جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار خاقانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ~مَهوا~ با نام مجموعه اشعار خاقانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,316 بازدید, 91 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار خاقانی
نویسنده موضوع ~مَهوا~
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب
چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد
جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گر من به وفای عشق آن حور نسب
در دام دگر بتان نیفتم چه عجب
حاشا که چو گنجشک بوم دانه طلب
کان ماه مرا همای داده است لقب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت

ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت

گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت

وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سی*ن*ه سپر نداشت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از عشق تو کشتهٔ شمشیر شوم
بی‌دردم اگر ز خواهشت سیر شوم

زان آمده در عشق مرا پای به درد
تا در سر کوی تو زمین گیر شوم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
این خود چه صورت است که من پای‌بست اویم
وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم

او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد
من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم

هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات
نعره زنان برآیم یعنی که مسـ*ـت اویم

یک شب وصال داد مرا قاصد خیال
با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم

مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه
این فتنه از که خاست که من هم نشست اویم

آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق‌دان من شد من بت‌پرست اویم

خاقانیم که مرگم از زندگی است خوش‌تر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت

ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت

گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت

وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سی*ن*ه سپر نداشت

گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت

گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت

خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست

برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت
درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست

مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست

فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد
تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست

مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست
به امید این حدیث چگونه توان نشست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید

در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سی*ن*ه که سوزش تو را شاید

از هجر تو ایمنم چو می‌دانم
کو دست به خون من نیالاید

با خوی تو صورتم نمی‌بندد
کز عشق تو جز دریغ برناید

با دستان غم تو می‌سازم
گر ناز تو زخمه در نیفزاید

آن می‌کنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمی‌شاید

ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار باز آید

چون طشت میان تهی است خاقانی
زان راحت‌ها که روح را باید

چون زخم رسد به طشت بخروشد
انگشت بر او نهی بیاساید
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلم در بحر سودای تو غرق است
نکو بشنو که این معنی نه زرق است

فراقت ریخت خونم این چه تیغ است
نفاقت سوخت جانم این چه برق است

جهان بستد ز ما طوفان عشقت
امانی ده که ما را بیم غرق است

تو هم هستی در این طوفان ولیکن
تو را تا کعب و ما را تا به فرق است

اگرچه دیگری بر ما گزیدی
ندانستی کز او تا ما چه فرق است
 
بالا پایین