بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
باد آمد!شاپرک های پریشان را گرفت
روزگار از ما تمام مهربانان را گرفت
آنچه می پنداشتم ،چیزی شبیه خاطره ست
رخنه کرد در جان و از من شوقِ سامان را گرفت
عشق هرجا رفت ،تنهایی سراغش رفته بود
آتش شک آخرش دامان ایمان را گرفت
در به در دنبال یک بیچاره می چرخید غم ؛
بر من بیچاره یک عمر نوک پیکان را گرفت
برگ هنگام وداعش شاخه را محکم گرفت
شاخه اما بی خبر دستان طوفان راگرفت
باز او آمد کنارم در خیالاتم نشست
باز ابری آسمان چشم گریان را گرفت
اشتباه یا خوب این توصیف من از زندگی است ؛
درد سنگینی که عمری جان انسان را گرفت