با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توامصبح است
و من منتظر شنیدن “سلام” تو …
که صدایت
شروع زندگیست…
صورتگر نقاش چین رو صورت یارم ببینصورتگران که صورت دل خواه میکشند
چون صورت تو مینگرند آه میکشند
صبح است و دلم هوای رویت کردهصبحدم ز مشرق طلوعي در جهان كن
تير غمزه را در كمان ابروان كن
بزم ما منور به رويت يك زمان كن
ملك دل مسخر به مويت ناگهان كن
صنما بی تو ندارم سخنی با دگرانصاف کن دل را که بر خار و گل این بوستان
حکم جاری باشد از روشنروانی آب را
چرب نرمی پیشه خود کن که بر روی زمین
سبز میگردد سخن از تر زبانی آب را
صفای حسن تو از خط به جای خویشتن استصبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند
بر جنون میزنم امروز که بازاری هست
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک