- Dec
- 530
- 13,006
- مدالها
- 4
اولین پارت صفحهی ده، همونی که بیتا و پناه همدیگر رو توی کافه ملاقات میکنن، خیلی قوی و حرفهای شخصیت بیتا رو نشون مخاطب دادی که من کیف کردم
کلاً در بخش توصیفات رودست نداری و شاید همین موجب شده ریزبینتر باشی😂
این یه نمونه👇
- میدونی! همیشه فکر میکردم اگه نمیتونم هم قدت بشم، حتماً میتونم یک روزی هم تیپ و هم وزنت بشم.
👈بعد ابروهایش را بالا میدهد، چشمانش را در حدقه میچرخاند، دو دستش را بهسمت خود میگیرد و اشارهای به خودش میکند.👉
- و بالاخره شدم؛ البته نه.
اینجا توصیف زیاد، کمی خواننده رو خسته میکنه و بهتره بنویسی.
به طرز بامزهای ابروهایش را بالا میدهد و بادی به غبغب میاندازد.
یا جور دیگهای هم میشه نوشت، حالا این نمونه به ذهنم رسید.
کلاً در بخش توصیفات رودست نداری و شاید همین موجب شده ریزبینتر باشی😂
این یه نمونه👇
- میدونی! همیشه فکر میکردم اگه نمیتونم هم قدت بشم، حتماً میتونم یک روزی هم تیپ و هم وزنت بشم.
👈بعد ابروهایش را بالا میدهد، چشمانش را در حدقه میچرخاند، دو دستش را بهسمت خود میگیرد و اشارهای به خودش میکند.👉
- و بالاخره شدم؛ البته نه.
اینجا توصیف زیاد، کمی خواننده رو خسته میکنه و بهتره بنویسی.
به طرز بامزهای ابروهایش را بالا میدهد و بادی به غبغب میاندازد.
یا جور دیگهای هم میشه نوشت، حالا این نمونه به ذهنم رسید.