جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار محتشم کاشانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام محتشم کاشانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,230 بازدید, 130 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع محتشم کاشانی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
به نال ای دل که دیگر ماتم آمد
بگری ای دیده ایام غم آمد

گل غم سرزد از باغ مصیبت
جهان را تازه شد داغ مصیبت

جهان گردید از ماتم دگرگون
لباس تعزیت پوشیده گردون

ز باغ غصه کوه از پا فتاده
زمین را لرزه بر اعضا فتاده

فلک تیغ ملامت بر کشیده
ز ماه نو الف بر سر شیده

ازین غم آفتاب از قصر افلاک
فکنده خویش را چون سایه بر خاک

عروس مه گسسته موی خود را
خراشیده به ناخن روی خود را

خروش بحر از گردون گذشته
سرشک ابر از جیحون گذشته

تو نیز ای دل چو ابر نوبهاری
به بار از دیده هر اشگی که داری

که روز ماتم آل رسول است
عزای گلبن باغ بتول است

عزای سید دنیا و دین است
عزای سبط خیرالمرسلین است

عزای شاه مظلومان حسین است
که ذاتش عین نور و نور عین است

دمی کز دست چرخ فتنه پرداز
ز پا افتاد آن سرو سرافراز

غبار از عرصهٔ غبرا برآمد
غریو از گنبد خضرا برآمد

ملایک بی‌خود از گردون فتادند
میان کشتگان در خون فتادند

مسلمانان خروش از جان برآرید
محبان از جگر افغان برآرید

درین ماتم بسوز و درد باشید
به اشگ سرخ و رنگ زرد باشید

بسان غنچه دلها چاک سازید
چو نرگس دیده‌ها نمناک سازید

ز خون دیده در جیحون نشینید
چو شاخ ارغوان در خون نشینید

به ماتم بیخ عیش از جان برآرید
به زاری تخم غم در دل بکارید

که در دل این زمان تخم ملامت
برشادی دهد روز قیامت

خداوندا به حق آل حیدر
به حق عترت پاک پیامبر

که سوی محتشم چشم عطا کن
شفیعش را شهید کربلا کن
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند
بس خرابم من یک امروز دگر محمل مبند

حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است
یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند

غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه
در محلی این چنین چشم از من غافل مبند

نیست حد آدمی کز تن برد جان در وداع
روح انسان پیکری تهمت بر آب و گل مبند

یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب
رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند

داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق
راه بر سیلی چنین پر زور بی‌حاصل مبند

دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگی‌ست
محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بلا به من که ندارم غم بقا چه‌کند
کسي که دم ز فنا زد به‌ او بلا چه‌کند

نشانده بر سر من بهر قتل خلقي را
من ايستاده که آن شوخ بي وفا چه‌کند

به قتل ما شده گرم و کشيده تيغ چو آب
ميان آتش و آبيم تا خدا چه‌کند

کشي به جورم و گوئي که خونبهاي تو چيست
شهيد خنجر تو با جان مبتلا چه‌کند

به دست عشق تو دادم دل و نمي دانم
که داغ هجر تو با جان مبتلا چه‌کند

چو آشناي تو شد دل ز من بريد آري
تو را کسي که به دست آورد مرا چه‌کند

دواي عشق تو صبر است و محتشم را نيست
تو خود بگو که به اين درد بي دوا چه کند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای

وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار منی شکوه ز آزارمکن

گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش به اغیار مکن

گفتم از درد دل خویش بجانم ، چکنم
گفت تا جان شودت درد دل ، اظهارمکن

گفتم اقرار به عشق تو نمیکردم کاش
گفت اقرار چوکردی دگر انکار مکن

گفتم آن به که سرخویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن

گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خودرا ز پی عزت او خوار مکن
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
شهریار من؛ مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت

وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهر آب ناز
وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت

من فکندم خویش را از خاکساری در رهش
او ز استغنا مرا با خاک یکسان کرد و رفت
غایب از چشمم چو میشد با نگاه آخرین
خانهٔ چشم مرا از گریه ویران کردو رفت

روز اقبال مرا در پی شب ادبار بود
کز من آن خورشید تابان روی پنهان کرد و رفت

باد یارب در امان از درد بی‌درمان عشق
آن که دردم داد و نومیدم ز درمان کرد و رفت

دوزخی تا بنده شد بهر عذاب محتشم
دوش کان کافر دلش تاراج ایمان کرد و رفت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
باز این چه شورشٖ است که در خلق عالم است
باز این چه نـوحــه و چه عــزا و چه ماتم است

باز این چه رستخـیـز عـظیم است کـز زمین
بی نفـخ صـــور خاسته تا عـــرش اعـظم است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دل از دست نگارینی به زور آورده‌ام بیرون
ز ترکان سمن ساعد نگاری کرده‌ام پیدا

درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم
زر نوسکه کامل عیاری کرده‌ام پیدا
 
بالا پایین