جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه سمور آبی و گل نیلوفر آبی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه سمور آبی و گل نیلوفر آبی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 207 بازدید, 2 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه سمور آبی و گل نیلوفر آبی
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
در دریاچه زیبایی، گل های نیلوفر آبی قشنگی، روییده بودند. این گل ها وقتی با وزیدن نسیم تکان می خوردند، صدای قشنگی مثل موسیقی به وجود می آوردند. روزی شاهزاده ای آواز این گل ها را شنید و خواست که آنها را به قصر خودش بیاورد.

به همین خاطر به دریاچه رفت و توی آن شیرجه زد و شنا کرد. وقتی خواست یکی از این گل ها را بچیند، یک ماهی شنا کنان به طرف او آمد و با ناراحتی گفت: «به چه جرأتی گل های با ارزش دریاچه را می چینی؟» و بعد دست او را گرفت و به ته دریاچه برد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
او را توی صدف مرواریدی نشاند و گفت: «این قدر اینجا بنشین تا وقتی که کسی دلش به حال تو بسوزد و آن قدر اشک بریزد که آب دریاچه سر برود!» و بعد از آنجا دور شد.

چندی گذشت و از شاهزاده خبری نشد. مادر شاهزاده تصمیم گرفت به همراه عده ای به دریاچه برود تا شاهزاده را پیدا کند. او وقتی به دریاچه رسید صدای آواز گل نیلوفر آبی را شنید. گل نیلوفر آبی درباره یک صدف مروارید که شاهزاده ای توی آن بود، آواز می خواند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
مادر شاهزاده کنار دریاچه نشست و شروع کرد به گریه کردن آن قدر گریه کرد که دریاچه از اشک های او پر شد. اما این مقدار برای سر رفتن آب دریاچه کافی نبود. مادر شاهزاده با صدای بلند و از ته دل برای پسرش گریه می کرد. سمور آبی که ناراحتی مادر شاهزاده را دید به ته دریاچه رفت و صدف مروارید را بالا آورد و روی برگ گل نیلوفر آبی گذاشت.

شاهزاده از داخل صدف بیرون آمد. در همان وقت هم یکی از گل های نیلوفر تبدیل به دختر جوانی شد. بعد شاهزاده و دختر جوان با خوشحالی سمور آبی را بوسیدند و از اینکه آنها را نجات داده بود، تشکر کردند.
 
بالا پایین