- Dec
- 84
- 299
- مدالها
- 2
با ذوق گفتم :مر.. مردمک چشماش تکون خوردبا خوشحالی خونه ی دکتر رو ترک کردیم و ذهن من فقط و فقط درگیر گیر آوردن اون دارو بود هرچی بیشتر به این مرد نزدیک میشدم بیشتر و بیشتر ذهنم درگیر گذشتش میشد اخه چرا باید چنین دارویی بهش تزریق کنن درحالی که کیفم رو تویه بغلم گرفته بودم گفتم:سارا
_هوم؟
_میگم من یادمه بهم گفتی این پسره پسر رئیس یکی از کله گنده های مواد مخدر چجوری اینو فهمیدی؟
_ام راستش چطور تقریبا دوسه روز قبل از آوردن این بیمار وقتی من داشتم یجارو تمیز میکردم شنیدم محمدی داره با یکی بحث میکنه رفتم پشت در و محمدی داشت با برادر زادش میگفت به هر قیمتی که شده باید اونو بیاری اینجا بعد خواهر زادش داشت میگفت الکی که نیستش طرف پسر یکی از کله گنده های قاچاق مواد مخدر.
لبم رو گزیدم و گفتم:خوب از کجا فهمیدی اینو میگه؟!
_اخه عقل کل و خنگ خودت میدونی وقتی این بیمارو میارن براش پرونده تشکیل میدن ولی این یارو رو آوردن چپوندن تو یه اتاق هیچی به هیچی یه بچه ده روزه رو هم بیاری اینو میفهمه که منظورشون همین آدمه دیگه..!
راست میگفت ها لبخند آبکی زدمو گفتم:راست میگیا
خسته و کوفته رسیدیم خونه حس میکردم پاهام جز بدنم نیست خودمو رو مبل پرت کردم یهو یادم اومد اون بدبخت رو آوردم اینجا چپوندمش تویه اتاق هیچی بهش ندادم سریع از جام بلند شدم و به سارا گفتم :سارا از سرم های خوراکی مامانت چیزی مونده به بزنم گناه داره
_وای نه تورو خدا اونم بهش نزن اره مونده برو از تو یخچال بردار
از جام بلند شدم وارد آشپرخانه شدم از داخل میوه دون یخچال یکی از سرم هارو برداشتم و به طرف اتاق رفتم کنارش نشتم و گفتم:باورم نمیشه این همه وقت سکوتت برای ناراحتی نیست بزور جلویه صداتو گرفتن پس وقتایی که فریاد میزدی خمار بودی نگران نباش نمیدونم چرا ولی نجاتت میدم هرطوری که شده مطمئنم توهم برای یکی تویه این دنیا عزیزی من نمیزارم کسی عزیزشو از دست بده.
کارم که تموم شد جالباسی نقره ای رنگ سارا رو برداشتم و سرم رو بهش اویزون کردم یک لحظه مردمک چشماش به ستم چرخید از شدت هیجان جیغی کشیدم که به ثانیه نکشید سارا خودشو پرت کرد تویه اتاق و هول گفت:چی.. چیشده؟!
یکم نگاه کرد عصبانی گفت:بی صاحاب خوب تکو....
یهو اونم جیغ بلندی کشید و منم از جیغ اون جیغ بلندتری کشیدم که اون گفت:تو تو چرا جیغ میکشی دستش تکون خورد.
چشمامو با کلافگی بستم و گفتم:وای نه
_چشیده؟!
_فکر کنم اثر دارو داره از تو خونش پاک میشه ممکنه حمله عصبی بهش دست بده
_میخای چیکار کنی الا؟
لبم رو گاز گرفتم و گفتم:نمیدونم ولی باید اون دارو پیدا کنم.
با خستگی و ناامیدی کیفم رو پرت کردم رویه صندلی ماشین اخه مگه میشه آدم انقدره ناخون خشک ااا همین طور الکی الکی میخاست زنگ بزنه کلانتری با صدای زنگ گوشیم خودمو جمع و جور کردم دکتر بود نفس عمیقی کشیدم و انگشتم رو رویه آیکون سبز رنگ تماس زدم
_الو سلام
دکتر:سلام موفق شدین دارو رو پیدا کنید
_نه متاسفانه این یارو اصلا باهام کنار نیومد که هیچ میخاست زنگ بزنه به پلیس
دکتر:اوه خوب الا میخاین چیکار کنین؟
_نمیدونم واقعا
پوفی کشیدم و بعداز خداحافظی کردن با دکتر گوشی رو انداختم رویه صندلی شاگرد ماشین و راه افتادم خیلی وقت بود خونه خودم نرفته بودم ولی خوب فعلا امکان جابه جایی اون مرد رو نداشتیم و بهتر بود برم خونه سارا جلویه خونش پارک کردم با از ماشین اومدم پایین کیفم رو از رو صندلی چنگ زدم و دستم رو رویه زنگ گذاشتم در بدون هیچ حرفی باز شد وارد خونه شدم کفشام رو درآوردم و خودمو رویه مبل انداختم سارا اومد و گفت:چیشد پیدا شد؟
_نه بابا نزدیک بود به چوخ برم