- Oct
- 3,451
- 12,648
- مدالها
- 4
لبخندش جمع شد و دستش رو بهسمتم گرفت. صدای فریادش توجه تمام آلفاها رو بهش جلب کرد:
- هرکی بتونه این خائن رو به زانو در بیاره، بدون هیچ شرطی جزو فرماندهان اصلی منطقه میشه.
پوزخند زدم و زیر لب خطاب به ماهان که سمت چپ و کیمیا که سمت راستم وایساده بودن، زمزمه کردم:
- بیشتر از پنج قدم از هم فاصله نمیگیریم.
سکوتشون رو به علامت تأیید برداشت کردم و همونطور که به تنگتر شدن حلقهی دورمون خیره شدهبودم، خنجرهام رو توی دستم چرخوندم و پاهام رو روی زمین فشار دادم.
رد اشکهای خشک شدهم روی صورت خاکیم خطی چسبناک رو به وجود آوردهبود.
با حملهی نفر اول بهطرفم، سرم رو خم کردم و قدمی به عقب رفتم. زخم روی شکمم شروع به سوزش کردهبود و کلافهم میکرد.
دستش رو بالا آورد و برای حملهای جدید آماده شد که از گارد بازش استفاده کردم و خنجرم رو توی پهلوش فرو کردم. شوکه شده توی چشمهام خیره شد که ابروم رو بالا انداختم و تیغه رو تا زیر قلبش بالا کشیدم. با خارج شدن آخرین نفسش از بین لبهاش، خنجر رو بیرون کشیدم که خون روی صورتم پاشید.
با پشت دست خون روی پلکم رو کنار زدم و نگاهم رو ازش گرفتم. چشمهام از بین افراد دنبال صاحب خنجرهای توی دستهام میگشت، اما حملات پیدرپی جنگجوها باعث میشد تلاشم بیفایده بمونه.
مطمئن نبودم چند دقیقه گذشت یا چند نفر رو کشتم، ولی بالاخره نگاهم روی هدف قفل شد. علیرغم خواستهی ما، بهخاطر هجوم آلفاها بین هر سه نفرمون فاصله افتاده بود. پسر به همراه چهار نفر از همجوخهایهاش ماهان رو دوره کردهبودن.
بدون اینکه نگاهم رو از قاتل شقایق بگیرم، جلو میرفتم و سربازها رو از جلوی راه کنار میزدم. ماهان روی پاشنهی پا چرخید و لگدی توی شکم سربازی که پشت سرش بود کوبید. پسر که حالا پشت سر ماهان قرار گرفتهبود، از حواس پرتیش استفاده کرد و خنجر رو بالا برد تا توی گردنش فرو کنه.
به قدمهام سرعت بخشیدم و نوک خنجر رو توی ساعد دست بالارفتهش فرو کردم. نعره کشید که خون جاریشده از تیغهای که از سمت دیگهی ساعدش خارج شدهبود، روی پوتینش چکید. مبهوت سرش رو بهطرفم چرخوند که همزمان صدای ماهان رو از کنار گوشم شنیدم:
- این شکار خودته آروین؛ اون سهتای دیگه با من!
خنجر رو از توی دستش بیرون کشیدم که چاقوی توی دستش روی زمین افتاد. دست دیگهاش رو بالا آورد که با زانو توی شکمش کوبیدم و قدمهای عقبرفتهش رو جلو رفتم.
- هرکی بتونه این خائن رو به زانو در بیاره، بدون هیچ شرطی جزو فرماندهان اصلی منطقه میشه.
پوزخند زدم و زیر لب خطاب به ماهان که سمت چپ و کیمیا که سمت راستم وایساده بودن، زمزمه کردم:
- بیشتر از پنج قدم از هم فاصله نمیگیریم.
سکوتشون رو به علامت تأیید برداشت کردم و همونطور که به تنگتر شدن حلقهی دورمون خیره شدهبودم، خنجرهام رو توی دستم چرخوندم و پاهام رو روی زمین فشار دادم.
رد اشکهای خشک شدهم روی صورت خاکیم خطی چسبناک رو به وجود آوردهبود.
با حملهی نفر اول بهطرفم، سرم رو خم کردم و قدمی به عقب رفتم. زخم روی شکمم شروع به سوزش کردهبود و کلافهم میکرد.
دستش رو بالا آورد و برای حملهای جدید آماده شد که از گارد بازش استفاده کردم و خنجرم رو توی پهلوش فرو کردم. شوکه شده توی چشمهام خیره شد که ابروم رو بالا انداختم و تیغه رو تا زیر قلبش بالا کشیدم. با خارج شدن آخرین نفسش از بین لبهاش، خنجر رو بیرون کشیدم که خون روی صورتم پاشید.
با پشت دست خون روی پلکم رو کنار زدم و نگاهم رو ازش گرفتم. چشمهام از بین افراد دنبال صاحب خنجرهای توی دستهام میگشت، اما حملات پیدرپی جنگجوها باعث میشد تلاشم بیفایده بمونه.
مطمئن نبودم چند دقیقه گذشت یا چند نفر رو کشتم، ولی بالاخره نگاهم روی هدف قفل شد. علیرغم خواستهی ما، بهخاطر هجوم آلفاها بین هر سه نفرمون فاصله افتاده بود. پسر به همراه چهار نفر از همجوخهایهاش ماهان رو دوره کردهبودن.
بدون اینکه نگاهم رو از قاتل شقایق بگیرم، جلو میرفتم و سربازها رو از جلوی راه کنار میزدم. ماهان روی پاشنهی پا چرخید و لگدی توی شکم سربازی که پشت سرش بود کوبید. پسر که حالا پشت سر ماهان قرار گرفتهبود، از حواس پرتیش استفاده کرد و خنجر رو بالا برد تا توی گردنش فرو کنه.
به قدمهام سرعت بخشیدم و نوک خنجر رو توی ساعد دست بالارفتهش فرو کردم. نعره کشید که خون جاریشده از تیغهای که از سمت دیگهی ساعدش خارج شدهبود، روی پوتینش چکید. مبهوت سرش رو بهطرفم چرخوند که همزمان صدای ماهان رو از کنار گوشم شنیدم:
- این شکار خودته آروین؛ اون سهتای دیگه با من!
خنجر رو از توی دستش بیرون کشیدم که چاقوی توی دستش روی زمین افتاد. دست دیگهاش رو بالا آورد که با زانو توی شکمش کوبیدم و قدمهای عقبرفتهش رو جلو رفتم.
آخرین ویرایش: