جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [مال منی] اثر «پریسا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط Pariisa8 با نام [مال منی] اثر «پریسا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,714 بازدید, 33 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [مال منی] اثر «پریسا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Pariisa8
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
Screenshot_۲۰۲۲۰۹۲۹-۲۲۲۵۰۰_Chrome.jpg نام داستانک:مال منی
نام نویسنده:پريسا گلچشمه
ژانر:عاشقانه
عضو گپ نظارت S.O.W(۱۱)
خلاصه:
دوام می‌آورم حتی بدون تکیه گاه!
بدون همراه، بدون دلگرمی، حتی بدون آدم‌هایی که آخرین امید من بودند.
دوام می‌آورم حتی اگر پای اعتمادم بشکند!
حتی اگر زانوی باورهایم خم شود، حتی اگر شیشه‌ی احساسم ترک بردارد من اما ادامه می‌دهم.
من اما پیروز می‌شوم اگرچه پشت هر بهار
هزار زمستان دفن کرده‌ام و پشت هر لبخند
هزار و یک بیتابی!
اما دوام می‌آورم، دنیا به آدم‌های قوی نیاز دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آساهیر

سطح
7
 
GELOFEN
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,024
26,736
مدال‌ها
12

negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (2).png

"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی

نام نویسنده:پریسا گلچشمه


پارت ۱: بچه که بودم نه رفیق داشتم و نه اجتماعی بودم.
کم رو نبودم ولی غرورم رو ترجیه می‌دادم؛ البته نمی‌دونستم غرور چیه تو اون سن ولی خوشم نمیومد! ۷ سالم بود درس زندگیو فهمیدم، گرگ باشم این جماعت از گرگ حساب میبرن!
ادم دعوایی نبودم ولی خانوادم بم گفتن زبونت رو ما بازه خودی نشون بده اولین دعوام من ۷ ساله با یه پسر ۱۵ ساله که سرشو کوبوندم به سنگ پشت خونه اونا وقتی دیدم خون اومد فرار کردم و گریه میکردم که من باید دیشو بدم خیلی تحدید کرد راجب این دیه
بابام گفت تو ادم بکش من دیشو میدم من امیدوار شدم گفت حالا برو تو اتاقت نگران نباش داشتم میرفتم که به مامانم گفت این بچه از ترس زد وگرنه ترسو هس خیلی لوسش کردیم و .....
انقدر گفتن اونا که من گریم داشت میومد به حرفا داداشم وقتی گریه میکردم میگفت تو مردی گریه کنی از زن کمتری اگه مرد گریه کنه انگار یه کوه رو خراب کردن

اون موقع بود که جلوی گریمو گرفتم تا ۱۰ سالگی همین اش بود همین کاسه یه روز دختر عموم به همراه خانواده اومدن خونه ما گفتن چند ماه اینجان میخوان خونه بسازن تو بالا شهر خودمون
باور کنین من اولین بارم بود دختر عموم میدیدم چون با خانواده اصلا نرفتم پیششون و اونا میومدن من در اتاق قفل میکردم و فقط برا غذا و دستشویی بازش میکردم غذا هم تو اتاقم میخوردم
خلاصه دختر عموم که دیدم بابام گفت برین تو حیاط دوچرخه بازی
گفتم دوچرخم بهش نمیدم
عموم گفت خودش داره عمو جان
بعد رفتیم بیرون بعد یکم دور دور گفت تا دوچرخه عوضی کنیم گفتم دست به دوچرخم بزنی میزنمت تا خون بیاری
دختر عموم گفت راستی اسمت سینا هست چرا از من میترسی خیلی ترسویی ترسو ترسو
+من سینام از کسی نمیترسم حتی بابام ترسو خودتی اشغال دهنتو ببند
دختر عموم گفت اسم منو میدونی .... میدونم نمیدونی چون میترسی ازم اسم لولو و اینا گذاشتی روم
+گمشو خنگ

*با لگد زدم تو دوچرخش و افتاد زمین دیدم شروع به گریه کرد وقتی بابام و عموم دوییدن دیدن گریه میکنه بابام برا اولین بار دست روم بلند کرد و زد زیر گوشم گفت چرا زدیش
+به خدا من دست بهش نزدم
دختر عموم گفت:دروغ میگه اون منو حل داد دوچرخمم با پا انداخت
بابام:بچه چرا زدیش اخه بزنم
...
عمو:مهم نی بچن دعوا میکنن عادت میکنن دو روزه بریم بالا داداش
+به جون خودم که برام از همه شماها عزیز تره من فقط یه لگد به دوچرخش زدم اون هم سوارش نبود بابا نمیبخشمت معلمم گفت زود قضاوت نکنین چون بعدش شرمنده میشین
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی



نام نویسنده:پریسا گلچشمه



*دوچرخه رو برداشتم و در حیاط باز کردم که برم

بابام اومد گرفتم گفت :کجا میری پسر

قشنگم ببخشید اخه اونا مهمونن خب

+ناراحت نیستم میدونم دو سه ساله وقتی

اینجوری شد اخلاقم تو هم هی داد میزنی

سرم ولی اولین بار بود دست روم بلند

کردی یادم نمیره ناراحت نیستم ولی


کوچیکم کردی میرم یکم تنها باشم


بابام یهو از پشت بلندم کرد و بغلم گفت

فدای حرف زدنت مث ادم بزرگا حرف

میزنی از امروز

زبونتو بخورم

اینجوری میگفت مث بچگی منو ناز کنه

ولی فهمید دیگه لوس نیستم بی احساس

شدم از بی احساسیشون نسبت به من

وقتی گذاشتم زمین و دستم گرفت ببرتم

داخل من گفتم ولم کن میرم یه دور بزنم

میام و به زور رفتم دیدم دختر عموم پشتم

داشت میومد داد میزدم بهش گم شو با من

نیا همش تقصیر توعه

بخدا اگه جلو تر بیای میکشمت برو

اون هم هی میومد رفتم یه گوشه دیدم

اومد زدم تو سرش گفتم چرا با من میای

دیدم گریه کرد گفت خب میخوام باهات

بگردم اینجا رو بلد نیستم

گفتم باشه گریه نکن اگر میخوای با من

بیای من چند تا قانون دارم که وفادارم

بهشون تو هم باید باشی

گفت باشه چین ؟

گفتم اول بگو اسمت چیه

گفت نسترن

اها خب ببین قانون اولم اینه گریه توش

ندارم اصلا قهر بکن شادی بکن هر کاری

میخوای بکن ولی گریه نباشه اگرم گریه ات

گرفت تنهایی جایی که خدا هم نبینتت
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی


نام نویسنده:پریسا گلچشمه




نسترن؛ خدا همه جا هست که چطور نبینه

+منو خدا نگا نمیکنه هیچ وقت بیا پیش

من گریه کن البته بی صدا اذیت میشم .

۲هیچ وقت واسه کاری از بزرگترا نخوا

مسخرت میکنن

نسترن:نمیشه ک....

+زر نزن بزار بگم اخر سر بگو اعتراضت رو

۳ به همشون احترام بزار ولی یادت نره من رئیسم

۴ هرچی گفتم گوش میکنی

۵هر کاری رو انجام میدی که گفتم

۶ نقطه ضعفم وسایلمه دست بهشون بزنی

خوردشون میکنم هواست باشه وقتی

وسایلم خورد کردم دعوا میکنم با اون شخص

بقیشم مهم نی حالا بگو کجاش نفهمیدی ؟

نسترن:همه جاش فهمیدم ولی.... باشه

انجام میدم حالا بریم کجا ؟

+الان من میخوام برم مخفیگام میای یا نه ؟!

نسترن:اره که میام

+راستی قسم بخور وفادار بمونی و هر گز

خ*یانت نکنی هر وقت رفتی از گروه بیرون

بین خودمون باشه

نسترن:قسم میخورم

+بریم


*رفتیم و پاور بانک که تو دوچرخه ام جا

ساز بود از قبلاها در اوردم رفتم زدم به کابل

و اتاق روشن شد گفتم به کلبم خوش اومدی
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی

نام نویسنده:پريسا گلچشمه


نسترن:وااای چه قشنگه

+تازه اینو ندیدی بیا.... رقص نور سه بعدی

نسترن :وااای میشه مال دوتامون باشن

+باید برام ثابت شی تا اون موقع حق

نداری دست بزنی راستی قسم خوردی بین

خودمونن این چیزا حالا بریم خونه شک میکنن


*رفتیم خونه روز ها گذشت وابسته هم

شدیم اون شد بهترین رفیقم و گذاشتم به

وسایلم دست بزنه ولی استفاده نکنه

خسیس نبودم ولی بدم میودم کثیف بشن

یا خراب اونم دست غریبه نه خودم

خونه عموم تقریبا اخراش بود که داداشم

تصادف کرد اخه راننده شوتی بود ولی ما

نمیدونستیم بردنش زندان ۵ سال حبس خورد

۱۲ سالم شد اونا خونه زندگی خودشون

ساختن و رفتن یادمه میرفتم خونشون با

بالشتک های مبلشون هواپیما رو زمین

درست میکردیم اون خلبان منم پشتش

مسافر بودم

خیلی خوش میگذروندیم

دو سال گذشت شدم۱۴ سال اون ۱۱۳ بود

یه روز من خونمون بودم دیدم با بیسیم

گفت خونه ای گفتم اره چطور گفت پاشو

بیا کسی خونمون نیس من نمیدونستم

وقتی رفتم اون از اون کارا یادم داد اولین

تجربم بود ولی جوری نزدم زن بشه چون

من بچه پاکی بودم فکر میکردم بره تو

سوراخ گیر میکنه

هی من میگفتم بسه اون میگفت نه من

خیلی میترسیدم رو این کار

هر دو سه روزی بیسیم میزد میرفتم و این

کارو انجام میدادیم

۱۵ سالم شد یهو بی هوا عاشقش شدم

وابستش بودم خب اون دوسه هفته ازش خبری نبود و
من غرورم کم کردم و بیسیم زدم کجایی

هستی؟ سه بار گفتم تا جواب داد داشتم

درس میخوندم اخه امسال و سال بعد که

نهمم نمومه تجربی باید داشته باشم بعد

بهش گفتم ببین میشه فردا همو ببینیم یه

حرفی باید بهت بگم تنها بیای حتما
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی

نام نویسنده پریسا گلچشمه



باشه ای گفت و خدافظی کردیم و رفتیم برا خواب
من خیلی استرس داشتم ولی گفتم گذشتتو به یاد بیار چقدر سنگ بودی مث اون موقع مث یه سنگ برو جلو و ازش بخواه
فرداش تیپ زدم و اماده شدم بیسیم زد من میرم سر پار کوچه شما ۵ دقه دیگه میرسم بیا
گفتم باشه بعد رفتم نشستم تا اومد
نسترن:سلام خوبی
+سلام ممنون تو خوبی
نسترن:بخوبیت شکر چکارم داشتی ؟!
+راستش میدونی قبلا ها چقدر بی احساس و سنگ بودم؟!
نسترن:اره هنوز از کتکات میترسم
+خب الان میخوام رک و مثل قبل خشک بگم
نسترن:چیو حالت خوبه؟
+عاشقت شدم من میخوامت
نسترن:جان من جدی میگی
+چرا خوشحال شدی؟!
نسترن:چون منم دوست دالم
میخواستم بگم نشد خوشحالم واااای
+واقعا یعنیتو هم عاشقم بودی
*انقدر عاشقونه رفتار کردیم روز اول و ازش خواستم ببوسم لبشو مثل فیلما
گفت :نه امروز نه
+باشه هر جور راحتی عاشقونه ما انقدر زیاد بود که کل شهر میدونستن من میخوامش
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی


نام نویسنده:پريسا گلچشمه



شب شد خسته ساعت ۱۲ رسیدم خونه و بابام گفت چی شد پاره شدی رفتم مامانم ندیدم گفتم تو چی از گشنگی پاره شدی دیدم گفت سگ گم شو رفتم تو اتاقم و خوابیدم روز ها و شب ها گذشت یه ماه و ۲۰ روز شد دیدم دیگه نمیتونم گفتم بهش دیگه از فردا نمیام
و خبری هم از نسترن نداشتم
رفتمs8 خریدم و رسیدم خونه به کسی نشونش ندادم مامانم خیلی وقت بود بابام رفته بود اوردتش خونه مامانم بردم تو اتاقم نشونش داد گفت شماره نسترن بگیرم ازشون واست گفتم خودم الان میگیرم ازش گفت چطور رفتم بیسیم زدم سلام نسترن الو
انقد گفتم مامانم گفت تخیلی شدی بازی میکنی با خودت
گفتم نه بقران همیشه حرف میزدیم روز ها گذشت یه هفته شد هر ادمی میدید میخندید میگفت عشقت باهات نی هه جدا شدین و ...
از ۱۰سالگی من سنگ بودم خیلی ناراحت شدم ولی فکر قبلا کردم چطور بودم هرکی بهم میگفت نگاش میکردم میگفتم تو رو ادم حساب نمیکنم ببخشید زبون حیوونا نمیفهمم چی میگی تو

خیلیا با این حرفم ناراحت میشدن بیشترشون دعوا میکردن و من بعضی وقتا میزدم بعضی وقتا میخوردم میومدم خونه یه شب بیسیم زد سینا بیداری دل هواتو کرد
من شنیدم کامل بیسیم زیر بالشتم بود ولی چون جلو مامانم ضایع شدم نمیخواستم جوابش بدم اونم هی میگفت سینا نگو اونجا نیستی باور ندارم اتفاق دیروز هم فهمیدم که دعوا کردی ولی نمیدونم برا چی شنیدم پنجه بوکس خورد تو سرت الان خوبی درد میکنه سینا با توام

رفتم برداشتمش و جواب دادم
+ها چته چی میگی
_عه چرا اینجوری حرف میزنی سینا
+چطور من همون سینای قدیمم بی دل و بی احساس مگه یادت رفت منو
_نه ولی مگه همو دوس نداشتیم 🐘من که عاشقتم تو رو خدا اذیتم نکن سینا🐘 بخدا بدم میاد یهو سرد میشی🐘 من قلبم درد میگیره به جون بابام ..نکن
+یک ماه و ۳ هفته پیش کی اومد خونتون
_من چطور بدونم اخه تو چرا میگی
+من مامانم رسوندم خونه پدر بزرگم اومدم طرف خونتون درتون باز بود از پشت در نگا کردم دیدم دوتا پسر با تو و یه دختر دارین وسطی بازی میکنین منم رفتم خونموم تا الان ناراحت بودم
_سینا واقعا که من پیش اونا عکسا تو رو نشون میدادم میگفتم عاشقشم اونم دوسم داره حتی اون عکس که بوست کردم تو غرور داشتی اخم میکردی از این کار اونم نشونشون دادم
سینا اونا مهمون یه شب بودن رفیقا بابام بودن دختره و پسرا خیلی خیلی ادب داشتن و شعور
+باشه باشه تو راس میگی چرا ۲ ماه خبر نگرفتی کدوم جهنمم
_سینا به جون خودم وقت نداشتم به جون عشقم که تویی
+چه کاری داشتی ؟
_هیچی اصن من خرابم من بدم ببخشید ناراحتت کردم بی اعتماد شدی هنوز به همه میگم تو عشقمی حتی پیرم بشم و بغل یکی دیگه باشم خدافظ
+شمارتو بده گه نخور
_برا چی میخوای ؟
+میخوام پخش کنم بین همه
خب میخوام تو گوشی پیام بدیم اینجوری بهتره بیسیم هم یه روزی برش گردون
_واقعا 🐠🐠باشه یادداشت کن .۰۹۱۶.۸.۴.۳

چند دقیقه گذشت پیامش دادم گفتم خب چطوری خوبی
_ممنون سلامتیت برو وضعیتم ببین خوبه
+باش ل
وضعیت گذاشت یکی باشع همه جوره کنارت باشه
زیرش بود مال همیم ما سینا تو عشق منی
یه حس خوبی داشت ولی رفتم بهش گفتم حتما همه بلاک کردی فقط برا من میاد قسم خورد جون سینام نه جون خودم نه
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی



نام نویسنده:پريسا گلچشمه
کل شهر از عشق ما خبر دار شدن همه میدونستن من هر روز اونو به سینما و شهر بازی میبردم چیزای جدیدو با اون تجربه میکردم خیلی اذیتش میکردم از شوخی ولی اون دوس داشت از این کارام

