جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار محتشم کاشانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام محتشم کاشانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,225 بازدید, 130 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع محتشم کاشانی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زندگانی بی‌غم عشق بتان یکدم مباد
هرکه این عالم ندارد زنده در عالم مباد

باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم
ور نمی‌خواهی تو بر خورداریم آن هم مباد

بی‌خدنگت یاد دارم صد جراحت بر جگر
هیچ‌ک.س را این جراحتهای بی‌مرهم مباد

گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام
مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد

روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران
سایه‌ی شبهای هجرت از سرما کم مباد

گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان
گفت هر عاشق که دردی دارد او را غم مباد

گر نباشد محتشم خوش‌دل به دور خط دوست
از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث

بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب
بس سخنها که برای تو شنیدم به عبث

تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشیدم به عبث

تو به دست دگران دامن خود دادی و من
دامن از جمله بتان بهر تو چیدم به عبث

من که آهن به یک افسانه همی‌کردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دمیدم به عبث

گرد صد خانه به بوی تو دویدم ز جنون
جیب صد جامه ز دست تو دریدم به عبث

محتشم بادهٔ محنت ز کف ساقی عشق
تو چشیدی به غلط بنده کشیدم به عبث
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو

بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من
شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو

در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو
آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو

گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی
تا دگری نیاردش مسـ*ـت ز پشت زین فرو

نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل
ریزد از آب دیده‌ام صد گل آتشین فرو

وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر
خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو

قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم
سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زان طره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت

پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار
آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ز کج‌بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
غلط بود آنچه من دیدم، خطا بود آنچه من کردم

اگر از محنت غربت بمیرم جای آن دارد
که بهر چون تو بدخویی چرا ترک وطن کردم

اگر از تربتم بوی وفا ناید عجب نبود
که خاک پای آن بدمهر را عطر کفن کردم

چو گوی از غم به سر می‌غلطم و بر خاک می‌گردم
که خود را از چه سرگردان آن سیمین‌بدن کردم

به زور غصه‌ام کشت آن که عمری از برای او
گرفتم کوه غم از پیش و کار کوهکن کردم

تو اکنون گر دلی داری به سر کن محتشم با او
که من خود ترک آن سنگین‌دل پیمان‌شکن کردم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
مژده ای صبر که شد هجرت هجران نزدیک
یوسف مصر وفا گشت به کنعان نزدیک

غم غمین از خبر فرقت دوری شد و گشت
دوری فرقت و محرومی حرمان نزدیک

گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
شد ره مور به درگاه سلیمان نزدیک

کرد عیسی ز فلک مرحله چند نزول
درد این خاک نشین گشت به درمان نزدیک

بوی خیر آید ازین وضع که یک مرتبه شد
کوی درویش به نزهت گه سلطان نزدیک

قرب آن سرو سمن پیرهن از شوق مرا
چاک پیراهن جان ساخت به جانان نزدیک

محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام
حالیا راه طلب گشت به جانان نزدیک
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون به رخ عرق‌فشان می‌کشی آستین فرو
آب حیات می‌رود پیش تو در زمین فرو

بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من
شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو

در ره آن سهی‌قدم پای به گل شده فرو
آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو

گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی
تا دگری نیاردش مسـ*ـت ز پشت زین فرو

نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل
ریزد از آب دیده‌ام صد گل آتشین فرو

وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر
خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو

قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم
سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد
خستهٔ من نیمه جانی داشت احوالش چه شد

هیچ می‌پرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه
می‌رسید و نامه‌ای می‌بود بربالش چه شد

هیچ کلک فکر میرانی بر این کان خسته را
جان نالان خود برآمد جسم چون نالش چه شد

در ضمیرت هیچ می‌گردد که پار افتاده‌ای
مرغ روحش گرد من می‌گشت امسالش چه شد

پیش چشمت هیچ می‌گردد که در دشت خیال
آهوی من بود مجنونی به دنبالش چه شد

پیش دستت چاکری استاده بد آخر ببین
مرگ افکندش ز پا غم کرد پامالش چه شد

ملک عیش محتشم یارب چرا شد سرنگون
گشت بختش واژگون اقبالش چه شد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بترس از آن‌که درآرد سر از دهان من آتش
به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش

بترس از آن‌که ز آمیزشت به چرب‌زبانان
شود زبانه‌کش از مغز استخوان من آتش

بترس از آن‌که چو بارانِ لطف بر همه باری
به برق آه زند در دل تو جان من آتش

بترس از آن‌‌که ز حرف حریف‌سوز نوشتن
به جانب تو زند در قلم، بنان من آتش

بترس از آن‌که چو سگ دامن تو گیرم و گیرد
به دامنت، ز زبان شررفشان من آتش

بترس از آن‌که چو من تیرِ آه افکنم از دل
به جای تیر، جَهَد از دمِ کمان من آتش

بترس از آن‌که ز سوزنده شعرها گه‌ و بی‌گه
به مجلست فکند محتشم، لسان من آتش
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید
بیخودم من خبر از رفتن جانم مدهید

یا مجوئید نشان از من سرگشته دگر
یا به آن راه که او رفته نشانم مدهید

ترسم افتد ز زبانم به تر و خشک آتش
نام آن سرو خدا را به زبانم مدهید

بعد ازین بودن من موجب بدنامی اوست
خون من گرم بریزید و امانم مدهید

من که از حسرت آن حور به تنگم ز جهان
به جز از مژه رفتن ز جهانم مدهید

من که چون نی همه دردم بروید از سر من
خویش را دردسر از آه و فغانم مدهید

پهلوی محتشم چون فکند خواب اجل
خواب گه جز ز سر کوی فلانم مدهید
 
بالا پایین