جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط BARAN_KH_Z با نام {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,568 بازدید, 19 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
ای تاریکی من…
می‌ترسم!
از حکمی که پایانش را حتی ستارگان هم نمی‌دانند، از عشقی که چون رودِ بی‌بند و بار هر مرزی را می‌شکند و هیچ ساحلی را نمی‌پذیرد. من در میانهٔ این راهِ بی‌انتها
با قلبی زخمی و دستانی لرزان، ناتوانم…
کمکم کن!
پیش از آن‌که این سایه‌ها، مرا برای همیشه در خود ببلعند.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
کمکم کن…
تا چون پرنده‌ای زخمی به شانه‌های شب تو پناه بیاورم.
کمکم کن…
تا از سپیده‌دمان دروغین جدا شوم و با قدم‌هایی شکسته و بارانی به سمت قلبت هجرت کنم.
من خسته‌ام…
خسته از غربتی که چون صخره‌ای بر شانه‌های روحم نشسته، خسته از تکرار ثانیه‌هایی که
چون تازیانه‌ای بر تنم فرود می‌آیند. دیگر توان ایستادن در برابر این سرنوشت تاریک را ندارم، بگذار در پناه نگاهت، جهان و زخم‌هایش را برای لحظه‌ای کوتاه به دست فراموشی بسپارم…

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
فریادی از ژرفای دوری تو برمی‌خیزد، فریادی که ریشه در دل خسته‌ام دارد… بیا و این حکم سنگین را در هم بشکن، بیا تا در برابر قاضی دل‌ها هم‌چون دو عاشق گناهکار شانه‌به‌شانه بایستیم.کاش به‌جای حکم سردِ جدایی،
دادگاه سرنوشت مرا محکوم به تو می‌کرد، تا به‌جای این تبعید تلخ در زنجیرِ دستانت اسیر می‌شدم…
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5

کاش در سیاه چاله‌های بی‌کران چشمانت غرق می‌شدم، کاش در آغوش سرد و سنگی‌ات همچون برگی خسته آرام می‌گرفتم و به خوابی بی‌رویا فرو می‌رفتم.
کاش…
تمام ذهنم پر از این کاش‌های بی‌پایان است، کاش‌هایی که چون پرندگان زخمی بر شانه‌های باد می‌نشینند و برای جرعه‌ای از عشق تو، تشنه‌تر از همیشه فریاد می‌زنند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
تیک‌تاک ساعت، چون پتکی بر دیوار سکوت می‌کوبد و مرا هشدار می‌دهد که سمفونی سردِ مرگ آرام‌آرام به مهمانی روحم می‌آید.
و من…
شب‌ها با دلی خسته و لبریزی از تشنگی عشق تو، به ماه چشم می‌دوزم، گویی در چهره‌اش ردّی از آرامش تو را می‌جویم، تا شاید از نگاه سردش جرعه‌ای نور برای التیام زخم‌هایم بگیرم.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
می‌خواهم در برابر قاضی سرنوشت فریاد بزنم، که این قلب تبعیدی دیگر توانِ تپیدن ندارد!
دیگر این فاصلهٔ نفس‌گیر چون طنابی بر گردنم سنگینی می‌کند. دست‌ها و پاهایم به دیواره‌های سرد این زندگی با زنجیری از جنس مرگ بسته شده‌اند، زنجیری که هر لحظه، اندکی از روحم را در تاریکی فرو می‌برد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
کِی این جدایی به آخر می‌رسد؟
کی این غربتِ سوزان، آتش درونم را خاموش می‌کند؟
ای قاضیِ تقدیر، گوش بسپار! روحی خسته و تبعیدی در برابر تو ایستاده است، قلبی که با هر تپش، بوی مرگ می‌دهد.
شیشهٔ عمرم ترک برداشته، لحظه‌به‌لحظه شن‌هایش فرو می‌ریزند و من در حسرتِ لمسِ ماهی که در آغوشِ تاریکی مرا به آرامش می‌رساند، جان می‌سپارم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
الهی، صدایم را بشنو...
من همان لیلیِ خسته از تازیانه‌های تقدیرم،
همان ژولیتِ در زنجیر که بال‌هایش را بریده‌اند.
مرگ، آه مرگ! در نگاه من، از این دوریِ بی‌پایان مهربان‌تر است. و من، آگاهانه جامِ زهر را سر می‌کشم تا در آغوش او، همچون پروانه‌ای سوخته در شعلهٔ عشق، به آرامش برسم. باشد که ستارگان بر مرگ من گریه کنند، ماه بر مزارم شمع بگذارد و عشقِ ما هرچند محکوم، در قصه‌های شبانه زمزمه شود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
با عاجزیت تمام ایستادم!
فریاد زدم...
ای قاضی این مُلک، فریادم رو بشنو!
من در برابر تو ایستاده‌ام؛ یا جانم را بگیر، یا می‌روم به آغوش تاریکی تا در آغوش او به مرگ بروم.​
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
شنیدم صدایت را!
می‌خواهم این حکم را بشکنم.
با لرزش صدایم، گفتم:
- حکم چیست؟
صدایت درون گوشم مانند سناریویی همانند غم و عشق پیچید؛
- حکم این است... تا ابد تو محکوم به منی!​
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین