جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار محتشم کاشانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام محتشم کاشانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,225 بازدید, 130 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع محتشم کاشانی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کشتی شکست‌خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست
خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی‌نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی‌سرمه سیاهش نگرید

بر سر سرو ملایم‌ حرکات
جنبش پر کلاهش نگرید

نگهش با من و رویش با غیر
غلط‌ انداز نگاهش نگرید

مهر من گشته یکی صد ز خطش
اثر مهر و گیاهش نگرید

شاه حسنش سپه آورده ز خط
عالم آشوب سپاهش نگرید

عذرخواهی کندم بعد از قتل
عذر بدتر ز گناهش نگرید

می‌رود غمزه زنان از کشته
پشته‌ها بر سر راهش نگرید

دود از چرخ برآورده دلم
اثر شعلهٔ آهش نگرید

محتشم کوه ستم راست ستون
تن کاهیده چو کاهش نگرید
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زان طره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت

پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار
آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ز کج‌بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
غلط بود آنچه من دیدم، خطا بود آنچه من کردم

اگر از محنت غربت بمیرم جای آن دارد
که بهر چون تو بدخویی چرا ترک وطن کردم

اگر از تربتم بوی وفا ناید عجب نبود
که خاک پای آن بدمهر را عطر کفن کردم

چو گوی از غم به سر می‌غلطم و بر خاک می‌گردم
که خود را از چه سرگردان آن سیمین‌بدن کردم

به زور غصه‌ام کشت آن که عمری از برای او
گرفتم کوه غم از پیش و کار کوهکن کردم

تو اکنون گر دلی داری به سر کن محتشم با او
که من خود ترک آن سنگین‌دل پیمان‌شکن کردم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون به رخ عرق‌فشان می‌کشی آستین فرو
آب حیات می‌رود پیش تو در زمین فرو

بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من
شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو

در ره آن سهی‌قدم پای به گل شده فرو
آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو

گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی
تا دگری نیاردش مسـ*ـت ز پشت زین فرو

نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل
ریزد از آب دیده‌ام صد گل آتشین فرو

وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر
خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو

قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم
سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
مژده ای صبر که شد هجرت هجران نزدیک
یوسف مصر وفا گشت به کنعان نزدیک

غم غمین از خبر فرقت دوری شد و گشت
دوری فرقت و محرومی حرمان نزدیک

گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
شد ره مور به درگاه سلیمان نزدیک

کرد عیسی ز فلک مرحله چند نزول
درد این خاک نشین گشت به درمان نزدیک

بوی خیر آید ازین وضع که یک مرتبه شد
کوی درویش به نزهت گه سلطان نزدیک

قرب آن سرو سمن پیرهن از شوق مرا
چاک پیراهن جان ساخت به جانان نزدیک

محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام
حالیا راه طلب گشت به جانان نزدیک
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید
بیخودم من خبر از رفتن جانم مدهید

یا مجوئید نشان از من سرگشته دگر
یا به آن راه که او رفته نشانم مدهید

ترسم افتد ز زبانم به تر و خشک آتش
نام آن سرو خدا را به زبانم مدهید

بعد ازین بودن من موجب بدنامی اوست
خون من گرم بریزید و امانم مدهید

من که از حسرت آن حور به تنگم ز جهان
به جز از مژه رفتن ز جهانم مدهید

من که چون نی همه دردم بروید از سر من
خویش را دردسر از آه و فغانم مدهید

پهلوی محتشم چون فکند خواب اجل
خواب گه جز ز سر کوی فلانم مدهید
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گهِ رفتن آن پری رو به وداع ما نیامد
شه حسن بود آری به در گدا نیامد

چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او
دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد

چو ز مهر دستانم به سر آمدند ک.س را
ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد

خبرِ من پریشان ببر ای صبا به آن مه
پس از آن بگو که مسکین ز پِیَت چرا نیامد

ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد
به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد

من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان
که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد

ز کجا شد آن صنم را سفر آرزو که هرگز
ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت

من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه
به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت

آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب
ناوکی بود که آن بازوی پرزور انداخت

رنج را از تن مایل به اجل دور افکند
مژدهٔ پرسش او بس که به دل شور انداخت

ساخت بر گنج حیات دو جهانم گنجور
به عیادت چو گذر بر من رنجور انداخت

از دل جن و بشر شعلهٔ غیرت سر زد
از گذاری که سلیمان به سر مور انداخت

کلبهٔ محتشم از غرفهٔ مه برد سبق
تا بر او پرتوی آن طلعت پرنور انداخت
 
بالا پایین