- Sep
- 1,442
- 4,062
- مدالها
- 2
خیز و به جلوه آب ده سرو چمن تراز راخلوت چه احتیاج بُوَد عزلتِ مرا؟
فانوسوار خلوتِ من پیرهن بس است
آب و هوا ز باده کن باغچه ی نیاز را
صورت حال چون شود بر تو عیان که همچو سرو
ناز تو جنبش از قلم چهره گشای راز را
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!خیز و به جلوه آب ده سرو چمن تراز راخلوت چه احتیاج بُوَد عزلتِ مرا؟
فانوسوار خلوتِ من پیرهن بس است
خواب مستی کرده چشمت در خمار افتاده استخسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیستخوش است از همه با هر زبان روایت عشق
ولی روایت آن چشم مهربان خوشتر
ز عشقهای جوانی، عزیزتر دارم
تو را، که گرمی خورشید در خزان خوشتر
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک