جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [مثل بامدادی که گذشت] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط itszari. با نام [مثل بامدادی که گذشت] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 787 بازدید, 21 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع [مثل بامدادی که گذشت] اثر «زری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع itszari.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط itszari.
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
Negar_1711468311932.png
عنوان شعر: مثل بامدادی که گذشت
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
تگ: برگذیده
ویراستار: @سپید
کپیست: @الههِ ماه؛
مقدمه: باغ به صد خاطره‌‌های تلخ خندید
عطرِ صد گل میخک پیچید
ساعتی بر لب ساحل نشستم
من همچنان محو تماشای ماه
نورِ ماه فرو ریخته در آب
چون کبوتر بر روی بام نشستم
قطره اشکی از چشم شاخه فرو ریخت
کبوتر تلخندی زد و بگریخت
اشک در چشم برگ لرزید
ماه به حال من خندید
پایم را در دامنِ غم کشیدم
بی‌تو اما مثل بامدادی که گذشت!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,553
27,251
مدال‌ها
9
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۴۱۷۵۱ (2) (1) (1) (1).png
با سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از منتشر اشعار خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
[قوانین ساب اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت پانزده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد اشعار]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای اشعارتان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ مجموعه اشعار رمان بوک]

پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]



در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تایپک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]

شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
در سیاهیِ آسمان
یک ماه زیبا خودنمایی می‌کرد
و قطره‌های ریز باران
از لمبرهای ابرهای کوچک
پایین می‌آمدند
و آفتاب با گیسوبان طلایی رنگش
که از رویاهای جگن‌های باران
خیس بود
بر روی گیاهان می‌تابید
شهر به دور غم‌هایم پیچ خورد
و غم مرا تنگ‌تر از قبل فشرد
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
صدایم طنین دل‌نوازی‌ست
که کلمه به کلمه‌ی غم‌هایم در آن می‌نشیند
و قاصدی که غم‌هایم را به گوش همگان می‌رساند
و در سکوت حزن‌آلود و حکم‌فرمای دنیا
دردهایم بی‌داد می‌کند
و دنیا دردهایم را فریاد می‌زند
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
این دنیا
همانند سیاه چاله‌ایست
که با زخم‌زبان‌هایش
آتش به جانم می‌زند
و مرا به درون خود می‌کشد
مرا آشفته می‌کند
مرا تمام می‌کند
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
دردهایم را
در چاله گونه‌ام پنهان می‌کنم
تا بزرگ‌ترین رازهایم
در چال گونه‌هایم پنهان شود
تا دردهایم، به لبخند تلخی تبدیل شود
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
همانند آفتاب خواهی درخشید
به جویباری که در من جاری‌ست
به ابرها که در آسمان می‌رقصند
از شاخه‌های تنومند و رقصان درختان
گذر خواهی کرد
دسته‌های کلاغان پر مشکی و زیبا
که در شبانه‌های غم پرواز می‌کنند
عطر تن‌شان را به من هدیه می‌دهند
به موهای سپیدم که در آینه نمایان شده است
و اشعه‌های ریز و درشت خورشید که آن‌ها را
همانند مرواریدی زیبا، درخشان می‌کند
بنگر و ببین دنیا با این زن چه‌‌ها کرده است؟
با گیسوبان مشکی رنگم خاک باران خورده را
با اعماق وجود جمع خواهم کرد.
و به مشامم خواهم فرستاد
و با چشمان آغشته به اشکم تجربه‌های غلیظ دنیا را
با گل‌های رازقی که چیده‌ام، مرور خواهم کرد
آستانه سرشار از غمِ بزرگ و کوچک می‌شود
و من در متقابل کیهان می‌ایستم و با لبخندی بی‌جان
دردهایم را فریاد می‌زنم، اما این زن کوه استوار است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
پاییز فرا رسیده است
من راز صدف‌ها را می‌دانم
آن‌ها در دل دریا که گورمانندی بیش نیست خفته‌اند.
و شن‌ و ماسه‌های کنار دریا، آرامش دل پر از غم آن‌هاست
و باران آواز غم‌انگیز اما دلنشینی سر داد
و صدایش در آسمان پیچید.
باد دست نوازش را بر روی برگ‌های زرد و خشک می‌کشد
و بوی عود و گل‌های یاس و یاسمن در کوچه‌ها می‌پیچد
به آغاز فصل سرد، به قطرات ریز و درشت بارانِ همچو مروارید
و ویرانه‌ی ایوانِ قدیمی و خانه‌های کاه‌گلی
ایمان خواهم آورد!
و بر روی پوست لطیفِ دانه‌های ریز و درشت باران
دستانم را خواهم کشید و آن‌ها را با حسی لطافت‌گونه
نوازش خواهم کرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
تگرگ و باران، پشت پنجره اتاقم می‌لرزند
و زمین گویی از غم بسیار، از چرخش باز مانده است
و دستان زمخت و لرزان نامحسوسش را
پشت پنجره‌ی اتاقم گذاشته است و می‌گرید
و غم، دستان زمختش را میان دستانم می‌گذارد
و لبانش را چون حس گرم‌مانندی باز می‌کند
و از دردهایش می‌گوید و رازهای نهفته در قلبش را
بازگو می‌کند و خنده‌ای تلخ ل*ب‌های سرخ‌ مانندش را
قاب می‌گیرد و ناامیدی کل تن‌ِ خسته‌اش را فرا می‌گیرد.
و گویی من، به نوازش دستانِ او نیازمندم
و ای کاش باد، دردهای ما را با خود ببرد
و ای کاش باران دستی در شعرهایم ببرد
و دردهایم را از قلب من بشوید و پاک کند
ای کاش باد دست نوازش گونه‌اش را
بر روی موهای مشکی رنگِ ژولیده‌ام بکشد
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
از پوچی‌های دنیا بیزارم
از دردها و خنجرهای پی‌در‌پی‌اش لبریزم
نه به فکر آنم که کسی مرهم دردهایم شود
نه به فکر آنم که کسی نمک بر روی زخم‌‌هایم بپاشد
همه‌ی تیکه‌تیکه شدنِ قلب من، و روح خاکی‌ام
در دستان این شعر، همچو آتش خواهد سوخت
گل‌های تازه جوانه زده، با هزاران امید و آرزو می‌خوانند
بوته‌ی نسترن و نیلوفر، رقصان‌رقصان با غم می‌رقصند
و با هر نسیم خنکی که در باغ می‌وزد، لبانشان می‌خندد
من امیدِ نو و تازه را، در خواب‌های رویایی‌ام دیدم
و در دستان زمخت دنیا و سرشار از غمش، سخت کاویدم
پُر شدم از زیبایی‌های اندر پوچ دنیا، اما در مُشت دنیا رنجیدم
پُر شدم سرشار از آوازهای سیاه و سفید، زیر لگد دنیا آویختم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین