جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار رهی معیری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *MANI* با نام مجموعه اشعار رهی معیری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,485 بازدید, 118 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار رهی معیری
نویسنده موضوع *MANI*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند
بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
فقیر کوری با گیتی‌آفرین می‌گفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم

به نعمتی که مرا داده‌ای هزاران شکر
که من نه در خور لطف و عطای چندينم

خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم

من ار سپاس جهان‌آفرین کنم نه شگفت
که تیزبین و قوی پنجه‌تر ز شاهینم

ولی تو کوری و نا تندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم

چه نعمتی‌ست ترا تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم

بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایه‌ای نمی‌بینم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی

منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم
تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را
بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده‌دل را ک.س گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟
فریب انگیز من، با وعده‌یی شادم کند یا نه؟

خرابم آنچنان، کز باده هم تسکین نمی‌یابم
لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه؟

صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟

من از یاد عزیزان، یک نفس غافل نیم اما
نمیدانم که بعد از این، کسی یادم کند یا نه؟

رهی، از ناله‌ام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یا نه
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی حاصلم؟

چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟
و آن مایهٔ آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده‌ام بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو دیوانه‌ام یا عاقلم

چون اشک می‌لرزد دلم از موج گیسویی رهی
با آن که در طوفان غم دریادلم دریادلم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟

به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟

سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟

ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟

مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟

به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟

صفای باده روشن ز جوش سی*ن*ه اوست
تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟

به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
همراه خود نسیم صبا می‌برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می‌برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می‌برد مرا

با بال شوق ذره به خورشید می‌رسد
پرواز دل به سوی خدا می‌برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می‌برد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا می‌برد مرا

برگ خزان رسیده بی‌طاقتم رهی
یک بوسه نسیم ز جا می‌برد مرا
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش

مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش

به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش که آتش زند به خانهٔ خویش

مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا
به ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش

ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش

رهی به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟
شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟

جمال یوسف گل چشم باغ روشن کرد
ولی ز گمشده من خبر نمی‌آید

شدم به یاد تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی‌آید

تو را بجز به تو نسبت نمی‌توانم کرد
که در تصور از این خوبتر نمی‌آید

طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید

بسر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران بسر نمی‌آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی‌آید

ز باده فصل گلم توبه میدهد زاهد
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی اید
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست

لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره‌ی بلبل فغانی بیش نیست

می‌کند هر قطره‌ی اشکی ز داغی داستان
گرچه شمعم شکوِه دل را زبانی بیش نیست

آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد
چون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیست

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست

تکیه بر تاب و توان کم کن در این میدان عشق
آن ز پا افتاده‌ای وین ناتوانی بیش نیست

قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان
آفت خلق است و در دستش کمانی بیش نیست

هر خس و خاری در این صحرا بهاری داشت لیک
سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست

ای گل از خون رهی پروا چه داری؟ کان ضعیف
پر شکسته طایر بی‌آشیانی بیش نیست
 
بالا پایین