جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط hadi.ka با نام [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 509 بازدید, 22 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک»
نویسنده موضوع hadi.ka
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط hadi.ka
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
25
182
مدال‌ها
2
قسمت نهم:قتل یک بی‌گناه
پارت اول


سمت نهم : قتل یک بی گناه

والتر:هی جید؟!تو باید کمکم کنی تو دردسر بدی افتادم خواهش می‌کنم کمکم کن،همسرم!همسرم گم شده.
جید:هعی مرد!آروم باش به خودت بیا.حالا بگو ببینم چی شده؟
والتر:منو همسرم سیبَل خواستیم بریم هتل یا یه مسافرخونه‌ای جایی ولی تو راه به چند تا موجود عجیب و ترسناک برخوردیم مجبور به فرار شدیم یکم بعدش صدای آژیری اومد واقعا عجیب بود صدای آژیر که تموم شد سرم رو که برگردوندم دیدم همسرم نیست مطمئنم کنارم بود ولی یهو غیبش زد.
جید:بگو ببینم‌ بعد آژیر متوجه تغیراتی در محیط اطرافت نشدی مثلا هوا یهو تاریک شه یا همه جا تبدیل به آهن‌های زنگ زده و خونی بشه ؟
والتر با حالتی گیج مانندی که روی صورتش نقش بسته بود گفت:نه!هیچ تغییری در محیط اتفاق نیوفتاده بود همه جا همچنان پر از مه بود.
جید:یعنی شهر تورو انتخاب نکرده یا نمیدونم هرچیز دیگه‌ای؟ مسخرس.
والتر:درمورد چی داری حرف میزنی جید؟یه جوری بگو منم بفهمم.

جید:منم زیاد در موردش نمیدونم خودمم گیج شدم. ببین میدونم بخاطر همسرت و این اتفاقات یکم شرایطتت سخت‌تر شده ولی بیا امیدوار باشیم که همسرت هنوز سالم هست و دنبالش بگردیم باشه؟
والتر:باشه.
جید:باید بریم سمت کلیسای مرکزی شهر اونجا شخص مهمی هست که باید حتما ملاقتش کنیم شاید بتونه کمکمون کنه که همسرت رو هم پیدا کنیم و با همدیگه از این جهنم بزنیم بیرون.

والتر:خوبه!موافقم و ازت ممنونم ببخش که دفع اول بهت شک کردیم کاش اوضاع چجور دیگه‌ای پیش می‌رفت.

جید:ایرادی نداره درک می‌کنم فقط قبل کلیسا باید بریم بیمارستان شهر، کنار همان کافه‌بار اونجا هم شخصی هست که باید همراهمون ببریمش نمی‌خوام توی این شهر تنهاش بذارم.

در راه جید متوجه حضور چیزی شد به والتر اشاره کرد بایستد آهسته و محتاط‌تر جلو رفتن به نظر انسان می‌آمد ولی چون پشت به آنها در حال حرکت بود نمی‌شد تشخیص داد واقعا انسان است یا موجود شیطانی جید اسلحه‌اش را سمتش گرفت و گفت
جید:هی تو؟!
آن مرد که با صدای جید جا خورده بود برگشت اسلحه جید را که دید هول کرد و گفت؛
-:شلیک نکن من انسانم خطری براتون ندارم.
جید اسلحه را پایین آورد .
مرد هیبتی چاق داشت و از قیافه‌اش معلوم بود تازه وارد دوران جوانی شده است با تن صدای دوستانه ادامه داد :من اِدی هستم شما تازه وارد این شهر شدین نه؟
جید :من جیدم ایشون هم اسمش والتر هست.چند ساعتی میشه این شهر مارو گیر انداخته.تو چی؟اهل این شهری؟

ادی:نه!دو روز پیش اومدم توی این شهر،منم مثل شما اینجا گیر افتادم.

والتر:تو این حوالی یک زن ندیدی که....

اد حرفاش را قطع کرد و با حالتی مضطرب در جواب او گفت :نه کسی رو ندیدم بجز شما دو نفر.

بعد از کمی حرف زدن هر سه به اتفاق نظر تصمیم به همکاری گرفتند و باهم به مسیر ادامه دادند تقریبا نزدیکی‌های بیمارستان بودند.
حرکت کردند و به بیمارستان که رسیدند یک دستمال خونین جلوی درِ داخل بیمارستان جلب توجه کرد

جید:بنظر خون یک انسانه

درون بیمارستان رد خونی روی زمین بود رد خون را گرفتن طبقات رت بالا رفتن وارد اتاق شدند لیزا با بدن خونین و بی‌جان روی زمین افتاده بود جید بر بالین دخترک نشست سرش را در آغوش گرفت قطره اشکی از چشمانش سرازیر شد و با حالتی آرام و لحنی توام با غم و اندوه زیر لب زمزمه‌ای کرد:متاسفم لیزا متاسفم!نباید تنهایت می‌گذاشتم .
 
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
25
182
مدال‌ها
2
قسمت نهم
پارت دوم

جید با حالتی شوک و تردید اطراف را نگاهی انداخت آثار درگیری و کشمکش مشهود بود.ادامه داد:اون دستمال خونی جلوی در،این ضربه چاقو،معلوم این کار، کار یکی از اون موجودات نبوده کار یک انسان بوده. نفر اول بعد از کشتنش با یه پارچه‌ای دست‌های خونیش رو پاک کرده و احتمالا از ساختمان خارج شده لیزا به سختی خودشو تا اینجا کشونده بنظر داشته از کسی یا چیزی دور میشده و فرار می‌کرده.
جید نگاهی توام با خشم به ادی انداخت ادی که غضب نگاهش را دید ترسید حوالی بیمارستان هم کسی جز ادی نبود، اد با لحنی مصمم همراه با ترس گفت
ادی:هی!نه! کار من نبوده قسم می‌خورم.

جید:بنظر میاد کار دو یا چند نفر بوده باشه نفر اول چاقو رو زده و همون طبقه پایین دستاش رو با همون دستمال پاک کرده و چون دستمال کنار در ورودی بوده پس معلوم از ساختمان خارج شده و رفته! دختره بیچاره ضربه چاقو رو که خورد از ترسش فرار کرده و یکی دیگه هم افتاده دنبالش و اینجا یه درگیری باهم داشتن لیزای بیچاره نقش زمین شده چنتا هم لگد به پهلوش زدن ،رد جای کفش رو پهلوی دختر بیچاره مونده.

جید سرش را پایین انداخت فکر اینکه دخترک چه سختی‌هایی را توی لحظات آخر زندگیش متحمل شده ، عذابش میداد.
تمامی احساسات جید خلاصه در همان قطره اشکی شد که برای لیزا ریخت،کاری از دستش بر نمی‌آمد بغل کردن زانوی غم نیز کاری از کار پیش نمیبرد.خودش را جمع و جور کرد و از جایش بلند شد و مصمم خطاب به والتر گفت: برویم
از لحن و جدیت صدایش مشخص بود که می‌خواهد شهر را تسلیم خود کند قصد داشت آن نیروی شیطانی که بر شهر چیره شده بود را به زانو دربیاورد از خشم درون چشمانش می‌شد فهمید از شهر متنفر شده است.
والتر که جید را در این شرایط دید ترجیح داد سکوت کند و به جید فرصت دهد تا با این موضوع کنار بیاید پس با سکوت و بدون هیچ حرفی دنبال جید راه افتاد.
همان‌که از اتاق خارج شدند صدای پایی شنیدن بنظر چند نفری داشتند از پله‌ها بالا می‌آمدند.
یکی از آن افراد:بنظر صدا از بالا میومد.
جید و همراهاش برگشتن داخل اتاق و پنهان شدند
چن نفر مرد مسلح بودند یکی از آنها یک پرنده را داخل قفس حمل می‌کرد همین که خواستن شروع به گشتن اتاق‌ها کنند در همان بدو ورود به اتاق اولی صدای آژیر آمد یکی از آنها که قفس در دستش بود با صدای ترس و وحشت کرده گفت:"پرنده ، پرنده مرده است"
 
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
25
182
مدال‌ها
2
قسمت نهم
پارت سوم

ترس و وحشت بر همگی چیره گشت و از ترس قالب تهی کردند، همگی شروع کردن به دویدن به سمت پایین پله‌ها، همه‌جا تاریک شد وارد بُعد شیطانی شدند این‌بار فرق داشت مثل همان بار اول، فضا کمی نور داشت لامپ چراغ‌ها مانند شمع در حال سوختن بودند و نوری کم سو به فضا بخشیده بودند.
جید متوجه شد که والتر نیست توی اتاق فقط خودش بود و ادی

جید:پس والتر کجاست؟اون که دقیقا کنار ما بود.

اد:شهر اونو انتخاب نکرده بنظر میاد داداشمون آدم با ایمانی باشه.
جید:منظورت چیه؟
اد:تا جایی که بهم گفتن و من فهمیدم آدمای بی گناه و با‌ایمان از شر این بُعد در امان هستن و وقتی صدای آژیر میاد کل شهر وارد این بُعد میشه بجز کلیسا.این افرادی هم که دیدی افراد فرقه و کلیسا بودند اون پرنده هم قبل ورود به این دنیا و قبل شروع این اتفاقات با بی قراری کردن بهشون هشدار میده تا سریع بتونن برگردن توی کلیسا و در امان باشن از بی‌قراری پرنده‌ها میشه فهمید چیزی به تغییر نمونده ولی از شانس بدشون پرنده مرده بود ، حقشون بود ‌ها.
جید:در مورد کلیسا و اون فرقه چی میدونی؟

ادی:زیاد نمیدونم فقط میدونم یک مشت دیوانه هستن اولش بهت نشون میدن که نیتشون خیره ولی اینطور نیست به سختی تونستم از اون کلیسا فرار کنم.
جید:این افراد دنبال تو بودن یعنی؟
ادی:احتمالش هست.

آنها با احتیاط و بی سر و صدا باهم به سمت پله‌ها رفتند طبقات را پایین رفتند. به طبقه همکف که رسیدند صدای فریاد و ناله از بیرون به گوش رسید صدا به قدری نزدیک بود که انگار همین‌جا دقیقا جلوی در، اتفاقاتی در حال رخ دادن است. آن‌ها نمی‌دانستن چه چیزی دارد به وقوع میپیوندد ولی هرچه بود خوش آیند نبود فریاد‌ها و زاری‌ها، ترسی در وجودشان غالب کرده بود.
صدای فریاد مردی نزدیک و نزدیک‌تر میشد.در میان صدای فریاد آن مرد، صدای کشیده شدن فولاد بر روی آهن‌های زنگ زده روی کف زمین ترس غالب بر محیط را دو چندان کرد .همان شیطانی که سری شبیه هرم فولادی داشت با قامتی بزرگ و هیکلی درشت در حالی که با یک دستش شمشیر بزرگی آغشته به خون را بروی زمین می‌کشید و در دست دیگرش مردی را گرفته بود وارد سالن بیمارستان شد.همان مردی که در دستش قفس پرنده‌ای مرده داشت اکنون خود به چنگال شیطان هرمی گرفتار شده بود.
آن‌ها در بهت و حیرت نظاره‌گر اسارت مردی در چنگال موجود مهیب از اعماق تاریکی بودند.شیطان با وجود رقبت فراوان برای پایان دادن به جان آن مرد که داشت هیچ عجله‌ای برای انجام این کار از خود نشان نمی‌داد.اتفاقی که باید رخ دهد سرانجام رخ خواهد داد.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین