جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعارِ هِلالی جُغَتایی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام مجموعه اشعارِ هِلالی جُغَتایی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 747 بازدید, 63 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعارِ هِلالی جُغَتایی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
چون در میان خوبان رسمی‌ست بی‌وفایی
بیگانگی از ایشان بهتر از آشنایی

هر روز با خود ار چه می‌‌سازم آشنایت
خود را چو روز اول بیگانه می‌نمایی

جان من است جانان، تا او جدا شد از من
جان هم ز تن جدا شد، فریاد از این جدایی

افتاده‌ام ز وصلش در محنت رقیبان
دولت مرا نسازد، ای بخت بد کجایی؟

در کوی عشقبازی از نام و ننگ بگذر
با یکدگر نزیبد رندی و پارسایی

تا دیده‌ام هلالی خود را گدای کویش
سلطان وقت خویشم، خوش وقت این گدایی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
دل خون شد از امید و نشد یار،یارِ من
ای وای! بر من و دلِ امیدوار من

ای سیلِ اشک، خاکِ وجودم به باد ده
تا بر دلِ کسی ننشیند غبار من

از جورِ روزگار چه گویم؟ که در فراق
هم روز من سیه شد و هم روزگارِ من

زین پیش صبر بود دلم را، قرار نیز
یا رب،کجاشد آن همه صبر و قرارِ من؟

نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن، وگرنه خرابست کار من

گفتی : برو هلالی و صبر اختیار کن
وه! چون کنم؟ که نیست به دست اختیارِ من
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
نمی‌توان به تو شرحِ بلای هجران کرد

فتاده‌ام به بلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار، مرا خود همیشه دردی بود

غمِ تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بوَد، خوش آن بی‌دل

که مُرد پیشِ تو و کار بر خود آسان کرد

خیالِ کُشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل، آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحتِ دلِ ما بر طبیب، ظاهر نیست

که تیر غمزه‌ٔ او هرچه کرد پنهان کرد

نیافت لذّتِ اربابِ ذوق، بی دردی

که قدرِ درد ندانست و فکرِ درمان کرد!

هلالی از دلِ مجروح من چه می‌پرسی؟

خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
امروز مرا غیر پریشانی نیست
در مشکل من امید آسانی نیست

غم کشت مرا و ک.س به دادم نرسید
بالله که درین شهر مسلمانی نیست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز

شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
نیست یک ساعت قرار این جان بی‌آرام را
یا رب آن آرام جان بی‌قرار من کجاست؟

سوخت از درد جدایی دل به امید وصال
مرهم داغ دل امیدوار من کجاست ...؟!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
در آفتاب رخش باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟

هنوز جلوهٔ آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه در این عالم خراب انداخت

قضا نگر: که چو پیمانه ساخت از گل من
مرا به یاد لبش باز در شراب انداخت

فسانهٔ دگران گوش کرد در شب وصل
ولی به نوبت من خویش را به خواب انداخت

بیا و یک نفس آرام جان شو از ره لطف
که آرزوی تو جان را در اضطراب انداخت

ز بهر آن که دل از دام زلف او نرهد
به هر خمی گره افکند و پیچ و تاب انداخت

ندیده بود هلالی عذاب دوزخ هجر
بلای عشق تو او را درین عذاب انداخت
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان
که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را

دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
بس‌که جان‌ها همه شد صرف تو جانان کسی

جان اگر نیست وگر هست تویی جان کسی

بر سر بنده ستم‌های تو از حد بگذشت

شرمسارم ز کرم‌های تو سلطان کسی

چاک شد جیب من، ای هجر! ز دستِ ستمت

نرسد دست تو، یارب! به‌ گریبان کسی

حال شب‌های مرا بی‌خبری کِی داند؟

که شبی روز نکرده‌ست به هجران کسی

گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنید

چه کنم؟ چرخ فلک نیست به فرمان کسی

هوسم هست که دامان تو گیرم، لیکن...

بی‌کسان را نرسد دست به‌دامان کسی

از فغان‌های هلالی خبری نیست تو را

وه! که هرگز نکنی گوش به افغان کسی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
چو از داغ فراقت شعله حسرت بجان افتد

چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

سجود آستانت چون میسر نیست میخواهم

که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد
 
بالا پایین