جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار سلمان ساوجی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام مجموعه اشعار سلمان ساوجی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,673 بازدید, 176 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار سلمان ساوجی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد

هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟

در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً ک.س را خبر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی‌جگر نباشد
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمده‌ست
می‌جهد چشمم همانا وقت دیدار آمده‌ست

جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب
قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمده‌ست

می‌رود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم
بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمده‌ست

زان دهان می‌خواهد از بهر امان، انگشتری
جان زار من که زیر لب، به زنهار آمده‌ست

تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک
از فراقت روز برمن، چون شب تار آمده‌ست

بی‌تو گر مِى خورده‌ام، در سی*ن*ه‌ام خون بسته است
بی تو گر گل چیده‌ام، در دیده‌ام خار آمده‌ست

گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست
همچو چنگ از هر رگم، صد ناله‌ی زار آمده‌ست

روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب
در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمده‌ست

گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش
بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمده‌ست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خوش آمدی! ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین!
بیا که می‌کنمت بر دو دیده جا بنشین!

همین که روی تو دیدیم، باز شد دردل
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین

مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم
مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین

اگر به قصد هلاک آمدی هلا بر خیز
ورت ارادت صلح است، مرحبا بنشین

سواد دیده من لایق نشست تو نیست
اگر تو مردمیی می‌کنی، هلا بنشین

فراغتی است شب وصل را ز نور چراغ
به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین

میان چشم و دلم خون فتاده‌است دمی
میانشان سبب دفع ماجرا بنشین

ز آب دیده ما هر طرف روان جویی است
دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین

صبا رسول دلم بود و سست می‌جنبید
شمال گفت: تو رنجوری ای صبا! بنشین!

چو گرد داد به بادت هوای دل سلمان
برو مگرد دگر گرد این هوا بنشین
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم بدهیم خون بها را

پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را

من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را

دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را

طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را

همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان
که خیال دوست داند شب تیره آشنا را
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم

ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم

ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم

می‌رود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنی‌تر دارم؟

گفته‌ای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم

کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دریچه‌ی نظر و رهگذارِ خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست مسدود است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کار شد تنگ برين دل، خبر يار کنيد
دوستان! بهر خدا، چاره اين کار کنيد

سيل عشق آمد و اين بخت گران خواب مرا
گر خبر نيست ازين واقعه، بيدار کنيد

اثری کرد هوا در من و بيمار شدم
به دو چشمش که علاج من بيمار کنيد

هيچمان از طرف کعبه چو کاری نگشود
بعد ازين روی به ميخانه خمار کنيد

کافران تا به چنين حسن بتی را بينند
به چه رو روی به سوی بت فرخار کنيد؟

در رخش آنچه من ای مدعيان می‌بينم
گر ببينيد شما، همچو نی اقرار کنيد

در جمال و رخ او ای مه و مهر ارنگريد
هر دو چون سايه سجودی پس ديوار کنيد

می به چشم خوشش آورده‌ام اقرار و مباد
که به سلمان نظر از ديده انکار کنيد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی
کنون دانستم و سودی نمی‌دارد پشیمانی

شب وصل تو شد روزی و قدرش من ندانستم
به دشواری توان دانست قدر آسانی

به بایدی نا گه از رویت فتادم دور چون مویت
به سر می‌آورم دور از تو عمری در پریشانی

به آب دیده هر ساعت نویسم نامه‌ای لیکن
تو حال ما نمی‌پرسی و نقش ما نمی‌خوانی

حدیث کار و بار دل چه گویم بارها گفت:
که بد حال است و تو حال دل من نیک می‌دانی

سر خود را نمی‌دانم سزای خاک درگاهت
ولیکن کرده‌ام حاصل من این منصب به پیشانی

الا ای بخت کی باشد که باز آن سرور رعنا را
بدست آری بناز اندر کنار ماش بنشانی؟

صبا چون نیست امکان تصرف در سر کویش
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی!

چو زلف او مرا جانی است سودایی ز من بستان
به شرط آنکه چون پیشش رسی در پایش افشانی

برو در یک نفس بازا که یک دم ماند سلمان را
نخواهی یافتن بازش دمی گر دیرتر مانی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
نی دولتِ آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم

ماهی که همه‌وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند
کرده‌ام وقف می و معشوق این، ویرانه را

ما ز بیرون خمستان فلک، می، می‌خوریم
گو بر اندازید، بنیاد خم و خمخانه را

ما زجام ساقی مستیم، کز شوق لبش
در میان دل بود چون ساغر و پیمانه را

عقل را با آشنایان درش بیگانگی است
ساقیا در مجلس ما، ره مده، بیگانه را

جام دردی ده به من، وز من، بجام می، ستان
این روان روشن و جامی بده، جانانه را

سر چنان گرم است، شمع مجلس ما را، ز می
کز سر گرمی، بخواهد سوختن پروانه را

راستی هرگز نخواهد گفت، سلمان ترک همی
ناصحا! افسون مدم، واعظ مخوان افسانه ر
 
بالا پایین