannnn]

شما میدونستید که عنکبوت هشت تا پا داره؟! ما آدما فقط دو تا پا داریم! فکرشو بکنید که عنکبوت‌ها با 8 تا پا چقدر میتونن سفر برن و خوش بگذرونن!!

 

[Puyannnn]

 

[Puyannnn]

میدونستید که وقتی مارها چشماشون رو میبندن، بازم میتونن از پشت پلکشون ببینن!! به نظر من که این خیلی عجیبه!! پس اونا چجوری میتونن راحت بخوابن؟!

 

[Puyannnn]

میدونستید که فلامینگوها میتونن سرشون رو وارونه نگه دارن؟!

من سعی کردم که این کار رو بکنم ولی خیلی سخت بود!!

 

[Puyannnn]

میدونستید که اگر پشم‌های یک ببر رو بکنید، پوستش هم راه راهه؟! به نظر من این خیلی خیلی جالبه!

 

[Puyannnn]

من تصمیم گرفتم هیچوقت رژ لب نزنم! آخه میدونی؟! رژ لب از فلس ماهی درست شده!! این یکم حال به هم زنه! مگه نه؟!

 

[Puyannnn]

میدونی من این چیزا رو از کجا میدونم؟!

آخه من خیلی خیلی سوال میپرسم! و تازه حرف میزنم و حرف میزنم تا شما هم این چیزا رو یاد بگیرید!