خودش میگفت نمیدونم راست گفت یا برا خوشحال کردن من
اینم بگم اون روز عمو براش گوشی خرید s8
خیلی تو حصرتش بودم بهم نشون میداد حرص میخوردم که بابام برام نخرید البته بابام گفت به سن قانونی برسی وگرنه گوشی از راه بدرت میکنه بابام نمیگم پول نداشت اتفاقا دو ملک تو تهرانم داشتیم زمین هم تو اصفهان و زمین کشاورزی هم تو چهار محال ولی بابام بدش میومد از اینکه من برم دور گوشی چون به اندازه کافی تو خونه بودم اگه گوشی میومد حتی دستشویی هم نمیرفتم 🐤

تصمیم گرفتم خودم پول جمع کنم و خودم بخرم
هر روز پول تو جیبیام جمع میکردم گفتم نه خیلی طول میکشه باید قایمکی برم سر یه کار خوب
رفتم رستوران خیلی رستوران ها گشتم نخواستن رفتم شیرینی فروشی یکیش خواست رفتم قرار شد صبح ها ساعت ۸ تا ساعت ۱۲ بعد ساعت ۲تا ساعت ۲۳ قرار بود باشم

من ناچار قبول کردم و اون روز رفتم به بابام گفتم رفتم سر یه کار پولشو میخوام برا ایندم پس انداز کنم به کسی یه قرون هم نمیدم خندیدن همشون بابام گفت باشه یه روز یا دوروز دیگه بغلمی و گریه میکنی
خیلی حرفش بهم بر خورد بدم میومد کسی تحقیرم کنه یه لبخند زدم گفتم در اشتباهی اقا
بابام گفت چی
+هیچی
بابام:برو یکم شکر بیار قهوه تلخ من کی خوردم اخه زننن
+باش
رفتم شکر بیارم یه لحظه شنیدم بابام گفت تو غلط کردی با داد اومدم دیدم با مامانم هی دعوا میکنه مامانم گفت:هسسس اروم بچه ها میشنون
بابام:به درک بشنون مگه من چی خواستم زن کارش تو خونس مرد بیرون تو باید شام درست میکردی چرا رفتی خونه خواهرت
مامانم برگشت منو دید به بابام گفت :باشه غذادرست رو گازه فقط خواستم بریم یه دوری بزنیم نخواستم از جیب مبارکت بزنم پسرم سینا بیا

رفتم جلو گفت منو میرسونی خونه پدربزرگ بعد برگردی
+بابا سویچ نمیده ماشینو برونم
مامان:نمیخوام با ماشین برم پیاده بریم مگه پیاده رفتن دوس نداری تو که عاشق این کاری
+اره بریم
مامان :لباس گرم بپوش

رفتم لباس پوشیدم وقتی اومدم دیدم بابام تو فکره مامانم دم دره گفت بریم پسر قشنگم
+بریم
تو راه مامانم گفت از نسترن خانوم چخبر
+مامان باباش یه گوشی مدل بالا خرید اسمش s8 اه😓
قصه نخور پسرم چند روز دیگه منم یه گوشی میخرم برات
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Pariisa8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
71
106
مدال‌ها
2
مال منی

پارت۷

❤❤
❤❤❤
فقط بزار یکم جمع کنم خودم بابات که نمیده اگر نتونستم گوشی خودم بردار
+نه رفتم شیرینی فروشی کار میکنم ماهی ۵ تمن اگه ۱ ماهو نیم برم گوشیs8میخرم بازم اضافه میاد
مامان :اوهو چه خوب ولی پسرم خسته میشی
+نمیخوام کسی کمکم کنه تو خریدش میخوام خودم بخرم
مامان :اوهو پسر مغرور منی دیگه

رسوندمش و گفت بیا بالا خودتو گرم کن گفتم خودت میدونی دوس ندارم جایی برم خدافظ

برگشتم و تو راه گفتم برم دم خونه عموم یه چرخی بزنم برگردم رفتم دیدم دم حیاطشون بازه رفتم سرک کشیدم اخه من فضول یا بی تربیت نیستم عاشق بودم
خواستم اونو ببینم همین دیدم تو حیاط دوتا پسر اندازه خودم و نسترن و یه دختر داشتن وسطی بازی میکردن خیلی ناراحت شدم برگشتم راهمو که برم خونمون انقدر ناراحت که چشمام جلومو نمیدید رسیدم دم خونه از اب حیاط که خیییلی سرد بود
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین