مشاعره مشاعره با حرف "ز"

[پایان]

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

 

[amir mohamad]

ز من بیگانه شد بیگاه با اغیار بایستی
چرا با دیگران یارست با من یار بایستی

در آن کو رفتم و از دیدنش محروم برگشتم
بهشتی آن چنان را دولت دیدار بایستی

 

[پایان]

ز چشم من بپرس اوضاع گردون

که شب تا روز اختر می‌شمارم

 

[amir mohamad]

زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم

به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم

 

[پایان]

زهی خجسته زمانی که یار بازآید

به کام غمزدگان غمگسار بازآید

 

[amir mohamad]

ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا را
بماهم گوشه چشمی، که شیدا کرده ای ما را

بهر جا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خود
چه باشد؟ آه! اگر یک باره بر چشمم نهی پا را

 

[پایان]

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد؟ که با ده زبان خموش آمد

 

[amir mohamad]

از عشقت بند بند این دل دیوانه می لرزد
خرابم می کنی هر دم خرابی با تو می ارزد

ندارم طاقت دل کندن از تو
که هم جان از تو دارم هم تن از تو

 

[پایان]

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست

ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

 

[amir mohamad]

ز وحشت خانه صیاد داند سایه خود را
درین وادی نظر بر صید نخجیری که من دارم

ز خجلت آه بی تاثیر من در دل بود دایم
ز ترکش بر نیاید از کجی تیری که من دارم