بچههای کلاس داشتن در گوشی صحبت میکردن و زیر لب به ابی میخندیدن! خانم پارکینسون خیلی جدی گفت:
بچهها لطفا ساکت باشید و بذارید ابی تمرکز کنه! یادتون باشه که خیلی بده که کسی رو مسخره کنید!
ابی کم کم داشت گریهاش میگرفت! اون کم کم میخواست که تسلیم بشه اما یک فکری به نظرش رسید!
اون یادش افتاد که دوستش موشیما بهش گفته بود که هیچوقت نباید زود تسلیم بشه! موشیما به ابی گفته بود که همیشه باید تا لحظهی آخر تلاش خودش رو بکنه!
برای همین ابی تصمیم گرفت به حرف موشیما گوش بده و جدولش رو یک بار دیگه از پایین به بالا چک بکنه تا شاید چند تا از جوابها یادش بیاد!