نام رمان: قول داده بودی
نویسنده: فاطمه باقری
ژانر: عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.V(9)
خلاصه: بیمار اتاق ۱۷۷ تیمارستان، فقط یک کلمه را زمزمه میکرد:
- ولی تو قول داده بودی
عسل، پرستار اتاق ۱۹۸ درمورد این بیمار نابینا کنجکاو میشه و... .
نام رمان: قول داده بودی
نویسنده: فاطمه باقری
ژانر: عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.V(9)
خلاصه: بیمار اتاق ۱۷۷ تیمارستان، فقط یک کلمه را زمزمه میکرد:
- ولی تو قول داده بودی
عسل، پرستار اتاق ۱۹۸ درمورد این بیمار نابینا کنجکاو میشه و... .
با شنیدن صدای فریاد آشنایی که ستون های بخش رو به لرزه در آورده بود به سمت اتاقش حرکت کردم هیچوقت موفق نشدم واردم اتاقش بشم روبه سارا گفتم:سارا نمیتونی......
سارا:نه عسل حتی فکرش رو هم نکن!
لب پایینم رو اویزون کردم و گفتم:چرا اخه اذیت نکن توروخدا برو باهاش صحبت کن بگو حداقل یک هفته جامونو عوض کنیم.
سارا:ببین دکتر محمدی بفهمه آنقدر رو اون یارو کلیک کردی اخراجت میکنه بفهم عسل بفهم.
متفکر به در اتاق خیره شدم و گفتم:چرا نباید هیچ پرونده ای ازش تو بایگانی باشه؟
یهو دستم رو گرفت کشید تو اتاق و گفت:ببین فقط چون رفیقمی بهت میگم این پسر پسر یکی از کله گنده های قاچاق مواد محمدی رو که میشناسی یه قرون پول بزارن کف دستش آدم میکشه برای همین اصلا براش پرونده تشکیل ندادن.
لب پایینم رو گاز گرفتم و گفتم:پس میشه محمدی رو خرید
بدون توجه به صدا زدن های سارا با عجله به سمت رخت کن حرکت کردم هرجور شده باید وارد اتاقش میشدم کیفم رو از داخل کمد درآوردم تمام وسایلش رو ریختم رویه میز که. سارا وارد اتاق شد و گفت:هی داری چیکار میکنی؟
با پیدا شدن گردنبندم همه وسایل رو ریختم داخل کیف و گفتم:مگه نمیگی محمدی رو میشه خرید؟
گردنبد رو بالا آوردم و گفتم:منم میخام بخرمش
یهو با صدای بلند زد زیر خنده و گفت:وای عسل من موندم تو چجوری دکتر شدی
ابروهام رو کشیدم روهم و گفتم:یعنی چی؟!
خندید گردنبد رو از دستم کشید بیرون و گفت:آخه دختر خوب اینو چقدر میخان ازت بخرن خیلی خیلی بخرن بیست میلیون اخه عزیز من یه ساعت تویه دست محمدی حداقل قیمتش سی تومن میاد برای بیست تومن جون خودش رو به خطر میندازه؟
گردنبد رو پرت کردم رو میزنه کلافه رویه صندلی نشستم و انگشت اشارم رو رویه شقیقم گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن سارا هم کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو شونم و گفت:آخه چرا انقدر کارآگاه بازی درمیاری انگار فیلم جناییه.
نیشخندی زدمو گفتم:این زندگی خودش فیلم جنایی لازم نیست دنبال فیلم جنایی بگردی
نگاهی به ساعت کردم خوب دیگه شیفتم تموم شده بود روبه سارا گفتم :من شیفتم تموم شده برم خونه که خیلی خستم تو نمیای؟
لبخندی زدو گفت:نه من اضافه کاری برداشتم