- Jan
- 6,440
- 13,216
- مدالها
- 5
ای تاریکی من…
میترسم!
از حکمی که پایانش را حتی ستارگان هم نمیدانند، از عشقی که چون رودِ بیبند و بار هر مرزی را میشکند و هیچ ساحلی را نمیپذیرد. من در میانهٔ این راهِ بیانتها
با قلبی زخمی و دستانی لرزان، ناتوانم…
کمکم کن!
پیش از آنکه این سایهها، مرا برای همیشه در خود ببلعند.
میترسم!
از حکمی که پایانش را حتی ستارگان هم نمیدانند، از عشقی که چون رودِ بیبند و بار هر مرزی را میشکند و هیچ ساحلی را نمیپذیرد. من در میانهٔ این راهِ بیانتها
با قلبی زخمی و دستانی لرزان، ناتوانم…
کمکم کن!
پیش از آنکه این سایهها، مرا برای همیشه در خود ببلعند.
آخرین ویرایش: