جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط hadi.ka با نام [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 694 بازدید, 32 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مغرم رهایی] اثر «هادی کریمیان کاربررمان بوک»
نویسنده موضوع hadi.ka
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط hadi.ka
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
35
251
مدال‌ها
2
*** قسمت سیزدهم: رازهای پشت پرده
قسمت ۱۳ رازهای پشت پرده
جید متوجه برگه دیگری شد که رویش نوشته‌بود اسامی بزرگان و سران فرقه. بین اسامی، نام مادر کاتیرنا و دکتر کافمن نظرش را جلب کرد.
-‌ چی؟ دکتر کافمن؟ پس اون حروم‌زاده هم عضو این فرقه مذهبی هستش. پس اون هم توی این مصیب دست داشته. یعنی اون مدال‌ها رو برای خودش نمی‌خواد و هرکاری که می‌کنه در اصل برای فرقه‌است؟
جید متوجه حرکتی در پشت پیشخوان شد. به‌نظر شخصی پشت پیشخوان پنهان شده‌بود.
-‌ هی؟! لازم نیست بترسی من بهت آسیبی نمی‌زنم.
دختر جوانی از پشت پیشخوان با احتیاط بیرون آمد نگاهی به جید انداخت، در نگاهش می‌شد ترس را دید. جید او را شناخت.
-‌ لورا؟! منم جید!
- جید! این تویی؟ تو زنده‌ای؟ ولی چطوری؟
-‌ فکر کنم همین‌که بیهوش شدم قبل اینکه بهم صدمه‌ای بزنن از اون بُعد خارج شده‌بودم! نمیدونم! ولی به هر حال زنده موندم. زن و شوهری من‌ رو توی کوچه کناری بیهوش پیدا کردن. بگذریم! شما چی شدین؟! چه بلایی سرتون اومد؟ شارول کجاس؟
-‌ بعد اینکه اون هیولاها حمله کردن ما از ترسمون فرار کردیم ببخش که نتونستیم کمکت کنیم، ترسیده‌بودیم. بعدش چند نفری مارو پیدامون کردن و به یک کلیسایی بردن که کنار یک دریاچه بود. یه مدت فکر کردیم جامون امنه ولی بعدش ... .
بغضی در گلویش افتاد و دخترک شروع به گریه کرد و ادامه داد: اونا شارول رو سوزوندن گفتن مراسم قربانی بود که باید انجام می‌شد.
جید: لعنت بهشون! چطور میتونن مرتکب همچین جنایتی بشن؟!متاسفم! واقعا متاسفم، حتما خیلی بهت سخت گذشته.
لورا: من تونستم فرار کنم ولی اونا تا اینجا دنبالم کردن، فکر کنم رفتن به سمت طبقه‌های بالا، اونا می‌خوان منم قربانی کنن.
جید: اجازه این کارو بهشون نمیدم. پس بهتره هرچه زودتر از اینجا بریم.
به کنار در خروجی ساختمان که رسیدند سه نفر از افراد فرقه وارد ساختمان شدند و راهشان را سد کردند.
-‌ جایی تشریف می‌بردین؟ میبینم اون بره‌ای که از کلیسا فرار کرده هم اینجا تشریف دارن.
جید: از سر راه برین کنار بهتره هر کی راه خودش رو بره این به نفع همه‌اس.
-‌ ببخشین بی‌ادبی کردم اول باید خودم رو معرفی می‌کردم من هِنری هستم عضو انجمن فرقه نظام! اومدیم اینجا بدنبال یک مدال، احیاناً قبل ما شما اونو پیدا نکردین؟
رفتار آن شخص بسیار تحقیر‌آمیز بود. جید که می‌دانست اسلحه‌اش خالیست ولی مجبور به بلوف زدن بود، پس بالاجبار اسلحه را سمتش گرفت.
-‌ یا گم میشین میرین کنار یا اولین نفری که اینجا کشته میشه شخص بی شخیص شماست، آقای هِنری عضو فرقه نظام!
هِنری که دید افرادش از پشت سر دارند به جید نزدیک می‌شوند شروع به وراجی کرد و از جید طلب بخشش می‌کرد که ناگهان ضربه‌ای از پشت به جید برخورد کرد و تعادل جید بهم خورد و ماشه را ناخودآگاه چپاند و روی زمین افتاد. بلوفی که زده‌بود به یک‌باره رو شد. آن سه نفری که قبل جید بدنبال لورا وارد ساختمان شده‌بودند از پشت سر به او حمله کردند. یکی از آنها نیز لورا را گرفته‌بود و یک شخص دیگری نیز به همراه‌شان گویا اسیر شده.بود.
 
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
35
251
مدال‌ها
2
هنری: احمق با اینکه میبینی اسلحش سمت منه باز بهش ضربه میزنی؟! اگه اسلحش پر بود چی؟!
-‌ معذرت می‌خوام قربان! ما این مرد رو هم توی هتل پیدا کردیم که ادعا داره از اعضای فرقه‌اس.
هنری: به‌به! ببین کی اینجاس؟! آقای جورج ساندرلند! به‌نظر قراره کارا آسون‌تر پیش بره. الان هم دختره تو چنگ‌مونه و هم قراره آقای ساندرلند بگه که مدال کجاست و اونو تحویل ما بده ما هم راهمون رو می‌کشیم و میریم، کسی هم آسیبی نمیبینه چطوره؟خوبه نه؟
جورج: چیزی که دنبالشی دست من نیست علاقه‌ای هم به داشتنش ندارم اگه می‌خوای همه جای هتل رو میتونی برگردی.
هنری ضربه‌ای محکم به شکم جورج زد و گفت: قضیه اینجا تموم نمیشه، میریم طبقه آخر . مادر کاترینا احتمال میده اون مدال اونجا باشه توی همون اتاق هَمایش.
سپس رو به افراد زیر دستش کرد و گفت: اینارو هم با خودتون بیارین مواظب باشین که فرار نکنن.
آنها به سمت طبقه آخر ره سپار می‌شوند، مکانی که در آن دامن یک بی‌گناه را به لکه‌های نفرت آلوده کردند. نفرتی که مانند دانه ‌های خاکستر از آسمان شهر می‌بارید.
جورج رو به جید کرد و گفت:
-‌ تو خوبی؟ضربه بدی خوردی!
-‌ من خوبم! تو از اعضای فرقه هستی درسته؟
-‌ قبلا بودم
جید با کنایه گفت:
-‌ قبلا؟! یعنی الان عذاب وجدان گرفتی؟ دیگه عضو فرقه نیستی؟ یعنی افراد این شهر بلدند توبه هم بکنند؟ جالبه!
-‌ یه جوری حرف میزنی انگار در مورد اتفاقات این شهر خبر داری.
- کم و بیش آره! ببینم این فرقه چیه؟ اصلاً هدفش چیه؟ چرا این بلا رو سر این شهر و مردمش اوردین؟
-‌ داستانش مفصله.
-‌ پس می‌شنوم.
-‌ زمانی رئیس فرقه آدم خوبی بود ولی مرگش مشکوک بود، به‌نظر به قتل رسیده‌بود بعدش ریاست فرقه افتاد به دست مادر کاترینا و یک عده آدم تندروی مذهبی، آنها از کتاب ممنوعه استفاده کردند و می‌گفتن راه رستگاری درون اون کتاب و آیین های مسخرش نهفته‌است، چیز‌های که در آن اوایل می‌گفتن همش خرافات بود حرف‌های چرت و مزخرف. یک سری افراد داخل فرقه بودند که بهشون مُبَلِغ می‌گفتند و کارشون تبلیغات آموزه‌های فرقه بود. به میان مردم می‌رفتند و کلماتی کفر‌آمیز از دهان‌شان جاری می‌کردند مردم رو به سمت فرقه فرامی‌خواندند.
جید:مثلا چیا می‌گفتن؟
جورج:در مورد بت پرستی می‌گفتن. همان‌طور که خداوند مارو از گِل و سنگ آفریده و از نفسش به اون سنگها دمیده و به ماهیت ما موجودیت بخشیده ماهم میتونیم همین‌کارو برای خدا انجام بدیم ، می‌خواستند برای خدا جسمی فانی درست کنند جسمی از جنس استخوان و گوشت و خون.
هدف اصلی فرقه آفریدن خدا بود آنها می‌خواستن یک خدا ، خلق کنند فرقه اینطور فکر می‌کرد اگه یک جسم با مراسم خاصی تقدیم پیشگاه خدا بشه خدا هم به اون جسم حُلول پیدا می‌کنه و در بین ما و به این دنیا قدم میذاره.
جید: چقد مسخره. آلیسا؟!اون دختر بچه؟چه ربطی به این مسائل داشت؟!
جورج: فرقه می‌خواست دنیایی جدیدی با قوانین جدید برپا کنه دنیایی که درونش به‌جای گناه‌کار ، گناه رو مجازات می‌کردند، آنها شیطان رو هم تجلی از خود گناه می‌دانستند و فکر می‌کردند با از بین بردن گناه میتونن حتی شیطان رو هم به رستگاری برسونند. در اصل گناه ارباب شیطان بود و شیطان بنده گناه و در بند دستورات بی‌قید و شرط اربابش.
جید: آفرینش خدا ، مجازات گناه بجای گناهکار، به رستگاری رسوندن شیطان... ، احمقانه‌ترین چیزی که تا حالا شنیدم.
جورج: همه این حرف‌ها همه این اعتقادات همه این اتفاقات همشون کارِ خود شیطان بود جید! همه این مزخرفات حیله‌ای از جانب ابلیس بود.
 
موضوع نویسنده

hadi.ka

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
35
251
مدال‌ها
2
جید: منظورت چیه؟
جورج: فرقه فریب شیطان رو خورد، شیطان همه رو بازی داد همه چیز طبق نقشه شیطان پیش رفت. شیطان راه رستگاری را به ما نشان داد ولی ما را به قعر تاریکی و جهنم و ایمان‌مان را به قهقرا برد. ما فکر می‌کردیم داریم به سمت سعادت بالا میریم ولی در اصل داشتیم به قعر جهنم و تباهی سقوط می‌کردیم. ابلیس بدی‌هارو به چشم ما خوب جلوه داد و فرقه رو پیرو خودش کرد و به آنها قول یک خدا داد ولی در اصل خودش بدنبال کلید بود کلیدی که با استفاده از اون می‌توانست وارد دنیای ما بشه وارد این جهان و وارد این بُعد.
جید: همان طور که وارد این شهر شد؟ولی چطور؟
جورج: کلید وارد شدن به این بُعد چیزی بود که فرقه به ابلیس داد. کینه و نفرت یک بی گناه کلید اون در بود. فرقه نمی‌دونست با سوزاندن اون دختر بیچاره داره چه لطف بزرگی در حق شیطان می‌کنه. نفرت و کینه‌ای که درون قلب اون دخترک به وجود آورند، همان دری بود که شیطان می‌توانست از آن در وارد این بُعد بشه. همه کارها رو فرقه انجام داده بود فقط کافی بود شیطان از اون دخترک اجازه بگیره و اون دختر در رو به‌روی شیطان باز کرد اون دختر هم فریب شیطان رو خورد مثل بقیه و خیلی آدم‌های دیگه ذات پاکش رو به وعده‌های دروغین شیطان باخت.
بذر‌های کینه و نفرت یک بی گناه در جای‌جای این شهر پخش شد و نفرین و تباهی رو عاید این شهر و مردمانش کرد نفرت و کینه مثل یک مه شدید کل شهر رو با همه مردمش در خود فرو برد هیچ جای این شهر برای هیچ‌ک.س امن باقی نماند.
در همان روز اول خیلی از گناه‌کارا به سزای اعمالشون رسیدند.
جید: ولی چطوری؟!
جورج: اون موجودات درون مه رو یادته؟
-‌ همونایی که دست نداشتند و از دهنشون ماده سیاه‌رنگ بیرون می‌ریخت؟!
-‌ آره! اونا یک زمانی آدم بودند.
-‌ چی؟!
-‌ همون مبلغای فرقه. ببین گناهشون چه بلایی سرشون اورد؟! حالا به هرکسی که نزدیک میشن بجای حرف و سخن کفر‌آمیز، از دهنشون لجن بیرون میزنه که اگه بهت بخوره تا مغز استخونت رو می‌سوزونه.
-‌ پس اون کلیسا چی؟! مگه اونجا معصون و در امان نیست؟
- اشتباه نکن! اون مکان مثل یک تله‌ است و همه اون افراد داخلش مثل گاو و گوسفند و خوک داخل گشتارگاه قرار دارند و فکر می‌کنند در امان هستند در حالی که فریب شیطان رو خوردند دیر یا زود دیواره‌های سست و نازک اونجا هم فرو میریزه و این ایمان سستشون رو هم ازشون می‌گیره و اون شیطان بعد اتمام کارش آخرین قربانی‌هاش رو هم به کام جهنم میفرسته و اون مردم در نهایت متوجه می‌شوند که تا به این مدت در تباهی و گمراهی به سر می‌بردن.
-‌ قضیه اون مدال چیه؟
-‌ اون مدال کلید اصلی این ماجراست و همین‌طور کلید دروازهِ دنیاهاست. با وجود این همه اتفاقات شوم هنوز دنیاها به طور کامل بهم وصل نشدند بعد از صدای آژیر دنیاها فقط به مدت کوتاهی بهم وصل می‌شوند اگه مدال بدست فرقه بیوفته دنیاها به طور کامل بهم وصل میشند و اون موجودات شیطانی داخلِ بُعد دیگری برا مجازات گناه‌کاران وارد دنیای ما میشن... برای همیشه... . یکی باید جلوی فرقه رو بگیره جید! یکی باید به این اتفاقات پایان بده... .
 
بالا پایین