Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
در دریاچه زیبایی، گل های نیلوفر آبی قشنگی، روییده بودند. این گل ها وقتی با وزیدن نسیم تکان می خوردند، صدای قشنگی مثل موسیقی به وجود می آوردند. روزی شاهزاده ای آواز این گل ها را شنید و خواست که آنها را به قصر خودش بیاورد.
به همین خاطر به دریاچه رفت و توی آن شیرجه زد و شنا کرد. وقتی خواست یکی از این گل ها را بچیند، یک ماهی شنا کنان به طرف او آمد و با ناراحتی گفت: «به چه جرأتی گل های با ارزش دریاچه را می چینی؟» و بعد دست او را گرفت و به ته دریاچه برد.
به همین خاطر به دریاچه رفت و توی آن شیرجه زد و شنا کرد. وقتی خواست یکی از این گل ها را بچیند، یک ماهی شنا کنان به طرف او آمد و با ناراحتی گفت: «به چه جرأتی گل های با ارزش دریاچه را می چینی؟» و بعد دست او را گرفت و به ته دریاچه برد.